بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب متفکران بزرگ | صفحه ۸ | طاقچه
۴٫۱
(۵۹)
انسان‌ها را برای پذیرش بی‌عدالتی آماده می‌کند و به همین دلیل از آن بیزار بود. دین «افیونی» بود که درد را تسکین می‌داد و اراده را تحلیل می‌برد. اما پیش فرض انتقادات مارکس به دین این است که ساختن جهانی بر مبنای عدالت و مساوات چندان هم دشوار نیست و بنابراین، نیاز به چنین افیونی نداریم. اما دورکیم دیدگاه بدبینانه‌تری داشت. از نظر او حذف بی عدالتی در جامعه بسیار دشوار و چه بسا غیر ممکن است و بنابراین، باید یاد بگیریم به نحوی با آن کنار بیاییم. به همین دلیل بود که دورکیم از اندیشه‌هایی که بتوانند آسیب‌های روانی برآمده از واقعیت را قابل تحمل‌تر کنند، گرم‌تر استقبال می‌کرد. به عقیدهٔ دورکیم دین پیوندهای عمیقی هم میان انسان‌ها ایجاد کرده بود. پادشاه و دهقان خدای واحدی را می‌پرستیدند، در کلیسای مشترکی دعا
Kayedani
در مواقعی که از همه چیز مطمئنیم، انرژی زیادی برای از نو ساختن زندگی و حل همهٔ مشکلات در خودمان می‌یابیم. اما همان‌طور که دورکیم می‌دانست در واقعیت زندگی ما اغلب خیلی خسته، خیلی پرمشغله و خیلی مرددیم و کمکی هم از دست کسی ساخته نیست. ۴. الحاد دورکیم ملحد بود اما نگران این بود که مبادا اگر بعد اجتماعی دین صرفاً به درد تعمیر بافت فرسودهٔ جامعه بخورد، تبدیل به چیزی غیر قابل تحمل شود. علیرغم اشتباهات فاحشی که در دین وجود داشت، احساس یگانگی و وحدتی که در جامعه ایجاد می‌کرد، برای دورکیم قابل تقدیر بود: «دین تصویری از جهانی ورای این جهان ارائه می‌دهد؛ جهانی که همه چیز در آن درست خواهد شد؛ این چشم انداز باعث می‌شود بی عدالتی‌ها کمتر به چشم بیایند و انسان‌ها کمتر ناراضی و آزرده خاطر باشند». مارکس عقیده داشت که دین، بیش از حد
Kayedani
به دنبال اولین اعتراضات رمانتیک‌ها، سرمایه‌داری به تدریج هنجارهای اجتماعی را نادیده می‌گرفت. شهرها پیچیده‌تر، ناشناخته‌تر و متنوع‌تر می‌شدند. مردم دیگر اشتراکات چندانی باهم نداشتند. هنجارها و قواعد درونی شده دیگر کارکردی نداشتند. چه شغلی را انتخاب کنیم؟ تعطیلات به کجا برویم؟ چگونه ازدواج کنیم؟ کودکان را طبق چه قواعدی تربیت کنیم؟ در حاکمیت سرمایه‌داری، جواب‌های متنوعی به این سؤالات وجود داشت؛ بهترین پاسخ این بود: «هر کدام به کارَت می‌آید»: اعتماد زیادی به این عبارت وجود داشت و البته به نظر دوستانه می‌آمد، اما به این معنی هم بود که جامعه چندان اهمیتی نمی‌دهد که در زندگی‌مان چه کار می‌کنیم و آنقدرها هم مطمئن نیست که جواب‌های به دردبخوری برای سؤالات مهم زندگی ما داشته باشد.
Kayedani
جنبهٔ حمایت‌گر و شاد و سرحال سرمایه‌داری، خشم دورکیم را برانگیخته بود. از نظر او جوامع مدرن مدام با این واقعیت می‌جنگیدند که زندگی بیشتر اوقات به راستی غمبار و دردآور است؛ به گونه‌ای وانمود می‌شد که انگار تمایل ما به اندوه، نشانهٔ ضعف ما ست و نه واکنشی عادی به حقایق دشوار زندگی بشر. ۳. آزادی مفرط یکی از انتقادات مطرح شده نسبت به جوامع سنتی ــ که در ادبیات دوران رمانتیک هم زیاد به چشم می‌خورد ــ این بود که انسان‌ها در این جوامع به «آزادی» بیشتری نیاز دارند. معترضان عقیده داشتند که هنجارهای اجتماعی در نظام سنتی بیش از اندازه است: آن‌ها تعیین می‌کنند که چه لباسی باید پوشید، بعدازظهرهای یکشنبه چه کارهایی باید انجام داد و پوشش زنان چگونه باشد.
Kayedani
زندگی در نظام سرمایه‌داری مدرن است. ۲. امیدواری مفرط سرمایه‌داری سطح امیدواری ما را بالا می‌برد. همه اگر به قدر کافی تلاش کنند می‌توانند رئیس شوند. همهٔ باید بلندپرواز باشند. سرمایه‌داری معتقد است که نباید اسیر گذشته بود و همه ما آزادیم که زندگی‌مان را دوباره از نو بسازیم. تبلیغات، جاه‌طلبی ما را تغذیه می‌کند؛ تبلیغات به ما می‌گوید که اگر درست با ورق‌هایمان بازی کنیم، خیلی زود می‌توانیم صاحب زندگی پر زرق و برق و خیره‌کننده‌ای شویم که هر روز نشانمان می‌دهد. در سرمایه‌داری، فرصت‌ها و سرخوردگی‌ها هر دو به یک اندازه فراوان هستند. در این وضعیت حسادت همه گیر می‌شود. ما از خوشبختی دیگران عصبانی و ناراحتیم، نه به این دلیل که بخت ما نحس است یا ایرادی دارد، بلکه به دلیل افکار شکنجه آوری که مدام به ما می‌گوید همهٔ امکان‌ها در دسترس ما است.
Kayedani
اما در نظام سرمایه‌داری، نه جامعه، خانواده یا کشور، بلکه خود فرد است که دربارهٔ همه چیز تصمیم می‌گیرد: چه شغلی انتخاب کند، از چه دینی پیروی کند، با چه کسی ازدواج کند و ... این «فردگرایی» است که مجبورمان می‌کند سرنوشتمان را خودمان تعیین کنیم و در این صورت زندگی‌هایمان بازتابی می‌شود از لیاقت‌ها، مهارت‌ها و پشتکارهایمان. اگر همه چیز خوب پیش برود، از همهٔ امتیازات و خوبی‌های سرمایه‌داری بهره‌مند می‌شویم. اما اگر اوضاع به هم بریزد، سرنوشت از همهٔ دوران‌های قبل با ما بیرحم‌تر خواهد بود؛ به این دلیل ساده که این بار، هیچ کس را نمی‌توانیم سرزنش کنیم و همهٔ بار مسئولیت بر دوش خودمان است. دیگر نمی‌توانیم مدعی شویم که شانس با ما یار نبوده؛ ما حق انتخاب داشته‌ایم و در انتخابمان گند زده‌ایم. یک نظام اجتماعی فردگرا از پذیرش هر نوع شانس یا احتمال در زندگی کاملاً ابا دارد. بنابراین، قضاوت ترسناک ما دربارهٔ خودمان این خواهد بود که «شکست» خورده‌ایم. این همان بار مسئولیت
Kayedani
دورکیم در طی دوران کاری‌اش سعی داشت به این سؤال پاسخ دهد: چرا انسان‌ها در جوامع مدرن، با وجود دسترسی گسترده‌شان به فرصت‌ها و محصولات و کالاهای متنوعی که گذشتگان خوابش را هم نمی‌دیدند، اینچنین غمگین و ناشاداند؟ او در پاسخ، به چهار عامل اساسی اشاره می‌کند: ۱. فردگرایی در جوامع سنتی، هویت افراد با خانواده یا طبقه‌ای که به آن تعلق داشتند گره خورده بود. باورها و گرایشات آن‌ها، شغل و منزلت اجتماعی، خود به خود تابع واقعیت‌های هنگام تولد بود و انتخاب‌های بسیار ناچیزی برای افراد وجود داشت: فرد می‌توانست نانوا باشد، به لوتر ایمان داشته باشد و با دومین دختر دایی‌اش ازدواج کند، بدون اینکه حتی یک تصمیم آگاهانه برای زندگی‌اش بگیرد. افراد تنها می‌توانستند وارد جایگاه اجتماعی‌ای شوند که خانواده و ساختار طبقاتی موجود در جامعه برای آن‌ها تدارک دیده بودند.
Kayedani
دورکیم در روزگاری می‌زیست که کشورش بحرانی عظیم را از سر می‌گذراند: فرانسه دوران گذار از یک جامعهٔ سراسر سنتی به جامعه‌ای صنعتی را طی می‌کرد و اقتصاد مبتنی بر کشاورزی به سرعت جای خود را به اقتصاد شهریِ صنعتی می‌داد. او شاهد این بود که کشورش ثروتمندتر می‌شود و متوجه شد که سرمایه‌داری به نحو حیرت‌آوری کارآمد و رهایی بخش است. اما عواقب روان‌شناختی سرمایه‌داری در سراسر دوران کاری‌اش ذهن او را مشغول کرده بود. نظام اقتصادی سرمایه‌داری توانسته بود یک طبقهٔ متوسط جدید به وجود بیاورد، اما تأثیر عجیبی بر روان انسان‌ها گذاشته بود. سرمایه‌داری رسما داشت انسان‌ها را به سمت خودکشی می‌برد و روز به روز هم آمار آن را افزایش می‌داد. این، همان ایدهٔ درخشان دورکیم بود که در سال ۱۸۹۷، در مهمترین اثر او خودکشی پدیدار شد.
Kayedani
امیل دورکیم فیلسوفی است که به ما کمک می‌کند بفهمیم چگونه سرمایه‌داری ما را ثروتمندتر و در عین حال اغلب غمگین‌تر می‌کند؛ و خیلی وقت‌ها حتی تمایلات خودکشی را در ما تقویت می‌کند. او در سال ۱۸۵۸ در شهر کوچکی در فرانسه به نام اپینالدر نزدیکی مرز آلمان به دنیا آمد. خانواده‌اش یهودیِ متعصبی بودند. دورکیم شخصاً به خدا اعتقادی نداشت، اما همواره شیفتهٔ دین بود و با آن همدلی می‌کرد. دانش آموز باهوشی بود؛ در مدرسهٔ نمونهٔ نورمال سوپریور پاریس درس خواند و پس از سفری کوتاه مدت به آلمان، در دانشگاهی در بوردو مشغول به کار شد. سپس ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد به نام‌های ماری و آندره. او تا پیش از چهل سالگی، در کرسی قدرتمند و معتبرِ استادی دانشگاه سوربون قرار گرفت. در آن زمان، دورکیم صاحب شأن و جایگاه اجتماعی و احترام بود، اما ذهنی فارغ از این قید و بندها و کنجکاوی سیری‌ناپذیری داشت. او سرانجام در سال ۱۹۱۷ بر اثر حملهٔ قلبی درگذشت.
Kayedani
افلاطون فکر می‌کرد تربیت کودکان یکی از دشوارترین (و مهمترین) مهارت‌ها است. او عمیقاً نسبت به کودکی که در محیط خانوادگی بدی نگهداری می‌شد احساس همدردی می‌کرد
رضا شریفی
افلاطون مدرسه‌ای به نام آکادمی در آتن تأسیس کرد، مدرسه‌ای که ۴۰۰ سال شکوفا بود. شما به آنجا می‌رفتید تا خوب زندگی کردن و خوب مُردن را یاد بگیرید.
رضا شریفی
از نظر او مقدماتی‌ترین چیزی که ما نیاز به یادگیری آن داریم صرفاً ریاضیات یا املا نیست، بلکه چطور خوب بودن است: ما نیاز داریم دربارهٔ شجاعت، خویشتن داری، خردپذیری، استقلال و آرامش بیاموزیم.
رضا شریفی
او ــ اگر امروزه بود ــ به قدرت رسانه‌های جمعی به دیده تردید نگاه می‌کرد.
رضا شریفی
افلاطون نگران آزادی از نوع غلط آن بود
رضا شریفی
کسانی که افلاطون «نگهبانان» نامید: الگوهایی برای پیشرفت درست افراد. مشخصهٔ این افراد سابقه‌شان در خدمات اجتماعی، تواضع، عادت‌های ساده، اکراه‌شان از شهرت و تجارب عمیق و وسیع‌شان است.
رضا شریفی
از نظر او واقعاً مهم است که ما چه کسانی را تحسین می‌کنیم؛ چون مشاهیر بر نگرش، ایده‌ها و رفتار ما اثر می‌گذارند. و قهرمانان بد به نقصان‌های شخصیتی افسون می‌بخشند.
رضا شریفی
از نظر او واقعاً مهم است که ما چه کسانی را تحسین می‌کنیم؛ چون مشاهیر بر نگرش، ایده‌ها و رفتار ما اثر می‌گذارند. و قهرمانان بد به نقصان‌های شخصیتی افسون می‌بخشند.
رضا شریفی
افلاطون باور داشت که هنرمندان باید تحت فرمان فیلسوفان کار کنند، فیلسوفانی که به آن‌ها ایده‌های درست می‌دهند و از آن‌ها می‌خواهند که این ایده‌های درست را گیرا و عوام پسند کنند. هنر باید نوعی تبلیغ ــ یا بازاریابی ــ برای خیر باشد
رضا شریفی
افلاطون به سانسور هنرها اعتقاد داشت. این باور آنقدر که به نظر می‌رسد متناقض نیست. اگر هنرمندان می‌توانند به ما کمک کنند خوب زندگی کنیم، متأسفانه به همان اندازه می‌توانند به رویکردها و ایده‌های پوچ، اعتبار و افسون ببخشند. هنرمند بودن الزاماً قدرت استفادهٔ حکیمانه از آن را تضمین نمی‌کند.
رضا شریفی
زشتی هم موضوعی جدی است. چون زشتی مشخصات خطرناک و مخربی را پیش روی ما می‌گذارد. زشتی ما را تشویق می‌کند شبیه آن شویم: زمخت، آشفته، شتاب زده. زشتی، حکیم، مهربان و آرام بودن را دشوارتر می‌کند.
رضا شریفی

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰
۵۰%
تومان