بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب متفکران بزرگ | صفحه ۳ | طاقچه
۴٫۱
(۵۹)
در تحلیل رواقی، خشم معلول برخورد امید و واقعیت است. ما هر زمانی که اتفاق بدی برایمان می‌افتد فریاد نمی‌زنیم. فقط زمانی این کار را می‌کنیم که این اتفاق بد و غیرمنتظره باشد. بنابراین، برای آرام‌تر بودن، باید یاد بگیریم که از زندگی کمتر انتظار داشته باشم. حتماً دوستداران‌مان مأیوس‌مان خواهند کرد، طبیعتاً همکاران‌مان ما را ناامید می‌کنند، ناگزیر از دوستانمان دروغ می‌شنویم… هیچ کدام از این ها نباید غافلگیرکننده باشد. ممکن است ما را ناراحت کند. اما  اگر رواقی باشیم ــ این اتفاقات هرگز نباید ما را عصبانی کند. مطلوبِ فردِ دانا باید رسیدن به وضعی باشد که در آن هیچ چیز نتواند آرامش ذهنی‌اش را ناگهان آشفته کند. هر تراژدی‌ای باید پیش بینی شده باشد. سنکا پرسید: «چه نیازی است که برای اجزای زندگی اشک بریزیم؟ کل زندگی سزاوار گریستن است.»
محمدرضا
فانتزی مکانیسمی دیگر برای فرار است. فانتزی با جدا کردن خود از واقعیت یا با تصور دور بودن مشکلات، از آن‌ها اجتناب می‌کند و فاصله می‌گیرد. فانتزی در مجموعه‌ای از اتفاقات روزمره نمود پیدا می‌کند: از خیالبافی گرفته تا ادبیات و تماشای پورن. ما از این‌ها استفاده می‌کنیم تا خودمان را از جهانی تهدیدگر به جایی ببریم که در آن راحتی و آرامش داریم. مثلاً بعد از یک روز بد کاری، خودمان را در یک فیلم اکشن غرق می‌کنیم، موسیقی توهم زا گوش می‌دهیم یا وارد سایت‌های مختلف می‌شویم. این فعالیت‌ها کمکمان می‌کنند که از دست مشکلات یا دغدغه‌های واقعی‌مان فرار کنیم. کل صنعت سیروسفر بر پایهٔ نیاز ما به فانتزی‌ها بنا شده است.
Ahmad
مشکل واقعاً مادی نیست که بخواهیم آن را با پول حل کنیم، بلکه باید از حوزهٔ اندیشه شروع کرد.
Ahmad
در تحلیل رواقی، خشم معلول برخورد امید و واقعیت است. ما هر زمانی که اتفاق بدی برایمان می‌افتد فریاد نمی‌زنیم. فقط زمانی این کار را می‌کنیم که این اتفاق بد و غیرمنتظره باشد. بنابراین، برای آرام‌تر بودن، باید یاد بگیریم که از زندگی کمتر انتظار داشته باشم. حتماً دوستداران‌مان مأیوس‌مان خواهند کرد، طبیعتاً همکاران‌مان ما را ناامید می‌کنند، ناگزیر از دوستانمان دروغ می‌شنویم… هیچ کدام از این ها نباید غافلگیرکننده باشد. ممکن است ما را ناراحت کند. اما  اگر رواقی باشیم ــ این اتفاقات هرگز نباید ما را عصبانی کند. مطلوبِ فردِ دانا باید رسیدن به وضعی باشد که در آن هیچ چیز نتواند آرامش ذهنی‌اش را ناگهان آشفته کند. هر تراژدی‌ای باید پیش بینی شده باشد. سنکا پرسید: «چه نیازی است که برای اجزای زندگی اشک بریزیم؟ کل زندگی سزاوار گریستن است.»
BiNam
او فهمیده بود که در یک جامعهٔ پوپولیست و بازاری بی فایده است که فرهنگ را برای اقلیتی حفظ کنیم، کتاب‌هایی بنویسیم که فقط هزار نفر می‌توانند آن را بفهمند. اصلی‌ترین وظیفه ما این است که بدانیم چطور فرهنگ را عوام پسند کنیم. اگر فرهنگ بخواهد به راستی قدرتمند باشد، اول از همه باید یاد بگیرد عوام پسند باشد.
leylak
هیچ‌کس نمی‌تواند کاملاً دیگری را درک کند. تنهایی همزاد آدمی است.
SaNaZ
نابودی احتمالی ما به دلیل کمبود استعدادمان نیست، بلکه به دلیل فقدان امیدمان است.
SaNaZ
همان‌طور که افلاطون به کرات نوشت، ذات فلسفه به این فرمان ختم می‌شود: ــ «خود را بشناس»
SaNaZ
از نظر ما متفکر «بزرگ» کسی است که ایده‌هایش بیشترین کمک ممکن را برای زندگی حال حاضر ما فراهم کند.
SaNaZ
مردم متمدن از فکر کردن دربارهٔ آنچه می‌خواهند و احساس می‌کنند دست می‌کشند و صرفاً از دیگران تقلید می‌کنند، و وارد رقابت‌های ویرانگر بر سر موقعیت و پول می‌شوند.
Navid Mojir
ثورو در وهلهٔ اول پی برد که ما به چیزهای خیلی کمی نیاز داریم. او پیشنهاد کرد به جای اینکه به داشته‌هایمان از دید حداکثری نگاه کنیم، به این فکر کنیم که با چه حداقلی‌هایی می‌توان زندگی کرد. باور داشت پول اغلب اوقات زائد است چون کمکی به رشد روحی انسان‌ها نمی‌کند. کار هم در معنای سنتی‌اش غیرضروری است: «با کار به هیچ جا نمی‌رسیم». ثورو تصمیم گرفت فقط یک روز در هفته کار کند و فهمید این کار واقعاً ممکن است. او گفت پیاده رفتنِ مسیری که با قطار سی مایل است یک روز طول می‌کشد، اما کار کردن برای جمع کردن پولی که برای همین سفر لازم است بیش از یک روز زمان می‌برد. مهمتر اینکه پیاده‌روی به ما امکان می‌دهد طبیعت را ببینیم و زمانی برای فکر کردن به ما می‌دهد و از نظر ثورو زمان برای همین است: «فهمیدم که با شش هفته کار کردن در سال می‌توانم از پس تمام هزینه‌های زندگی برآیم. به این ترتیب تمام زمستان، همین‌طور بخش اعظم تابستان‌ها را آزاد و برای مطالعه فارغ‌ام».
محمدرضا
در مسیر درک کامل آزادی‌مان، با آن چیزی روبرو می‌شویم که سارتر «اضطراب» هستی می‌نامد. همه چیز (به طرز وحشتناکی) ممکن است. به این دلیل که اتفاقات معنایی از پیش تعیین شده ندارند. انسان‌ها این مفاهیم را در طول زندگی می‌سازند و آزادند هر زمان بخواهند این غل و زنجیرها را کنار بگذارند. مفاهیمی به نام «ازدواج» و «شغل» در نظم فراانسانی جهان هیچ معنای خاصی ندارد. آن‌ها صرفاً برچسب‌هایی هستند که ما به چیزها می‌زنیم و ــ به عنوان یک اگزیستانسیالیسم واقعی ــ آزادیم آن‌ها را برداریم. از این رو، واژهٔ «اضطراب» ترسناک است. اما سارتر اضطراب را یکی از نشانه‌های بلوغ می‌دانست؛ نشانه‌ای از اینکه ما کاملاً زنده‌ایم و به درستی از واقعیت آگاهیم؛ آگاهی از واقعیت با تمام آزادی، امکان و انتخاب‌های سهمگین‌اش.
محمدرضا
همان‌طور که در گفتارش آمده: «دو مخدر بزرگ در تمدن اروپایی وجود داشته است: مسیحیت و الکل». او از الکل دقیقاً به همان دلایلی بیزار بود که مسیحیت را بابت آن تحقیر می‌کرد: هر دو درد را بی حس می‌کنند، و هر دو به ما قوت قلب می‌دهند که همه چیز روبه راه است، و ما را از اراده به تغییر برای زندگی بهتر تهی می‌کنند. چند پیک مشروب، احساس رضایتی گذرا در پی دارد که می‌تواند به نحو مخربی سد راه قدم‌های لازم برای بهبود زندگی‌مان شود. نیچه رنج را فی نفسه تحسین نمی‌کرد. اما این حقیقت ناخوشایند اما حیاتی را دریافته بود که رشد کردن و به دست آوردن قطعا ابعاد رنج آوری دارد
محمدرضا
نیچه معتقد بود حسادت هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که استفاده از آن را مدیریت کنیم. بزرگی وقتی به وجود می‌آید که بتوانیم از بحران‌های حسادت آمیز خود بیاموزیم. نیچه فکر می‌کرد حسادت یک نشانهٔ مبهم اما مهم از خودهای درونی ما و چیزهای است که واقعاً می‌خواهیم. هر چیزی که حسادت ما را بر می‌انگیزد، جزئی از توانایی حقیقی ما است؛ چیزی که ما به عنوان خطر آن را انکار کرده‌ایم.
محمدرضا
آنچه توده را به دین می‌کشاند صرفاً عقل نیست. بلکه از آن مهمتر احساس، باور، ترس و سنت است. مردم به باورهایشان می‌چسبند چون شیفتهٔ مناسک، خوراک‌های جمعی، سنت‌های سالانه، معماری زیبا، موسیقی و زبان پر طمطراقی هستند که در کنیسه و کلیسا با صدای بلند خوانده می‌شود.
محمدرضا
•      خدا شخصی بیرون از طبیعت نیست. •      کسی دعاهای ما را نمی‌شنود. •      کسی معجزه‌ای خلق نمی‌کند. •      کسی ما را برای گناهانمان مجازات نمی‌کند. دنیای پس از مرگ وجود ندارد. •      انسان اشرف مخلوقات نیست. •      انجیل توسط انسان‌هایی عادی نوشته شده است. •      خدا یک صنعتگر یا معمار نیست. او پادشاه یا استراتژیست نظامی‌ای نیست که مؤمنان را به کشیدن شمشیر مقدس دعوت کند. خدا چیزی نمی‌بیند، به دنبال چیزی نیست. قضاوت نمی‌کند. با زندگی پس از مرگ به فضیلت‌مندان پاداش نمی‌دهد. هر نمودی از خدا به عنوان شخص، صرفاً فرافکنیِ خیال است. •      همهٔ وقایع آمده در تقویم نمازگزاران سنتی، خرافهٔ محض و بی معنی است.
محمدرضا
هگل فهمید که مقصود هنر این نیست که خبر شگفت آور یا ایدهٔ غریبی بدهد. هدف هنر این است که افکار خوب، مهم و مفیدی را که اغلب پیشاپیش می‌دانیم سر و سامان بدهد و آن‌ها را در ذهن ما جا بیندازد.
rain_88
سنکا: «فانی هستید، فرزندان شما هم فانی هستند. پس ای انسان‌های میرا، تکیه گاهتان همه چیز و هیچ چیز است».
rain_88
موضوع اصلی که گوته نیز به آن واقف بود از این قرار است: عشق رمانتیک اشتیاق دارد یک لحظه زیبا را «جمود» ببخشد: عصر تابستان بود، پس از شام، ورتر در میان درختان با معشوقه‌اش قدم می‌زد. دلش می‌خواست اوضاع همیشه همین‌طور باشد. با شارلوت ازدواج کند، سپس صاحب خانه‌ای بشوند و فرزندانی به دنیا بیاورند. اما در واقعیت، ازدواج هرگز چیزی شبیه این شب عاشقانه ماه ژوئن نبود. در واقعیتِ ازدواج رخوت بود، صورتحساب‌هایی که باید پرداخت می‌شدند، بحث و مشاجره و یک حس حبس و اسارت. در مقایسه با آرزوهای افراطی مشرب رمانتیک، عشق حقیقی در ذات خود خود یک‌جور ناامیدی طاقت‌فرسا بود.
esrafil aslani
شاید ناامید کننده به نظر برسد، اما شاید رستگاری فوق العاده‌ای باشد که به ما بگویند زندگی ما نه تصادفاً، بلکه به ذات غلط است. چون انسان هستیم و هیچ انسانی نمی‌تواند کاملاً درست باشد.
Ahmad

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰
۵۰%
تومان