بریدههایی از کتاب متفکران بزرگ
۴٫۱
(۵۹)
ویرجینیا وولف عمیقاً میدانست که مردان و زنان خود را در قالب مجموعهای از نقشهای جنسیتیِ سفت و سخت و انعطافناپذیر قرار میدهند و به همین دلیل از نسخههای کاملتری از شخصیتهایشان غافل میشوند. از نظرش برای بزرگ شدن باید قدری از این مرزهای جنسیتی عبور کنیم؛ باید به سمت تجربیاتی برویم که در معنای «مرد واقعی بودن» یا «زن واقعی بودن» تردید ایجاد کنند.
motahare____sjafari
ما در اعماق درونمان به شدت به دنبال امنیت هستیم؛ امنیتی با همان شدتی که در روابط احساس میکنیم. دوست نداریم دلبخواهانه کنار گذاشته شویم؛ از طرد شدن وحشت داریم. مارکس میفهمید که ما دورانداختنی هستیم؛ این مصرفی بودن به هزینه و نیاز بستگی دارد. اما او برای انتظارات عاطفی کارگران ارزش قائل بود. کمونیسم ــ از منظر عاطفی ــ یک وعده است؛ وعده به اینکه همیشه در قلب جهان جایی داریم، اینکه طرد نمیشویم. این حس عمیقاً جانکاه است.
shahram naseri
افلاطون با تمام وجود به آموزش باور داشت اما میخواست به برنامههای آموزشی سامانی مجدد ببخشد. از نظر او مقدماتیترین چیزی که ما نیاز به یادگیری آن داریم صرفاً ریاضیات یا املا نیست، بلکه چطور خوب بودن است: ما نیاز داریم دربارهٔ شجاعت، خویشتن داری، خردپذیری، استقلال و آرامش بیاموزیم.
احسان رضاپور
آدمهای نچسب و گوشت تلخ زیادی هستند که ذخایر عظیمی از محبت و مهربانی را در خود نهفته دارند. ابعادی در شخصیتهایشان هست که کاملاً با بیرونشان فرق دارد و اغلب بسیار زیباتر از آن چیزی است که ظاهر ناخوشایندشان نشان میدهد.
SaNaZ
هنر به ما میآموزد که چگونه رنج ببریم
SaNaZ
پدر و مادر ایدهآل مدام با اضطراب در اطراف کودک نمیپلکند برای اینکه از کار او سر دربیاورند و جزئیات زندگی او را کنترل کنند. آنها کاری میکنند کودک بداند نمیتوان همیشه از مشکلات و گرفتاریها و خطرات فرار کرد: میتوان با آنها کنار آمد، حل و فصلشان کرد و با مهارت بر آنها غلبه کرد. چنین پدر و مادرهایی هستند که به کودک امنیت میدهند.
SaNaZ
ما از ترس مضحک به نظر رسیدن، اغلب به چالشهای اطرافمان نمیپردازیم.
SaNaZ
فراموش کردهایم که زندهایم
SaNaZ
اما از نظر هایدگر اغلب مواقع به طرز ناامیدکنندهای شکست میخوریم. ما صرفاً تسلیم وضع اجتماعی شده و تصنعیِ هستی میشویم که هایدگر
«آنها ــ خود» (در تضاد با خودمان) نامید. اسیر وراجی das Gerede میشویم، وراجی دربارهٔ شنیدههایمان از روزنامه، تلویزیون و کلانشهرهایی که هایدگر از وقت گذرانی در آنها بیزار بود.
آنچه کمک میکند خودمان را از «آنها ــ خود» بیرون بکشیم، تمرکز شدید بر مرگِ قریب الوقوع خودمان است. ما فقط زمانی از زندگی کردن برای دیگران دست میکشیم که میفهمیم دیگران نمیتوانند از نیستی نجاتمان دهند؛ آن موقع است که از نگرانی دربارهٔ اینکه دیگران چه فکر میکنند دست بر میداریم و از اختصاص دادن بخش عمدهٔ زندگی و انرژیمان برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران دست میکشیم؛ دیگرانی که اساساً برای ما اهمیتی قائل نیستند
lordartan
رواقیون پیشنهاد میکنند که اوقاتی در روز را به تمرین بدترین سناریوهای ممکن اختصاص دهیم.
Navid Mojir
کارسون میگوید دانشمندان (و به طور کلی بشر مدرن) به لحاظ فلسفی آنقدر خام هستند که طبیعت را نیرویی تصور کنند که با ارادهٔ انسان قابل کنترل است، به جای اینکه آن را وجودی خشمگین، گسترده و پیچیده بدانند که برای همهٔ اعمال انسان، پاسخی غیرقابل پیشبینی در چنته دارد.
mehdi
سرمایهداری ما را سعادتمندتر، عاقلتر یا مهربانتر نمیکند؛ سرمایهداری ذاتاً نمیتواند ما را انسانیتر یا پیشرفتهتر کند.
mehdi
حسادتی که به آن اقرار نمیکنیم چیزی تولید میکند که نیچه «رایحهٔ گوگردی» نامید. خصومت، حسادتی است که نتوانسته به درک درستی از خود برسد. نیچه باور نداشت ما همیشه آن چیزی را که میخواهیم به دست میآوریم (زندگی خودش این را خوب به او آموخته بود). او صرفاً اصرار داشت که باید از خواستههای حقیقی خود آگاه شویم، برای ارج گذاشتن آنها قهرمانانه بجنگیم و فقط آن وقت با صداقتی بزرگمنشانه برای شکستمان سوگواری کنیم.
محمدرضا
فردریش نیچه در ۱۸۴۴ در روستایی آرام در شرق آلمان متولد شد؛ اجدادش آنجا نسلها کشیش بودند. در مدرسه و دانشگاه عملکردی استثنایی داشت؛ به قدری در زبان یونانی باستان (موضوعی بسیار معتبر در آن زمان) پیشرفت کرد که در بیست و چند سالگی استاد دانشگاه بازل شد.
اما کار رسمیاش خوب پیش نرفت. از همکاران دانشگاهی خود خسته شد. کارش را رها کرد و به سوئیس و ایتالیا رفت. آنجا ساده و اغلب تنها زندگی کرد. زنها مدام او را پس میزدند، و این برایش اندوه بیشتری درست میکرد («عدم اعتماد به نفس در من بسیار عمیق است»). با خانوادهاش کنار نمیآمد («مادرم را دوست ندارم و حتی شنیدن صدای خواهرم برایم آزار دهنده است») و در واکنش به انزوا، سبیل بزرگی گذاشت و هر روز پیادهرویهای طولانی میکرد. کتابهایش سالها فروش نمیرفتند. زمانی که فقط ۴۴ سال داشت دچار فروپاشی روانی کامل شد. هیچ وقت بهبود نیافت و ۱۱ سال بعد درگذشت.
محمدرضا
هگل با ایدهٔ «هنر برای هنر» مخالف است. در چشمگیرترین کتابش سخنرانیهای
مقدماتی در باب زیباشناسی ــ استدلال میکند که نقاشی، موسیقی، معماری، ادبیات و طراحی هر یک وظیفهای دارند. ما به آنها نیاز داریم تا بصیرتهای مهم را در زندگیهایمان قدرتمند و مفید کنیم. هنر «بازنمودِ محسوسِ ایدهها» است.
دانستن صرف واقعیت در کسی اثری نمیگذارد. ما در نظر باور داریم که نزاع سوریه مهم است؛ در عمل حوصلهاش را نداریم. در اصل میدانیم که باید نسبت به والدین خود بخشنده باشیم، اما این اعتقاد انتزاعی با کوچکترین محرکی (یک روزنامهٔ مچاله در سالن پذیرایی، پارک نکردن درست ماشین) فراموش میشود.
محمدرضا
اینکه بهترین ایدهها را بیش از حد ارزشمند بدانیم، چه بسا موجب نابودی آنها شود.
Davood Rajabi
«فقط یک خطای ذاتی وجود دارد و آن این تصور است که قرار بوده سعادتمند باشیم… مادامی که بر این خطای ذاتی پافشاری کنیم… جهان به نظرمان پر از تناقض میرسد. چون در هر گامی، در چیزهای بزرگ و کوچک، مجبوریم این را تجربه کنیم که جهان و زندگی برای رضایت ما ساخته نشده است. دلیل ناامیدیای که بر چهرهٔ اغلب پیران حک شده همین است.»
rain_88
ازدواج بدون یک پشتوانهٔ مالی منطقی، بلاهت است.
Ahmad
جهان تحت حاکمیت واقعیتها، دلایل، قوانین و کشفیات علمی است. بنابراین موفقیت به نحو اسرار آمیزی به فرمان خداوند به دست نمیآمد و از دعا و گریه و زاری هم کاری ساخته نبود.
Ahmad
در استبداد اکثریت، جامعه به تدریج از هر نوع شایستگی زیادی یا جاه طلبی، ناراحت و معذب میشود. نوعی غریزهٔ مهاجم به همسطح سازی وجود دارد و بر اساس آن، یک نوع فضیلت مدنی است که کسی که از بقیه بالاتر میرود، سر جایش بنشانند.
Ahmad
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰۵۰%
تومان