بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب متفکران بزرگ | صفحه ۱۶ | طاقچه
۴٫۱
(۵۹)
ما به جهان از دریچهٔ دغدغه‌های محدود خودمان نگاه می‌کنیم. نیازهای اساسی ما است که تعیین می‌کند به چه چیزهایی توجه کنیم و از چه چیزهایی آزرده شویم. ما با دیگران نه به عنوان غایت، که به عنوان ابزار رفتار می‌کنیم. اما شاید گاهی (و باز هم پیاده‌روی در طبیعت می‌تواند زمینه‌ساز این فهم شود) بتوانیم از چرخهٔ محدودمان بیرون بیاییم و نگاهی کلان‌تر به نسبتمان با بقیهٔ هستی داشته باشیم. شاید بتوانیم آنچه هایدگر «اتحاد با هستی» یا متوجه شدن ــ توجهی که تا امروز نداشته‌ایم ــ می‌نامد را این‌طور بفهمیم که ما و آن کفشدوزکِ رویِ پوستهٔ درخت، آن صخره و آن ابر همگی وجود داریم و به واسطهٔ حقیقت بنیادین هستی ذاتاً یکی هستیم. هایدگر برای این لحظات ارزش قائل است و از ما می‌خواهد از آن‌ها به عنوان سکوی پرشی برای شکل عمیق‌تری از بلندنظری استفاده کنیم؛ غلبه بر بیگانگی و خودمحوری و درک عمیق‌ترِ زمان مختصری که پیش از فراخوانده شدن توسط نیستی در اختیار داریم.
lordartan
مطلوبِ فردِ دانا باید رسیدن به وضعی باشد که در آن هیچ چیز نتواند آرامش ذهنی‌اش را ناگهان آشفته کند. هر تراژدی‌ای باید پیش بینی شده باشد.
Navid Mojir
در عوض، ابزار سرمایه‌داری برای اغوای تودهٔ مردم ــ یعنی تبلیغات ــ از اشتیاق‌های اصیل ما بهره می‌گیرد تا کالاهایی به ما بفروشد که در نهایت ما را فقیرتر و به لحاظ روان‌شناختی، از درون تهی‌تر کنند. یک تبلیغ تلویزیونی، گروهی از دوستان را نشان ما می‌دهد که کنار ساحل قدم می‌زنند و دوستانه گفتگو می‌کنند، یا خانواده‌ای که پیک نیک رفته‌اند و مهربانانه به یکدیگر لبخند می‌زنند. این‌ها را نشان می‌دهد چون می‌داند ما شیفتهٔ جمع و برقراری پیوندیم. اما چرخ دنده‌های اقتصاد صنعتی برای هماهنگی با این علایق ما تعبیه نشده است، بلکه در واقع ترجیح می‌دهد ما همواره تنها، منزوی و مصرف کننده باقی بمانیم.
mehdi
هگل قهرمان این اندیشه است که ایده‌های واقعاً مهم ممکن است در دستان افرادی باشد که شما بی ارزش می‌دانید.
ابری
دورکیم استاد تشخیص بیماری‌های ما است. او به ما نشان می‌دهد که اقتصاد مدرن، فشار غیر قابل تحملی به افراد وارد می‌کند اما در نهایت، ما را بدون رهبری قدرتمند و آرامشی جمعی، در وضعیت خطرناکی تنها می‌گذارد.
mehdi
انگار رهبران سیاسی اَبَر پدر و مادرهایی هستند که شخصاً همه چیز را تعیین می‌کنند. اما واقعیت این است که تغییر رهبران سیاسی، تقریباً هرگز آنقدر که انتظارش را داشتیم، تأثیر نداشته است (مثلاً، رئیس جمهور شدن اوباما به جای بوش، واقعاً به آن همه تغییراتی منجر نشد که مردم انتظارش را می‌کشیدند؛
mehdi
نزاع اصلی مارکس و وبر بر سر موضوع نقش دین بود. مارکس گفته بود که «دین افیون توده‌ها است»؛ مخدری که باعث می‌شود توده‌ها منفعلانه تسلیم وحشت و هولناکی سرمایه‌داری شوند. اما وبر این گفته را کاملاً عکس کرد. در اصل، این دین بود که هم علت و هم بزرگترین حامی سرمایه‌داری به شمار می‌رفت.
mehdi
طبعاً همواره دموکراسی را ضد استبداد می‌دانیم. در دموکراسی، قاعدتاً، یک گروه خاص نباید بتواند به زور بر مردم حکومت کند؛ رهبران باید با موافقت مردم حکمرانی کنند. اما توکویل متوجه شد که دموکراسی به سادگی می‌تواند استبداد خاص خودش را به وجود بیاورد که استبداد اکثریت است. گروه اکثریت می‌تواند نسبت به اقلیت‌ها بسیار بیرحم و ظالم باشد.
mehdi
کنفوسیوس دربارهٔ اینکه با والدین خود چطور رفتار کنیم ایده‌های مشخصی داشت. او باور داشت که در جوانی باید از آن‌ها اطاعت کنیم، وقتی پیر شدند از آن‌ها مراقبت کنیم، وقتی از دنیا می‌روند برایشان مفصل سوگواری کنیم و پس از آن به یادشان قربانی کنیم.
mehdi
باور داشت استقلال اقتصادی از دیگران و دولت بسیار تعیین کننده است و با آنکه می‌دانست گهگاه به مصاحبت دیگران نیاز داریم، احساس می‌کرد اغلب از مصاحبت دیگران برای پُر کردن شکاف‌های زندگی درونی‌مان استفاده می‌کنیم؛ شکاف‌هایی که از رویارویی با آن‌ها هراس داریم. برای ثورو هدف اینکه تنها زندگی کردن را یاد بگیریم این نبود که کارهای روزمره‌مان را خودمان انجام دهیم بلکه بیشتر این بود که بهترین همدم خودمان باشیم. اول و بیش از هر کسی برای رفاقت و راهنمایی اخلاقی به خودمان تکیه کنیم: «به اینکه خودت باشی پافشاری کن؛ هرگز تقلید نکن. نیروی فزایندهٔ زندگی‌ای که تماما در حال شکوفایی است، هدیه‌ای است که هر لحظه می‌توانی با استعدادت به خود تقدیم کنی. اما با استعداد عاریت گرفته از دیگری صرفاً مالکیتی موقت و نصفه و نیمه داری». تقریباً همیشه، پیش از آنکه در پی تغییر دنیا باشیم، باید خودمان را تغییر دهیم.
محمدرضا
ثورو گفت فرارش به والدن پوند صرفاً یک گوشه نشینیِ آرامش بخش در جنگل نبود. او آنجا ساکن شد تا «عمیق زندگی کند و مغز استخوان زندگی را بچشد». به تعبیر خودش: «به جنگل رفتم چون آرزو داشتم سنجیده زندگی کنم، فقط با واقعیت‌های اصیل زندگی مواجه شوم و ببینم آیا می‌توانم آنچه زندگی باید به من بیاموزد را یاد بگیرم یا نه. اگر نتوانم، زمانی که مرگم فرا رسد، می‌فهمم زندگی نکرده‌ام.»
محمدرضا
به مصرف کننده‌ها آموزش دهیم مؤسسات بزرگ امروزه به نظر ما شر هستند. از نظر ما آن‌ها عاملان اصلی شغل‌های کم درآمد، سوء استفاده‌های محیط زیستی و تباه کردن مواد اولیه هستند. اما آدام اسمیت فهمید که یک عامل غیرمنتظره و مهمتر مسئول این مشکلات است: سلیقهٔ ما. این مصرف کننده‌ها هستند که نوع به خصوصی از آرامش و هیجان را بر بقیه ترجیح می‌دهند. و وقتی که این حقیقت بنیادین به میان می‌آید، همه چیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد. در اصل این شرکت‌ها نیستند که جهان را به تباهی می‌کشند. عامل تباهی ذائقهٔ ما است که این شرکت‌ها صرفاً به آن خدمت می‌کنند. در نتیجه، اصلاح سرمایه‌داری منوط به یک وظیفهٔ به ظاهر عجیب اما حیاتی است: آموزش مصرف کنندگان. ما نیاز داریم آموزش ببینیم تا چیزهای با کیفیت‌تر بخواهیم و برای آن‌ها هزینهٔ درستی بپردازیم. هزینه‌ای که بار واقعی آن بر دوش کارگران و محیط زیست است.
محمدرضا
در عصری همچون عصر ما که ثروت و لوکس بودن می‌تواند هم مطلوب و هم به شدت آزاردهنده باشد، ایده‌های روسو هنوز هم طنین انداز است. او ما را تشویق می‌کند که حسادت و رقابت را کنار بگذاریم و در عوض برای فهم ارزش‌هایمان فقط به خودمان نگاه کنیم. روسو به ما می‌گوید که فقط با مقاومت در برابر شرِ رقابت است که می‌توانیم از احساس بدبختی و ضعف پیشگیری کنیم. هرچند این کار سخت است، روسو مطمئن بود که غیرممکن نیست و به همین دلیل فلسفه‌ای از نقد بنیادین به جا گذاشت. فلسفه‌ای که در عین حال عمیقاً خوش‌بینانه بود. او باور داشت که راهی برای برون رفت از بدبختی و تباهی پدید آمده بوسیلهٔ آداب و نهادهای تمدن مدرن وجود دارد. راهی که سخت‌ترین بخش آن نگاه کردن به خودمان و احیای خوبی طبیعی خودمان است.
محمدرضا
اما اگر حاکم مخالفان را سرکوب کند، مالیات‌های سنگین تحمیل کند، اقتصاد را فلج کند و مخالفان سیاسی را زندانی کند، هیچ کدام دلیل نمی‌شود به خیابان بریزیم و خواستار تغییر حکومت شویم. «گرچه ممکن است مردم خیال کنند که چنین قدرت نامحدودی عواقب شر زیادی در پی دارد، با این حال عواقب نبود آن بسیار بدتر است؛ جنگ ابدی انسان علیه همسایه‌اش.» او پذیرفت که حاکم ممکن است «تمایل به انجام اعمال شنیع» داشته باشد، اما مردم موظف‌اند بپذیرند که «امورات انسانی نمی‌تواند بدون دشواری باشد». اما مقصرِ این دشواری‌ها نه حاکم که انسان است. چون «اگر انسان‌ها می‌توانستند خودشان را مدیریت کنند، اصلاً نیازی به قدرت قهریهٔ عمومی نبود». آن‌طور که هابز می‌گفت: «کسی که از صدمهٔ حاکم می‌نالد، از چیزی می‌نالد که خود خالق آن است و بنابراین، نباید کسی جز خود را متهم کند».
محمدرضا
محور استدلال هابز این بود که وضع طبیعی جای قشنگی نیست. چون وقتی انسان‌ها بدون اتوریته‌ای مرکزی که آن‌ها را با ارعاب نگه می‌دارد به حال خودشان گذاشته می‌شوند، خیلی زود به نزاع، جنگ و کشمکش سقوط می‌کنند. این وضع به نوعی شبیه جنگ داخلی انگلیس است، با این تفاوت که مردم در پوست خرس یکدیگر را با چخماق له می‌کنند. در تعبیر معروف هابزی، زندگی در وضع طبیعی: «درهم برهم، خشن و کوتاه» خواهد بود. در نتیجه، مردم از سر ترس و وحشت از هرج و مرج به تشکیل حکومت‌ها تن می‌دهند. آن‌طور که نظریه پردازان قرارداد اجتماعی می‌گویند، مردم مختارانه این کار را می‌کنند. در عین حال، تحت اجباری ملموس به آغوش اتوریته‌ای قوی پناه می‌برند؛ اتوریته‌ای که ــ آن‌طور که هابز استدلال کرد ــ به همین علت بعداً وظیفه دارند از آن اطاعت کنند؛ با حقوق اندکی برای اعتراض در صورتی که راضی نباشند. تنها حقی که مردم باید بتوانند دربارهٔ آن به حاکم مطلق یا به تعبیر هابز لویاتان، اعتراض کنند این است که حاکم به طور مستقیم آن‌ها را تهدید به قتل کند.
محمدرضا
رالز عمیقاً آگاه بود که چطور رویای آمریکایی در نظام سیاسی و قلب افراد نفوذ می‌کند و از اثر فرساینده و واپس‌گرای آن آگاه بود. قطعاً تعداد زیادی از مردم افسانهٔ اخلاقی کمال را تأیید می‌کنند؛ رئیس جمهورهایی که از هیچ به همه چیز می‌رسند، کارآفرینانی که زمانی یتیمانی فقیر بوده‌اند… رسانه آن‌ها را با هیجان به نمایش می‌گذارد. چطور می‌توانیم دربارهٔ تقدیرمان گله کنیم، وقتی چنین افرادی توانسته‌اند خود را به اوج برسانند؟
mehdi
نوشت ما نمی‌توانیم در و برای هر کاری خوب باشیم. ما باید انتخاب کنیم که می‌خواهیم در چه زمینه‌هایی برجسته باشیم و از خیر بقیه بگذریم، صرفاً نه به این دلیل که توانایی‌ها و منابع محدودی داریم، بلکه این به دلیل تعارض درونی اصول اخلاقی است. بعضی از زمینه‌هایی که انتخاب می‌کنیم ــ اگر شهریار نباشیم، شاید کسب و کار یا زندگی خانوادگی یا دیگر اشکال وظیفه شناسی و مسئولیت ــ احتمالاً نیازمند آن چیزی است که با طفره «تصمیمات دشوار» می‌نامیم؛ منظور واقعی ما از آن بده بستان اخلاقی است. شاید مجبور باشیم رویکردهای ایده‌آل خود در مورد مهربانی را به دلیل کارآمدی عملی قربانی کنیم. ممکن است برای زنده نگه داشتن یک رابطه مجبور به دروغ گفتن باشیم. شاید برای نگه داشتن کسب و کار مجبور باشیم خواسته‌های نیروی کارمان را نادیده بگیریم. ماکیاولی تأکید می‌کند که این امر بهای سرو کار داشتن با واقعیت جهان است، نه سر و کار داشتن با جهان ایده‌آلی که باید باشد.
محمدرضا
نوشته‌های ماکیاولی می‌گوید دروغ گویی و ظاهرسازی سیاست‌مداران اصلاً عجیب نیست، اما نباید به این خاطر فکر کنیم آن‌ها غیراخلاقی و «بد» هستند. سیاست‌مدار خوب ــ در رویکرد ماکیاولی ــ شخصی مهربان، دوست‌داشتنی و صادق نیست؛ او کسی است که ــ با وجود آنکه گاهی بد و موذی است ــ می‌داند چطور از دولت دفاع کرده و آن را غنی و مفتخر کند. وقتی این لازمهٔ ابتدایی را بفهمیم، کمتر ناامید می‌شویم و دربارهٔ آنچه از سیاست‌مداران انتظار داریم صریح‌تر خواهیم بود.
محمدرضا
او باور داشت مردم باید طوری رفتار کنند که دولت‌های آن‌ها را اخلاقی‌تر کند و خودآگاهی اخلاقی آن‌ها را بر احکام قانون اولویت ببخشد. ثورو در مقالهٔ مقاومت در برابر حکومت مدنی (۱۸۴۹) می‌گفت مردم به لحاظ اخلاقی مؤظف‌اند دولتی را که قوانین ریاکارانه یا آشکارا غیرعادلانه دارد به چالش بکشند.
mehdi
آلبر کامو، به عنوان فرزند خلف مدرنیتهٔ مأیوس پذیرفت که زندگی همهٔ ما در شمای کلی بی معنی است. اما برخلاف برخی فیلسوفان، به سمت مقاومت در برابر یأس و نیهیلیسم افراطی رفت. او ادعا کرد که باید با این آگاهی زندگی کنیم که تلاش‌های ما اصولاً عبث است، زندگی‌های ما خیلی زود به فراموشی سپرده می‌شود و گونهٔ ما به ناگزیر تباه و خشن می‌شود، با وجود این باید تاب بیاوریم. ما شبیه سیزیف هستیم. تمثالی یونانی که خدایان محکومش کرده‌اند تخته سنگی را به بالای کوه بغلتاند و دوباره تا ابد قل خوردن آن را به پایین تماشا کند.
محمدرضا

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

حجم

۱۵٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶۴ صفحه

قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰
۵۰%
تومان