بریدههایی از کتاب متفکران بزرگ
۴٫۱
(۵۹)
منظورش این نبود که انسانها اصلاً قادر به خردورزی نیستند، مقصود این بود که آنها مستعدند به مغزشان بیش از حد بنازند. او نوشت: «زندگی ما تا حدودی مبتنی بر جنون و تا اندازهای مبتنی بر حکمت است»
leylak
شاید برای یک مدرنیست ملحد که در لندن است غیرقابل باور باشد که اساساً بتوان چیزی از خواندن انجیل یوحنا یاد گرفت. آنها فکر میکنند کتاب مقدس به وضوح در باب موضوعاتی اساسی اشتباه فکر میکند. این کتاب اشتباهاتی ابتدایی دربارهٔ خاستگاههای جهان دارد؛ پر از معجزات دروغین است. همان فکری که مسیحیان قرون وسطی دربارهٔ نویسندگان ملحد باستان میکردند.
leylak
ما مخلوقاتی هستیم که محکومیم فضیلت و عشق را دریابیم، در حالی که هیچ وقت نمیتوانیم آنها را از گزند خودمان در امان نگه داریم. رابطهها، کارها و کشورهای ما ضرورتاً آن چیزی نیستند که دوست داریم باشند. این چیزی نیست که نتیجهٔ عمل ما باشد ــ رویدادها از نخست علیه ما بودهاند.
leylak
اپیکور میدید که سعادت و عشق (چه رسد به ازدواج) تقریباً هرگز همراه نیستند. حسادت، سوء تفاهم و تلخی بسیاری در عشق وجود دارد. سکس پیچیده و به ندرت با عاطفه در پیوند است. اپیکور نتیجه گرفت بهتر است زیاد روی رابطههای عاشقانه حساب باز نکنیم. در مقابل، به این نکته اشاره کرد که اغلب دوستیها بسیار ارزشمند هستند: در دوستی مؤدبایم، به دنبال تفاهمایم، تمسخر یا سرزنش نمیکنیم و انحصارطلب نیستیم.
leylak
مروزه سانسور ما را عصبی میکند. اما افلاطون نگران آزادی از نوع غلط آن بود: آتن حراجِ بدترین ایدهفروشان بود. مفاهیم دینی جنون آمیز و به ظاهر مطلوب، اما خطرناک، توده را جلب میکرد و آتن را به حکومتهای ویرانگر و جنگهای بیجهت (از جمله حملهٔ شوم به اسپارت) میکشاند.
leylak
عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آنها است که نسخهٔ بهتری از خودشان باشند ــ و گذارهای طوفانیای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند ــ و در عین حال آنها هم از تلاششان برای ارتقای ما دست نکشند.
leylak
از نظر ما عوام پسندانه کردن، رسالتی بزرگ و شریف است، به ویژه در جهان مشتری محورِ دموکراتیکی که در آن، فرهنگ نخبه سالار (کمابیش) رنگ باخته است.
leylak
امروزه دیگر این ایده کاملاً عجیب به نظر میرسد که بخواهیم عشق را یافتن شخصی کامل، همانطور که هست، تفسیر کنیم. در اوج مشاجرات، عشاق گاهی به هم میگویند: «اگر عاشق من بودی، سعی نمیکردی مرا تغییر بدهی».
افلاطون کاملاً مخالف این ایده است. او از ما میخواهد با گارد و غرور کمتری وارد رابطه شویم. ما باید بپذیریم کامل نیستیم و به دوست دارانمان اجازه بدهیم چیزهایی به ما بیاموزند. یک ارتباط خوب باید به این معنا باشد که ما دیگری را دقیقاً آنطور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آنها است که نسخهٔ بهتری از خودشان باشند ــ و گذارهای طوفانیای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند ــ و در عین حال آنها هم از تلاششان برای ارتقای ما دست نکشند
zeynab
زمانی که عاشق میشوی، آنچه در واقع رخ میدهد این است که تو در دیگری ویژگیهای خوبی را یافتهای که خودت فاقد آنها بودهای. احتمالاً این معشوقها کسانی هستند که زمانی که شما سراسیمهاید، آراماند؛ یا وقتی آشفتهاید، خویشتندارند؛ یا زمانی که شما گنگ و خاموشید، آنها سخنورند.
فانتزیِ پنهانِ عشق این است که با نزدیک شدن به این شخص، شما هم میتوانید کمی شبیه آنها شوید. آنها میتوانند کمک کنند تا در مسیر تحقق تواناییهای خود رشد کنید.
از منظر افلاطون، عشق در ذاتش نوعی آموزش است: شما نمیتوانید کسی را دوست داشته باشید، اگر نخواهید به وسیلهٔ آنها رشد کنید. عشق باید عبارت از دو انسان باشد که تلاش میکنند با همراهی هم رشد کنند ــ و به هم در این مسیر کمک کنند. این به آن معنا است که شما نیاز دارید با کسی درآمیزید که یک جزءِ مفقودهٔ مهم از تکامل شما را دارد: فضایلی که فاقد آنهایید.
zeynab
افلاطون کاملاً مخالف این ایده است. او از ما میخواهد با گارد و غرور کمتری وارد رابطه شویم. ما باید بپذیریم کامل نیستیم و به دوست دارانمان اجازه بدهیم چیزهایی به ما بیاموزند. یک ارتباط خوب باید به این معنا باشد که ما دیگری را دقیقاً آنطور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آنها است که نسخهٔ بهتری از خودشان باشند ــ و گذارهای طوفانیای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند ــ و در عین حال آنها هم از تلاششان برای ارتقای ما دست نکشند.
lordartan
زمان حال ممکن است در برخی ابعاد از گذشته بهتر باشد، اما احتمالاً در بعضی جنبهها از گذشته بدتر است. در هر مرحلهای حکمتی وجود دارد ــ حکمتی که ما را متوجه رسالت تاریخدان میکند: نجات دادن ایدههایی که برای به تعادل رساندن نقاط کور اکنون به آنها نیاز داریم.
Navid Mojir
آنچه توده را به دین میکشاند صرفاً عقل نیست. بلکه از آن مهمتر احساس، باور، ترس و سنت است.
Navid Mojir
در عبادت فرد به خدا متوسل میشود تا ساز و کار امور جهان را تغییر دهد. اما اسپینوزا استدلال کرد که این گمراهی کامل است. وظیفهٔ انسان این است که بفهمد چیزها چگونه و چرا آنطور هستند که هستند و به جای اینکه با خرده فرمایش فرستادن به آسمان به نحوهٔ وجود اعتراض کند، آنها را بپذیرد.
Navid Mojir
ما به جهان از دریچهٔ دغدغههای محدود خودمان نگاه میکنیم. نیازهای اساسی ما است که تعیین میکند به چه چیزهایی توجه کنیم و از چه چیزهایی آزرده شویم. ما با دیگران نه به عنوان غایت، که به عنوان ابزار رفتار
میکنیم.
اما شاید گاهی (و باز هم پیادهروی در طبیعت میتواند زمینهساز این فهم شود) بتوانیم از چرخهٔ محدودمان بیرون بیاییم و نگاهی کلانتر به نسبتمان با بقیهٔ هستی داشته باشیم. شاید بتوانیم آنچه هایدگر «اتحاد با هستی» یا متوجه شدن ــ توجهی که تا امروز نداشتهایم ــ مینامد را اینطور بفهمیم که ما و آن کفشدوزکِ رویِ پوستهٔ درخت، آن صخره و آن ابر همگی وجود داریم و به واسطهٔ حقیقت بنیادین هستی ذاتاً یکی هستیم.
هایدگر برای این لحظات ارزش قائل است و از ما میخواهد از آنها به عنوان سکوی پرشی برای شکل عمیقتری از بلندنظری استفاده کنیم؛ غلبه بر بیگانگی و خودمحوری و درک عمیقترِ زمان مختصری که پیش از فراخوانده شدن توسط نیستی در اختیار داریم.
zeynab
هر ایدهای که به کار میآمد را اخذ و استفاده میکرد؛ بدون اینکه به منبعی که ایده از آن میآید توجه کند. این بدیهی به نظر میرسد، مگر زمانی که توجهمان به این نکته جلب شود که اغلب چقدر در زندگی این کار را نمیکنیم: چقدر اتفاق میفتد بی اعتنا باشیم اگر ایده از یک منبع (به ظاهر) «غلط» بیاید. از کسی که لحن غلطی دارد، از روزنامهای که مرام سیاسی متفاوتی با ما دارد، نثری که زیادی پیچیده یا ساده به نظر میرسد یا از پیرزنی با کلاه پشمی باشد.
Navid Mojir
حکمت (یعنی ایدههایی که به آنها نیاز داریم) میتواند از منابع مختلفی پدید بیاید. هم از شهود و هم از عقلانیت، هم از علم و هم از وحی، هم از کفار هم از راهبان
Navid Mojir
بخش اعظمی از آنچه مربوط به ما است چندان آزادانه نیست. ما در صورتبندی نامتعارف هایدگری در آغاز زندگی «به جهان پرتاب شدهایم»: پرتاب شدن به قلمرو اجتماعیِ خاص و محدود. ما با رویکردهایی صلب، پیشداوریهایی کهنه و ضروریات عملیای محصور شدهایم که ساختهٔ خود ما نیستند.
هایدگر میخواست با فهم ابعاد مختلف این وضعیت، در غلبه بر این پرتاب شدگی Geworfenheit به ما کمک کند. باید سعی کنیم محلیگرایی روانی، اجتماعی و حرفهایمان را درک کنیم و سپس آن را به منظری کلانتر ارتقا دهیم
lordartan
طبیعت استاندارد را تعیین میکند. طبیعت است که میتواند مصادیق زیبایی و جذابیت را در اختیار ما قرار دهد. پر و بال یک پرنده، ابرهای بر فراز کوهها در غروب آفتاب، درختهای تنومندی که در باد پیچ و تاب میخورند. طبیعت منظم، زیبا، بسیط و خیره کننده است. این ماییم که چیزها را خراب میکنیم. چرا نمیتوانیم مثل طبیعت باشیم؟ تقابلی تحقیرآمیز میان دوست داشتنی بودن درختان کنار یک جوی و شوم بودن غمبار یک خیابان معمولی وجود دارد؛ تقابلی میان جذبهٔ لایتغیر آسمان و ملال و ترحم انگیز بودن بخش اعظمی از زندگی ما. از آنجا که ما جزئی از طبیعت هستیم، این قابلیت را داریم که طبق استانداردهای آن زندگی کنیم. ما باید از احساسمان نسبت به زیبایی طبیعت، برای تقویت قوای خودمان در تقلید از طبیعت استفاده کنیم.
lordartan
امروزه دیگر این ایده کاملاً عجیب به نظر میرسد که بخواهیم عشق را یافتن شخصی کامل، همانطور که هست، تفسیر کنیم. در اوج مشاجرات، عشاق گاهی به هم میگویند: «اگر عاشق من بودی، سعی نمیکردی مرا تغییر بدهی».
افلاطون کاملاً مخالف این ایده است. او از ما میخواهد با گارد و غرور کمتری وارد رابطه شویم. ما باید بپذیریم کامل نیستیم و به دوست دارانمان اجازه بدهیم چیزهایی به ما بیاموزند. یک ارتباط خوب باید به این معنا باشد که ما دیگری را دقیقاً آنطور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آنها است که نسخهٔ بهتری از خودشان باشند ــ و گذارهای طوفانیای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند ــ و در عین حال آنها هم از تلاششان برای ارتقای ما دست نکشند
lordartan
بخش اعظمی از آنچه مربوط به ما است چندان آزادانه نیست. ما در صورتبندی نامتعارف هایدگری در آغاز زندگی «به جهان پرتاب شدهایم»: پرتاب شدن به قلمرو اجتماعیِ خاص و محدود. ما با رویکردهایی صلب، پیشداوریهایی کهنه و ضروریات عملیای محصور شدهایم که ساختهٔ خود ما نیستند.
هایدگر میخواست با فهم ابعاد مختلف این وضعیت، در غلبه بر این پرتاب شدگی Geworfenheit به ما کمک کند. باید سعی کنیم محلیگرایی روانی، اجتماعی و حرفهایمان را درک کنیم و سپس آن را به منظری کلانتر ارتقا دهیم.
برای انجام این کار قدم در راه سفرِ هایدگریِ کلاسیک از Uneigentlichkeit به Eigentlichkeit (از بی اصالتی به اصالت) میگذاریم. ما اساساً زندگی برای خود را آغاز میکنیم.
lordartan
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
حجم
۱۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۴ صفحه
قیمت:
۱۶۹,۰۰۰
۸۴,۵۰۰۵۰%
تومان