بریدههایی از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ
۴٫۲
(۹۶۷)
من چیز دیگری میفهمم... حزبی مقتدر پشت همهٔ این نظمِ دهشتناک است. این یک استبدادِ فردی نیست و به یک دستگاهِ بستهٔ حزبی با نظامِ طبقاتی و ساختارِ عمودی بیشتر شبیه است. ما جملهگی در تورِ حزب هستیم و انتقاداتِ ما شنیده میشود، بررسی میشود و بعدتر حذف میشود.
ب. قاسمی
در منطقه، ایران در بسیاری موارد مشکلش احساس عدم آزادی است و در بزرگنماییِ این احساس، قطعاً تکصدایی رسانهای بیشترین تاثیر را دارد. احساس عدم آزادی، پیشران توسعهٔ سیاسی است. فقدان این احساس، هر نوع توسعهٔ سیاسی را از بین خواهد برد.
حالا آیا تحریمِ طولانی، این احساس عدمِ آزادی را قویتر خواهد کرد؟ یا برعکس، مثل نمونهٔ کرهٔ شمالی ضعیفتر؟!
Ahmad.ph
تقریباً یقین دارم که کرهٔ شمالی خمیردندان تولید میکند و دلیلی ندارد برای محصول نه چندان هایتک خمیردندان هم به چین وابسته باشد. حتماً کارخانه و خط تولید دارند اما دوست ندارند آن خطِ احتمالاً معمولی را من خارجی ببینم. میخواهند خط مرتبتری را ببینم... و همین باعث میشود که ساختاری دروغ بگویند...
Ahmad.ph
مجتبا پاکت سیگار را در میآورد که یعنی میرویم برای قرائت سورهٔ دخان.
آیه
آنجور که در متنهای امنیتی و داستانهای جاسوسی خواندهام، بدون هیجان میگویم:
ــ رفقا! خیلی آرام به سمت چپ نگاه کنید. جوری که جلوی متوجه نشود. مجتبا سریع عکس بیانداز. سمت چپ...
سمت چپمان هیچ خبری نیست. ما که پشت نشستهایم، هیچکدام به سمت چپ نگاه نمیکنیم بعد از چشمک من. فقط سرِ زباندان برمیگردد به سمت چپ. خبری نیست... سرش را کامل میگرداند سمت ما و میبیند شش جفت چشم خیره شدهاند به او... میفهمد که بازی خورده است.
الاسماء تنزل منالسماء! حتا آن دسته از اسامی که خودمان روی مردم میگذاریم... کنایهای در کار نیست... زباندان، واقعاً زباندان است...
همه کم آوردهایم. سکوتی غلیظ و معنادار!
سکوت را سیدموسوی میشکند. نگاه معناداری میکند به زباندان و زیر لب میگوید:
ــ اللری آغمازاسون! واقِعاً اللری آغمازاسون!! از تهِ دل اللری آغمازاسون!!!
آیه
من و سیدموسوی مینشینیم جلو مجسمهٔ رهبران کبیر و مجتبا میرود عقب تا عکسی یادگاری بیاندازد از خستهگی ما زیر سایهٔ شادابی رهبران کبیر. داریم «کیمچی» میگوییم که یکهو انگار عامل انتحاری دیده باشند، زباندان و چند نفر دیگر میدوند به سمت ما. عامل انتحاری را اغراق نمیکنم. زباندان دفترچهٔ یادداشتش از دستش میافتد بس که با سرعت میدود! همان دفترچهای که به جانش بسته بود!!
من و سیدموسوی به خودمان نگاه میکنیم. نمیدانیم چه خبطی مرتکب شدهایم. من به چهرهٔ او نگاه میکنم و او به چهرهٔ من. از شدت داد و بیداد آنها ترسیدهایم حسابی و هیچکدام هندل هم نمیزنیم برای خنده اما موقعیتمان حسابی خندهدار است.
زباندان سرمان داد میکشد:
ــ نو! نو!!
و ما هیچ نمیفهمیم و تکان نمیخوریم. عاقبت کیم میونگ چول، صولی را که به سمت ما میآید، رها میکند و میدود طرفمان.
ــ چرا نشستهاید؟!
آیه
اما مسؤول حزب در دانشگاه کوتاه نمیآید. با شگفتی، آلبوم عکس رهبر کبیر را به ما نشان میدهد و اشک در چشمانش جمع میشود و با صدایی عجیب از حوالی دیافراگم میگوید:
ــ و جالب اینجاست که همین آلبوم عکس رهبر کبیر هم پنجاه کیلو وزن دارد!
انگار همین الان آلبوم را از ترازو پایین گذاشته باشد و خودش متوجه این نکته شده باشد... مجتبا نامردی میکند و با همان صدای از ته دیافراگم میگوید:
ــ نو... نو... مای گاد!
مسؤول انگار از تأثیرگذاری کلامش مطمئن شده باشد به مجتبا لبخند میزند و میگوید:
ــ یس! یس! دقیقِ دقیق!
آیه
به صورت خلاصه دانشگاه کیم ایل سونگ توسط کیم ایل سونگ در سال چندین و چندِ کیم ایل سونگ تأسیس شد و کیم ایل سونگ اولین درس کیم ایل سونگ شدن را در آنجا ارائه کرد! (در تاریخ رسمی سال تولد کیم ایل سونگ مبدأ است نه میلاد مسیح.)
آیه
به من اگر بود فتوا میدادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آنها را به خانهٔ خود دعوت کند... و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی. یعنی هر نویسنده، سه ناشر و نویسنده میشناخت در جهان که در تحریمیترین شرایط پولش را در پاکت برایش میفرستاد و هر چوپان با سه چوبدار آنطرف مرز رفاقت میکرد و واکسن دامی را با علوفه طاق میزد و هر دانشجو با سه استاد و دانشجو و این یعنی... و این یعنی بیاثر کردن هر تحریمی... این فرهنگ میخواست و امنیتی باهوش میخواست و دولت غیرتمامیتخواه میخواست و مهمتر از همه اعتماد به مردم میخواست...
آیه
همانجور خسته و گرسنه نشستهایم که یکهو میبینیم یکی جلو میآید با یک سینی. سه ساندویچ سبزیجات و سه ساندویچ مرغ و سه تا هم نوشابهٔ خنک... انگلیسی به سختی صحبت میکند اما روی لباسش نشان رهبرانِ کبیر است... به ما میگوید:
ــ من مسؤول خط ایرکوریو هستم. دوباره بالا آمدم و فهمیدم شما هنوز اینجا هستید. میدانستم که گوشتِ قرمز نمیخورید... اینها را برای شما خریدهام...
کلی از او تشکر میکنیم. هر کار میکنیم پول غذا را نمیگیرد.
از انسانِ کرهٔ شمالی تشکر میکنیم، بعد از رفتنش ساندویچهای مرغش را میدهیم به انسانِ چینی و پیرزنِ بداخلاق به طرفةالعینی پریروی خوشاخلاقی میشود و انسان ایرانی را سوارِ اتوبوس میکند و میفرستد به سالنِ پروازِ تهران...
سیستماتیک
یادمست که سفر قبل یک النگو و حلقه از سنگ یشم دیدم که پسندیدم برای همسرم اما قیمتش را شصت دلار میگفت که بالا بود. تا چهل دلار راضی شدم و او راضی نشد که تخفیف بدهد. دوباره رفتیم بالا. نه ماه گذشته بود و حالا کیم میونگ چول داشت بچهدار میشد، اما النگو و حلقه دقیقاً همانجا بود. یادِ یشم پلهگانِ بیمارستان افتادم. اشاره کردم که میخواهمشان. همان خانم جیگوریپوش جلو آمد و قیمت داد به شصت دلار. من هم شروع کرده به چانه زدن و تا چهل دلار بالا آمدم اما او کوتاه نیامد!
مذاکراتِ اون و ترامپ هیچ تأثیری در اقتصاد من و این خانم جیگوریپوش نگذاشته بود... باز هم نخریدم و باز هم بعدتر پشیمان شدم... اینبار نگرانیم کمتر بود و میدانستم اگر ده سالِ بعد هم دوباره گذرم به این فروشگاه بیافتد، النگو همانجا خواهد بود...
سیستماتیک
میپرسیم:
ــ شما ما را آوردید تا مجسمهٔ این خانم ـ (مجسمه آقاست!) ـ را ببینیم؟! حزب تماس گرفت و اجازه داد ما مجسمه را ببینیم؟! فکر کردیم قرار است خودش را ببینیم!
خانم یون به درستی توضیح میدهد که از ابتدا هم به ما گفته بود که قرار است مجسمه را ببینیم. ری هم میگوید:
ــ اصلاً ما اطلاعاتی راجع به محل سکونتِ ایشان نداریم. اما جناب کیم جونگ ایل این مجسمه را برای قدردانی از این پناهندهٔ بازگشته ساختهاند! کدام رهبر بزرگ در دنیا برای یک شهروندِ معمولی چنین مجسمهای میسازد؟ شما را آوردیم تا این را ببینید!
سیستماتیک
برایش توضیح میدهم که ما نمیخوریم اما راهنماییش میکنم که اگر او و خانم یون بخواهند ما میتوانیم برویم پشت یکی از این همه میزهای خالی و آنها میتوانند مشروب بنوشند. فقه به ما اجازه نمیدهد بر سفرهٔ مسکر بنشینیم، به آنها که اجازه میدهد!
tadai
نکتهٔ جالب این بود که تراز تجاری سعودی و کرهٔ شمالی بالاتر از مبادلات ایران و کرهٔ شمالی بود. دلیل آن نیز صادرات نیروی کار اجباری کرهٔ شمالی بود. کرهٔ شمالی کارگران را به جایی میفرستد که آزادیهای محدود داشته باشند و با مردم کشور مقصد مراوده نداشته باشند، گروههای واقعی حقوق بشریِ مردمی در آن فعال نباشند، و کجا بهتر از کمپهای نفتی در صحاری سعودی!
سیستماتیک
جولان یک اتومبیل پورشه در پایتختِ کشور تحریمی، همهٔ ابعاد تحریم (فساد، تازهبهدورانرسیدهگی، فاصلهٔ طبقاتی و...) را در یک نمای سریع به ذهن رهگذر حقنه میکند
Mahdi1992
به من اگر بود فتوا میدادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آنها را به خانهٔ خود دعوت کند... و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی. یعنی هر نویسنده، سه ناشر و نویسنده میشناخت در جهان که در تحریمیترین شرایط پولش را در پاکت برایش میفرستاد و هر چوپان با سه چوبدار آنطرف مرز رفاقت میکرد و واکسن دامی را با علوفه طاق میزد و هر دانشجو با سه استاد و دانشجو و این یعنی... و این یعنی بیاثر کردن هر تحریمی... این فرهنگ میخواست و امنیتی باهوش میخواست و دولت غیرتمامیتخواه میخواست و مهمتر از همه اعتماد به مردم میخواست..
سیستماتیک
حزب، اقتداری مهیب دارد. در حضور هر مقام بالاتر، مقام پایینتر کمرنگ نمیشود، بیرنگ میشود... ساکت میشود... حذف میشود...
Mahdi1992
حزب، اقتداری مهیب دارد. در حضور هر مقام بالاتر، مقام پایینتر کمرنگ نمیشود، بیرنگ میشود... ساکت میشود... حذف میشود...
Mahdi1992
حزب، اقتداری مهیب دارد. در حضور هر مقام بالاتر، مقام پایینتر کمرنگ نمیشود، بیرنگ میشود... ساکت میشود... حذف میشود...
Mahdi1992
دوباره به گرانیت شعر شاعر نگاه میکنم. هیچ فردیتی در کار نیست. حتا در حد نام یک شاعر...
Hossein Heydari
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۱۲,۵۰۰
۳۳,۷۵۰۷۰%
تومان