بریدههایی از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ
۴٫۲
(۹۶۷)
شب که میرویم استخر کیم میونگ چول که حالا خودمانیتر شده است با من و فهمیده است که باید با من راه بیاید، میخندد و شروع میکند به حرف زدن. راجع به مسایل گوناگون. آرام آرام وارد معقولات میشود. توضیح میدهد:
ــ رضا! کرهٔ جنوبی مردهاشان خوشگلند اما در کرهٔ شمالی زنهامان خوشگلترند... مردهای کرهٔ جنوبی، زنهای کرهٔ شمالی!
استخر خیلی جای مناسبی برای این مقایسه نیست. خودش انصافاً ظریف است و بیشتر شبیه مردهای جنوبیست.
باران ریزوندی
در راه برگشت توی ون نشستهایم و بچههای اقتصادی حزب حرفهایی با هم میزنند راجع به سرعت ساخت برجها و مسایل اقتصادی... به سیدموسوی و مجتبا میگویم:
ــ من یک بوتیک کنار شانزلیزه که نه... یک کافه کنار الحمرا که نه... یک حجره کنار سبزه میدان را به همهٔ این خیابان ترجیح میدهم.
بچهها تأیید میکنند. توضیح میدهم که نگاهم فقط اقتصادی است. اصلاً به شادی و لبخند و قهقهه و فضای اجتماعی کاری ندارم. موضوعم گردش پول است. احتمالاً گردش پول در یک حجرهٔ کنار سبزهمیدان از تمام گردش مالی این خیابان بیشتر است!
باران ریزوندی
کیم میونگ چول با حوصله توضیح میدهد که در جمهوری دموکراتیک خلق کره (همیشه اصرار دارد که کامل بگوید.) حین گرفتن عکس میگویند، کیمچی! مثل انگلیسیها که میگویند، «چیز». راست میگوید، موقع هجی کردنش ناخودآگاه لبخند میزنیم. سیدمجتبا میگوید:
ــ مثل ما که میگوییم، سیب!
کیم میونگ چول سرخ و سفید میشود و میگوید:
ــ نه! نه! این را اینجا به کار نبرید!!
باران ریزوندی
کیم میونگ چول با حوصله توضیح میدهد که در جمهوری دموکراتیک خلق کره (همیشه اصرار دارد که کامل بگوید.) حین گرفتن عکس میگویند، کیمچی! مثل انگلیسیها که میگویند، «چیز». راست میگوید، موقع هجی کردنش ناخودآگاه لبخند میزنیم. سیدمجتبا میگوید:
ــ مثل ما که میگوییم، سیب!
کیم میونگ چول سرخ و سفید میشود و میگوید:
ــ نه! نه! این را اینجا به کار نبرید!!
باران ریزوندی
آزادی با احساس آزادی متفاوت است؛ همانگونه که استبداد با احساسِ استبداد. در بسیاری از کشورهای استبدادزده مردم در درازمدت احساس نیاز به آزادی را از دست میدهند و به فضای موجود عادت میکنند. (یادم میآید که در میدانی در پیونگیانگ کلی دانشآموز جمع شده بودند و سرودی میخواندند که معناش میشد ما شادترین مردم جهانیم. و به نظرم به این باور داشتند، چون امکان مقایسه نداشتند.)
این اتفاق در ایران رنگی دیگر دارد. در منطقه، ایران در بسیاری موارد مشکلش احساس عدم آزادی است و در بزرگنماییِ این احساس، قطعاً تکصدایی رسانهای بیشترین تاثیر را دارد. احساس عدم آزادی، پیشران توسعهٔ سیاسی است. فقدان این احساس، هر نوع توسعهٔ سیاسی را از بین خواهد برد.
حالا آیا تحریمِ طولانی، این احساس عدمِ آزادی را قویتر خواهد کرد؟ یا برعکس، مثل نمونهٔ کرهٔ شمالی ضعیفتر؟!
صادق وصالی
به من اگر بود فتوا میدادم که هر ایرانی موظف است با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آنها را به خانهٔ خود دعوت کند... و این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی، یعنی رابطه با دویست و چهل میلیون غیرایرانی. یعنی هر نویسنده، سه ناشر و نویسنده میشناخت در جهان که در تحریمیترین شرایط پولش را در پاکت برایش میفرستاد و هر چوپان با سه چوبدار آنطرف مرز رفاقت میکرد و واکسن دامی را با علوفه طاق میزد و هر دانشجو با سه استاد و دانشجو و این یعنی... و این یعنی بیاثر کردن هر تحریمی...
کاربر ۳۴۱۵۷۵۹
. کشور تحریمشده ناچار به دامچالهٔ تکصدایی میافتد و تکصدایی شروعیست برای دیکتاتوری.
عدم مراوده در سطح حاکمیت، امکان مقایسه را از بین میبرد. مقایسه نشدن، تقدس میآورد برای چیزی که مقدس نیست... تقدیس، جناب رفیق میسازد، جناب ژنرال میسازد و...
sajii
پول یعنی مراوده. حتا بدون دانستن زبان مشترک هم میشود مراوده داشت، اما در یک کشور غریب بدون پول هرگز نمیتوان مراودهٔ معنادار داشت.
امیر غلامی
یکهو مجتبا فن آخر را میزند. به کارمندان حزب که دارند سوار ونِ دیگری میشوند تا بروند با یک لهجهٔ درجه یک، شبیه لهجهٔ «نو»، چند عبارت کرهای را که در این چند روز یاد گرفته است، به جا و به درستی ادا میکند...
ــ کامسامهیدا... اولینن کاندا... ما رفتیم. تشکر از زحمات...
تشتک حزب میپرد! همه با شگفتی همدیگر را نگاه میکنند. حالا آنها هم حس میکنند که مجتبا همه چیز را متوجه میشده است اما به روی خودش نمیآورده است... میترسم مجتبا را امتحان کنند. اما همه به مجتبا شگفتزده نگاه میکنند، یکقدم پس پس عقب میروند و بعد سرشان را پایین میاندازند و سوار ون میشوند.
تشتک آنها دقیقاً با همان صدایی پرید که چند روز پیش تشتک ما پریده بود؛ وقتی در ون زباندان سمت چپ را نگاه کرد!
موشک جواب موشک...
fatemeh_z_gh09
بینوا با ناراحتی گفت:
ــ این بالاترین ردهٔ ملاقاتی که میتوانستیم برای شما بگیریم... شما با چه کسی دوست داشتید ملاقات کنید؟
از تهِ دل جواب دادم:
ــ بسیار مایل بودم با یک اسبِ مسابقات کورس ملاقات کنم... حتماً مفیدتر خواهد بود برای ما...
جالب است که همهٔ رفقای نویسنده هم با ذوق تأیید کردند. رایزن هم رفت و ما را برد به یک اصطبل که در آن یک اسب ترکمنِ یک میلیون دلاری کورس نگهداری میشد...
هنوز هیجان دیدار با آن اسب را که زندهترین و آزادترین موجود در آن کشور بود، در خاطرم هست...
fatemeh_z_gh09
عشق شادی است...
عشق آزادی است...
fatemeh_z_gh09
یدموسوی دستی به ریشهاش میکشد.
ــ اگر مسیر بهشت به جای پل صراط، آسانسوری شود، من با شما سوارِ آسانسور نمیشوم دیگر! از این به بعد هر کدام با یک آسانسور جدا میرویم بالا!
fatemeh_z_gh09
حالا وقت آن است که این قرآنخوانی احتمالاً ریاآلوده را بشویم تا برود... میزنم به دستگاه شور و سیدمجتبا هم همراهی میکند... به تقلید از تصنیف خم زلف شجریان...
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمارآلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازد
میونگ چول کیم، میونگ چول کیم، میونگ چول!
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
میونگ چول کیم، میونگ چول کیم، میونگ چول!
fatemeh_z_gh09
احتمالاً نزد مردم دوچرخهها مراتب دارند و شاید برایشان دوچرخهٔ برقی پورش باشد و دوچرخهٔ ۲۸ دستهبلند قدیمی پراید اما بنز حزب در نظرشان مثل هواپیمای ایرانایر است. کسی صاحبش نیست!
fatemeh_z_gh09
موقع خداحافظی دژبان غولپیکر همراه به ما سلام نظامی میدهد و بعد دست تکتکمان را میفشارد. دستش خیلی بزرگ است و انصافاً من برای حفظ اعتبار ملی و آبروی حزب مؤتلفه فریاد نمیکشم. حتا جانفشانی بزرگتری میکنم و دوباره دستم را جلو میآورم و به مترجم میگویم که ترجمه کند:
ــ برای شادیِ بیشتر مرزبانان!
و او هم نامردی نمیکند و دوباره فشار میدهد. به نظرم انتقام شهر پاژوی کرهٔ جنوبی را هم گرفت جوری که تا چند ساعت بعد هر بار مشتم را میبستم درد داشتم!
fatemeh_z_gh09
به مجتبا میگویم، روز آخر چند کار کرده بود جناب ژنرال؟ دانشگاه رفته بود، سوار ماشین موزهٔ جنگ شده بود، امضا زده بود... فشار میآید دیگر...
fatemeh_z_gh09
همین که قبول دارند رهبرانشان ابتدا بچه بودهاند و بعد مثل باقی قد کشیدهاند و بزرگ شدهاند به نظرم یک دستآورد انسانی باشد.
fatemeh_z_gh09
(در تاریخ رسمی سال تولد کیم ایل سونگ مبدأ است نه میلاد مسیح.)
fatemeh_z_gh09
دوباره به جویدن مشغول شد... انگار نه انگار که خورشید گرفت و جهان تاریک شد و...
fatemeh_z_gh09
گویا اولی نام خانوادهگی باشد و دومی اسم کوچک. برای اینکه در ذهنمان آشنا شویم با این نامگذاری، سیدمجتبا دعایی را میگذاریم وسط. با همراهان حزب تجزیه و تحلیل میکنیم و یکی میگوید:
ــ مجتبا دعایی سید!
دیگری میگوید:
ــ نه! از کیم جونگ اون که برویم به کیم جونگ ایل نتیجه میگیریم، که دعایی سید مجتبا!
سیدموسوی میگوید:
ــ خوب! اگر کیم ایل سونگ را مقایسه کنیم با کیم جونگ ایل میشود دعایی مجتبا سید!
«اللری آغمازاسون» ی بهش میگوییم و ترجیح میدهیم که با همان القاب سابق وارد دهکدهٔ «دههزارمنظره» شویم!
fatemeh_z_gh09
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۱۲,۵۰۰
۳۳,۷۵۰۷۰%
تومان