بریدههایی از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ
۴٫۲
(۹۶۷)
تقریباً یقین دارم که کرهٔ شمالی خمیردندان تولید میکند و دلیلی ندارد برای محصول نه چندان هایتک خمیردندان هم به چین وابسته باشد. حتماً کارخانه و خط تولید دارند اما دوست ندارند آن خطِ احتمالاً معمولی را من خارجی ببینم. میخواهند خط مرتبتری را ببینم... و همین باعث میشود که ساختاری دروغ بگویند...
reza
شما الان از کجا فهمیدی که این خالخال است یا راهراه؟!
کمی فکر میکند. دوباره میگوید:
ــ فردوسی کبیر جای دیگر میفرماید
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
شما خیال میکنی کیومرث با آن هیبت خالخال میپوشیده است مثل این دخترکانِ لبسرخی؟!
reza
در شب تابستانی وارد زیرگذر میشویم. زیرگذر هم تاریک است. در عرض خیابان چهل متری که زیرگذر بنا شده است فقط چهار لامپ روشن است. یعنی هر ده متر یک لامپ. جوری که از این سمت زیرگذر، آنسو به درستی دیده نمیشود... شگفتا! چه میبینیم... زیر نور هر چراغی سه چهار نفر اینسو تکیه دادهاند به دیوار و سه چهار نفر آنسو. ما را که میبینند زود پاها را جمع میکنند که ما رد شویم...
معتادند؟ بیکارهاند؟ خیابانخوابند؟ چرا در روز ندیده بودیمشان...
دقیقتر میشویم... محصلند و عمدتاً کتاب درسی دستشان است. برخی هم مشغول حل مسائل درسی هستند... یعنی گرفتاری آنها نور است... گرفتاری آنها برق است...
کاربر ۴۴۹۴۸۵۲
لولههای آب گرم از کفِ اتاقها عبور میکنند و همین ساختمان را گرم میکنند. مشکل عدم کنترل روی درجهٔ حرارت است و تنظیمِ از مرکز که البته این سیستم گرمایش با سیستم حکومت منطبق است و هر دو فردیت را حذف میکنند! «همین دمایی که برایت از مرکز تنظیم کردهایم، مناسب است!»
alireza atighehchi
از مدیر بیمارستان که تازه فهمیدهام پزشک نیست حسابی تشکر میکنم. او هم سر خم میکند و اضافه میکند:
ــ من پزشک نیستم، مدیرِ بیمارستان هم نیستم! من مسؤولِ میزِ بهداشت و درمانِ حزبِ کارگران جمهوریِ دموکراتیک خلقِ کره هستم!
alireza atighehchi
حالا تقریباً بازدید طولانی ما از زایشگاه و بیمارستان کودکان و زنان و مرکز سرطانِ سینهٔ پیونگیانگ تمام شده است. مدیر بیمارستان که حالا میفهمم اصلاً پزشک نیست به من سنگِ گرانیتی یکتکه را نشان میدهد کنارِ در ورودیِ بیمارستان. میخواند:
جناب کیم جونگ ایل در سالِ ۱۹۹۳ در بازدید از این زایشگاه فرمودهاند که «به مردم خدمت کنید!»
alireza atighehchi
من چیز دیگری میفهمم... حزبی مقتدر پشت همهٔ این نظمِ دهشتناک است. این یک استبدادِ فردی نیست و به یک دستگاهِ بستهٔ حزبی با نظامِ طبقاتی و ساختارِ عمودی بیشتر شبیه است. ما جملهگی در تورِ حزب هستیم و انتقاداتِ ما شنیده میشود، بررسی میشود و بعدتر حذف میشود. حالا البته متوجه میشوم که در انتقادات باید بیشتر دقت کنم مبادا دستم را بخوانند صحنههای جدیدی بازسازی شود.
alireza atighehchi
بعد برای اینکه ارتباط بگیرم، به کسی که مشغول روزنامه خواندن است، با دست سیدموسوی را نشان میدهم و عکسش را در روزنامه مشخص میکنم. زبان بینالمللی. طرف هم به زبان بینالمللی پشتش را به من میکند و میرود. اصلاً نمیخواهند ارتباط بگیرند.
همسایه
شب میرویم برای شام در رستوران هتل. البته هتل دو رستوران دارد. یکی تقریباً در اختیار چینیهای کاروانِ راهیان کره است و دیگری برای توریستها و مهمانان دیگر.
همسایه
در دلم میگویم تحریم باید انسانِ مقاوم بسازد نه انسانِ دروغگو اما میدانم که حرفم به شدت آرمانی است...
habib
آیا برای حکومت شق بدیل دارند؟ نمیدانم. اگر توسعهٔ سریع چینی مدل باشد، احتمالاً. اما هر چه باشد، آمرانه است و از بالا به پایین.
وضعِ دیکتاتوری فردی؟ آنچه دیدیم قطعاً با دیکتاتوریهای صدام و قذافی متفاوت بود. حتا با نیمچه دیکتاتوریهایی آسیای میانه، تفاوت اساسی داشت. اینجا آنچه میبینیم بیشتر دیکتاتوریِ حزبی است تا خودکامهگیِ فردی. بنابراین یحتمل با تغییرِ کیم جونگ اون هم ساختار حزب تفاوت چندانی نخواهد کرد. این مسأله بسیار مهم است. با تغییر صَدام، بقایای حزب بعث ظرف مدت کوتاهی نابود میشود... چندان که انگار هیچزمانی «بود» نبوده است! مگر بعد از سقوط پهلوی دوم، حزب رستاخیز عمری داشت؟ یا بعد از قذافی ناشری کتاب سبز منتشر میکرد؟! اما به نظر میرسد در کرهٔ شمالی با ساختار حزبی واقعیتری مواجه باشیم.
میلاد
ــ طبقِ آیین جوچه شما به حیات پس از مرگ اعتقادی ندارید؟
ــ نه! اعتقادی نداریم...
آرام میگویم:
ــ مثل بودیزم؟
جانگ با عصبانیت میگوید:
ــ نه! به مذهب بودیزم ارتباطی ندارد! ایدهٔ جوچه مربوط به رهبران کبیر و خلقِ کره است. جناب کیم ایل سونگ ما را به پیروزی رساندند و جناب کیم جونگ ایل ما را به پیشرفت رساندند. در کشورِ ما مردم با احترام به رهبرانِ بزرگ انسجام دارند. به بودیزم ربطی ندارد. این آیین مختصِ خلقِ کره است و ریشه در تاریخِ ما دارد.
میلاد
جانگ تلاش میکند تعریفی از سعادت بدهد:
ــ مثلاً مردمِ ما به هم حسادت نمیکنند. با خوشبختی زندهگی میکنند...
ــ مگر مردم دنیا به هم حسادت میکنند؟
ــ بله! هر کدام دوست دارند جای دیگری باشند، اما خلقِ کره به هیچکس حسادت نمیکنند و دوست دارند در همین جای خودشان باشد. حتماً آهنگ خوشحالترین مردم جهان را شنیدهاید. در این آهنگ هر روز صبح مردم کره، قبل از شروع کار، دانشجویان و دانشآموزان، قبل از شروع درس تکرار میکنند که ما خوشحالترین مردم جهان هستیم...
تقریباً هیچ کمکی به من نمیکند، الا اینکه متوجه میشوم مثلاً آرزوی گفتنیِ روشنی در کار نیست. اگر بهبود وضعیت معیشت هم تهِ ذهن باشد، امکانِ بیانش وجود ندارد؛ از جنس تابوست انگار. همهچیز همین است که هست...
میلاد
او به سربازها اشاره میکند که مرا بگیرند اما ری جلوش را میگیرد و من را میبرد عقبتر. در کمال ناباوری اتفاق تازهای میافتد. ری هم با صدای زیرش شروع میکند به داد کشیدن. روشن است که افسر مقام بالاتری دارد. اما ری دارد داد و بیداد میکند. این اتفاق به نظرم حتا از جا ماندن ما و یک هفته معطل شدن ما مهمتر باشد. چیزی تازه میبنیم از انسانِ کرهٔ شمالی. او میتواند عصبانی شود. حتا داد بزند سرِ مافوقش...
میلاد
شب، جوری میخوابیم که یقین داریم آخرین شبی است که در کرهٔ شمالی هستیم. تقریباً مطمئنیم که هرگز به این گوشه از خاک باز نخواهیم گشت...
میلاد
(یادم میآید که در میدانی در پیونگیانگ کلی دانشآموز جمع شده بودند و سرودی میخواندند که معناش میشد ما شادترین مردم جهانیم. و به نظرم به این باور داشتند، چون امکان مقایسه نداشتند.)
alireza atighehchi
دههٔ نود به گمان من به هیچ رو، هیچ نشانهای از پیشرفت در سؤال انسانِ ایرانی دیده نمیشد. سؤال انسان ایرانی نگاهی به آینده نداشت.
سؤال انسان ایرانی تبدیل شده بود به کارآمدی و ناکارآمدی... یعنی فقط کارآمدی که طبیعتاً یک خواستهٔ پاییندستی از مدیریت بود...
دیگر برای انسان ایرانی مهم نبود که مثلاً آیا حکم حجاب میتواند حکومتی باشد یا نه؟ حجاب اجباری است یا اختیاری؟ مسأله پیشینی بود. مهم این بود که حکومت در خواستهٔ خود، یعنی حجاب اجباری، فارغ از درستی یا نادرستی، ناکارآمد بوده است.
این تغییر جنسِ سؤال از «آیندهنگر» به «نگران» و از آیندهساز به مضطرب آشکارکنندهٔ آبستنی است. این انسان ایرانی آبستن تغییراتی است و این تغییرات دوباره سؤالات تازهتر خواهد آفرید...
شناخت این سؤالات و شناخت این تغییرات به گمانم مهمترین وظیفهٔ انسان ایرانی باشد. از آنسو باید مطمئن شد که با اصل سؤال و نه احساس سؤال روبهرو شدهایم.
alireza atighehchi
در یک مهمانی رسمی سفارت هم شرکت میکنیم. کیم تلفنی گروهِ ما را دعوت میکند؛ گویا مربوط است به چندمین سال استقلال یا چندمین سال تولد یکی از رهبران کبیر یا چندمین سالگرد پیروزی در جنگ... آشپز غذاهای ایرانی درست کرده است. چند نمایندهٔ مجلس از جناحهای مختلف و چند نظامی سرشناس از ایران حاضرند. همه با تعجب به هم نگاه میکنند. کسی نمیخواهد با کسی حال و احوال کند. انگار هیچکدام مایل نیستند حضورشان در سفارت کرهٔ شمالی رسانهای شود.
alireza atighehchi
تلاش میکنم صادق باشم.
سر تکان میدهد و میخواهد برود که میگویم:
ــ تحریم از مبادلهٔ کالا و ارز جلوگیری میکند. نمیگذارد کالا و ارز شما به کشور دیگری راه پیدا کند... اما تحریم به جز کالا و ارزِ شما، جلو حرکت حرفِ شما را هم میگیرد...
دوباره دستم را میگیرد و فشار میدهد و با خوشحالی تأیید میکند. بیشتر صدایی میشنوم از داخل حنجرهاش که نشان رضایت است. از همان مخرج «نو» اما این بار به آوای «یس!».
alireza atighehchi
تحریم و دیکتاتوری دو روی یک سکهاند. کشور تحریمشده ناچار به دامچالهٔ تکصدایی میافتد و تکصدایی شروعیست برای دیکتاتوری.
عدم مراوده در سطح حاکمیت، امکان مقایسه را از بین میبرد. مقایسه نشدن، تقدس میآورد برای چیزی که مقدس نیست... تقدیس، جناب رفیق میسازد، جناب ژنرال میسازد
رها
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۱۲,۵۰۰
۳۳,۷۵۰۷۰%
تومان