بریدههایی از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ
۴٫۲
(۹۶۷)
این هم تصویر فوتبالیست معروفِ شماست... ببینید!
ری دوباره سرش را عقب میکشد. نگاه نمیکند. دستش را میگذارد روی شانهٔ من و آرام میپرسد:
ــ تصاویر از اینترنت است؟
ــ بله دیگر... قبلاً گرفتهام و ذخیره کردهام...
ری میگوید:
ــ من به تصاویر اینترنت نگاه نمیکنم...
سه تایی بلند میگوییم نه و یک قدم عقب میرویم... اخلاقاً که نه، شرعا او خود را مجاز نمیداند که به تصاویر اینترنت ولو آفلاین و غیربرخط نگاه بیاندازد... حالا یادم میآید که وقتی تصاویر جایزهٔ کتاب را به او نشان دادم، پرسید که تصاویر از اینترنت است و بعد که جواب مثبت دادم، سر برگرداند و نگاه نکرد...
هادی
میبینم که خارج از سیبل هم یک پارهگی است که روی آن هم با نشانه و فلشی علامت خورده است و چیزی نوشتهاند. با خوشحالی میگویم این چیست پس؟ اینکه مثلِ تیراندازیِ من است!
خانم یون لبخندِ پیروزی میزند در جوابِ نیشخند من.
ــ نه! نه! متوجه نشدید... همان گلولهٔ اولِ جنابِ کیم جونگ ایل وقتی به هدف خورد و داخل رفت، اینقدر محکم بود که به دیوار خورد و برگشت و کمانه کرد و این کمانهٔ گلوله خورد به این قسمتِ سیبل در مسیر برگشت!
یعنی حاق حقیقتِ عصمت را اینها فهمیدهاند!
هادی
همهچیز مثل همهٔ فیلمهای تبلیغاتی همهٔ هواپیماهای دنیاست... حالا احتمالاً دوربین میرود در سواحل... دقیقاً همین اتفاق میافتد. دوربین میرود در سواحل... امواج آرام آب... منتظرم خانوادهای با بچهها کنار ماسهها با مایو لمیده باشند که یکهو از وسط دریا آب به هوا میپاشد و یک موشک میرود وسط آسمان... بعد دوربین میرود وسط جنگل و از میان درختان دودی به هوا برمیخیزد و موشکی اوج میگیرد... همین اتفاق در کوه و صحرا و کنار پرچم و وسط شهر هم میافتد... فیلم خیلی هپیاند نبود!!
از مرزِ هوایی واردِ آسمان کرهٔ شمالی شدهایم!
رضا عابدیان
هر بار در ون بیکار میشویم، کنارِ بخاری شروع میکنم با خانم یون حرف زدن.
ــ ما در دیدار قبلی با عالیجناب ری سو یونگ دیدار داشتیم...
ــ چهقدر مهم... خود ایشان را دیدید؟
ــ بله! بله! خانم یون! خودشان را دیدیم. ایشان به ما اجازه دادند که دوباره به کرهٔ شمالی بیاییم!
ــ بله بله! ایشان خیلی مهربان هستند!
سر تکان میدهم. میگویم:
ــ به نظرم در میان معاونان جناب اون ایشان از همه مهربانتر باشند!
اول کمی عصبانی میشود و به من میگوید:
ــ شما چند بار اسم رهبرانِ ما را بد گفتهاید!
هادی
باز میروم سراغ تفکر انتقادی. از مدیر میپرسم آیا برای استعدادهای خاص مدارسی دارند؟ مثلاً برای بچههایی با ضریبِ هوشیِ بالا؟
جواب میدهد:
ــ همهٔ بچههای جمهوری دموکراتیک خلقِ کره باهوشند!
چیزی نمیگویم. میگویم در ایران ما برای بچههای عقبافتاده مدارسِ خاص داریم. جوابی نمیدهند!
sedighe
آنقدر که در چند کشور، نژاد زرد را دیدهام، بسیار نظمپذیرند و از آنسو قابل مدیریت. (معمولاً خیلی سریع بین خودشان مدیر انتخاب میکنند و مطیعند نسبت به فرامین مدیر.
sedighe
امروز در دنیایی هستیم که تحریمِ عمیق، تحریم فرهنگی است و تحریم فرهنگی یعنی تحریم رسانهای... این سطحِ تحریم قطعاً از تحریمهای دیگر خطیرتر خواهد بود.
sedighe
حالا میفهمم تحریم و دیکتاتوری دو روی یک سکهاند. کشور تحریمشده ناچار به دامچالهٔ تکصدایی میافتد و تکصدایی شروعیست برای دیکتاتوری.
عدم مراوده در سطح حاکمیت، امکان مقایسه را از بین میبرد. مقایسه نشدن، تقدس میآورد برای چیزی که مقدس نیست... تقدیس، جناب رفیق میسازد، جناب ژنرال میسازد و...
در ایران منتقد برخی نهادها هستیم که از وظایف حاکمیتی خود خارج شدهاند و مثلاً وارد فرهنگ و اقتصاد شدهاند. با دیدن وضعیت کرهٔ شمالی میتوان فهمید که اتفاقاً این تحریم ایالات متحدهٔ امریکا است که این نهادها را مجبور میکند به ورود به فضاهای غیرتخصصی. اگر تحریم نبود احتمالاً آنها دلایلی برای ورود به اقتصاد نداشتند.
از آنسو، مراوده و رابطه ـ هر مراوده و رابطهای ـ کمک میکند به شکاندن تکصدایی. هر رابطهای پادزهری است برای تحریم.
حالا با دیدن کرهٔ شمالی میفهمم که از هر فرصتی برای ارتباط عمیق بینالمللی باید استفاده کرد. ارتباط عمیق الزاماً اقتصادی نیست و مهمتر اینکه همواره در رابطهٔ شمال و جنوب شکل نمیگیرد.
sedighe
ین اعتراض هم مثل ماجرای مترو برای من شگفتآور است. روشن است که کیم میونگ چول درجهٔ حزبی بالایی دارد و این از پوششش مشخص است. اما دختر منعی نمیبیند از اینکه حق قانونی خود را از او طلب کند. موضوع کمی با دیکتاتوریهای شخصی ـ که قبلاً دیدهایم و شنیدهایم ـ تفاوت میکند...
ع.ث
تحریم از مبادلهٔ کالا و ارز جلوگیری میکند. نمیگذارد کالا و ارز شما به کشور دیگری راه پیدا کند... اما تحریم به جز کالا و ارزِ شما، جلو حرکت حرفِ شما را هم میگیرد...
Mohammad Sadegh Zadboom
سیدمجتبا میگوید:
ــ تازه توریست ایرانی از هر دو برنامه، یک برنامه هم باید برود بازار که سوغاتی بخرد!
دهانبرعکس میگوید شما چه چیزی میخواهید بخرید؟ بگویید تا برایتان تهیه کنیم.
اصلاً متوجه لذت خرید نیست. بحث فایده ندارد
Mohammad Sadegh Zadboom
من یک بوتیک کنار شانزلیزه که نه... یک کافه کنار الحمرا که نه... یک حجره کنار سبزه میدان را به همهٔ این خیابان ترجیح میدهم.
Mohammad Sadegh Zadboom
به خانم یون نگاه میکنم. یکبار در طولِ سفر از من پرسید که به چه کشورهایی رفتهام و برایش مفصل توضیح دادم. به او گفتم که تفاوتها امروز در جاده و اتومبیل و ساختمان نیست. اینها دیگر در همهجای دنیا دارند شبیه به هم میشوند. امروز تفاوتها برمیگردد به نحوهٔ زندهگیِ آدمها، شادیشان، رضایتشان از زندهگی و... خانم یون در خودش فرو رفته است. احتمالاً یک پنجرهٔ نیمهبازِ دیگر برایش بسته خواهد شد. زبان برای او پنجرهای است به جهانِ خارج. ما برای او پیامآورانی بودیم از دنیایی دیگر. نمیدانم به چه فکر میکند اما سخت در خودش فرو رفته است و به افق جادهٔ یخبستهٔ فرودگاه خیره شده است.
Mohadeseh A
ریچارد نفیو نویسندهٔ هنر تحریم ایده میدهد که نمایشگاهِ متحرکِ تحریم، اتومبیل پورشه است. جولان یک اتومبیل پورشه در پایتختِ کشور تحریمی، همهٔ ابعاد تحریم (فساد، تازهبهدورانرسیدهگی، فاصلهٔ طبقاتی و...) را در یک نمای سریع به ذهن رهگذر حقنه میکند... بازوی اجرایی تحریم، فقط یک کالای نقدشوندهٔ سریع در اختیار ایران قرار میدهد و آن هم اتومبیل پورشه است... یعنی تنها راه تبدیل ارز به کالا خود کمکی بیملاحظه میشود به نمایش رسانهای تحریم در چشم افکارِ عمومی... سرگاهِ تحریم ایدهٔ پورشه را میریزد و دستگاه تحریم، به جای طلا و نیاز اولیه مثل دارو و برخی غلات و برخی تجهیزات هایتک و فوقپیشرفته، فقط پورشه را برای واردات مجاز میشمرد و پایگاه تحریم میشود خیابانهای تهران...
مهشید
برای تکمیل نوشتهام به چهار مشاهدهٔ واقعی از شهر نیازمندم: اول حضور و بازدید از یکی از مجتمعهای مسکونی در شهر و روستا به صورت عادی، دوم حضور در یک مراسم ازدواج، سوم حضور در یک مراسم فوت و چهارم حضور در یک بیمارستان و گزارش نوع مواجهه با تولد فرزند... بدیهی است در زندهگی انسانی چیزی مهمتر از چهار موضوع فوق وجود ندارد! به او میگویم که زندهگی، تولد دارد و ازدواج و مرگ... میپسندد.
مهشید
در ایران منتقد برخی نهادها هستیم که از وظایف حاکمیتی خود خارج شدهاند و مثلاً وارد فرهنگ و اقتصاد شدهاند. با دیدن وضعیت کرهٔ شمالی میتوان فهمید که اتفاقاً این تحریم ایالات متحدهٔ امریکا است که این نهادها را مجبور میکند به ورود به فضاهای غیرتخصصی. اگر تحریم نبود احتمالاً آنها دلایلی برای ورود به اقتصاد نداشتند.
مهشید
یکبار برای حضرت سیدمحمود دعایی صورت محرفی از شعر شاملو را دوباره خواندم که:
هرگز از مرگ نهراسیدم... هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که آقای دعاییش آن روز مرخصی باشد!
چون اگر ایشان مرخصی نباشد، دیگر آدمیزاد ولو مثل من یله و رها که مسلمانش بسوزاند و هندوش در گنگ خفه کند، نگرانی ندارد که جنازهاش بدون نماز چال شود! ایشان چنان مهربانانه بخش متوفیات کشور را سرپرستی میکند که انصافاً ظل توجهاتشان هرگز از مرگ نهراسیدهام...
مهشید
یادمست سال ۲۰۱۰ در عشقآباد ترکمنستان بودم. آنجا هم تقریباً هیچ سفری نمیتوانستیم برویم بدون یک محافظ مخصوص. از آنسو در شهرهایی غیر از عشقآباد هم ترددمان مثل همینجا بسیار حسابشده بود. مثلاً وقتی در مرو یا همان ماری امروزی خواستیم خرید کنیم، امنیتی یک پاساژ را رسماً برای ما چهار نویسنده خالی کرد تا برویم داخل. اول همهٔ مردم و خریداران را بیرون کردند و پشتبندش به فروشندهها گفتند شما هم بیرون بروید! ما وارد یک پاساژِ کاملاً خالی شدیم با مغازههای باز و چراغهای روشن. با شگفتی در یک مغازهٔ کاملاً خالی مثلاً یک زیرپیراهن نخی انتخاب کردیم و به امنیتی نگاه کردیم که حالا چه کار کنیم؟ گفت هر چه میخواهید خودتان بگذارید روی میز، بعداً خودشان بر میدارند...
آنجا هر وقت با مقام امنیتی هر جا میرفتیم مردم کنار میرفتند، اما به هر رو این نکتهٔ جالبی بود که اینجا کسی از جا بلند نشد تا به ما جا بدهد. احتمالاً تفاوتهایی در نظامهای بسته هست که ما سر در نمیآوریم.
zeinab niazmand
الرفیق ثمالطریق، مال همهٔ دنیاست به جز کرهٔ شمالی! اینجا فقط الطریق مهم است با رفیق باشد یا با غریق باشد یا با حریق یا با هر بیق دیگری همقافیه باشد، تفاوتی ندارد!
ناربُن
آزادی با احساس آزادی متفاوت است؛ همانگونه که استبداد با احساسِ استبداد. در بسیاری از کشورهای استبدادزده مردم در درازمدت احساس نیاز به آزادی را از دست میدهند و به فضای موجود عادت میکنند. (یادم میآید که در میدانی در پیونگیانگ کلی دانشآموز جمع شده بودند و سرودی میخواندند که معناش میشد ما شادترین مردم جهانیم. و به نظرم به این باور داشتند، چون امکان مقایسه نداشتند.)
این اتفاق در ایران رنگی دیگر دارد. در منطقه، ایران در بسیاری موارد مشکلش احساس عدم آزادی است و در بزرگنماییِ این احساس، قطعاً تکصدایی رسانهای بیشترین تاثیر را دارد. احساس عدم آزادی، پیشران توسعهٔ سیاسی است. فقدان این احساس، هر نوع توسعهٔ سیاسی را از بین خواهد برد.
سیدنا القائد
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۱۲,۵۰۰
۳۳,۷۵۰۷۰%
تومان