خوش باد روح آنکه به ما کنایه گفت
گاهی بهقدر صبر بلا میدهد خدا
هدی✌
خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم
هدی✌
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غمهای عالم برتنم
هدی✌
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد
هدی✌
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی
هدی✌
بر گِرد خویش پیلهتنیدن به صد امید
این «رنج» دلپذیر همین است زندگی
هدی✌
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه «کاخ» تو را «خاک» میکند ستم است
هدی✌
زیان اگر همهٔ سود آدم از دنیاست
جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است
هدی✌
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند
همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست
هدی✌
غرض رنجیدن ما بود ـ از دنیا ـ که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا
هدی✌
درددل کردن برای چشم ظاهربین خطاست
آنچه با آیینه خواهم گفت آهی دیگر است
هدی✌
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
هدی✌
سفر به مقصد سردرگمی رسید چه خوب!
که در ادامهٔ این راه ردّ پایی نیست
هدی✌
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست، دشمن ساختن کار کمی نیست
هدی✌
دلبستهٔ اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
هدی✌
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصهها، این هم غمی نیست
هدی✌
شرمندهٔ توایم و سرافراز از اینکه عمر
ـ گر دین نداشتیم ـ به آزادگی گذشت
هدی✌
ملالآورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه میگیرد
هدی✌
من از خوشباوری در پیلهٔ خود فکر میکردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه میگیرد
هدی✌
مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود
دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟
هدی✌