بریده‌هایی از کتاب صبحانه در تیفانی

با صدای آهسته‌ای گفت: «نه! غم و غصه وقتی سراغ آدم میاد که چاق شده باشی یا بارون بیش از حد طول کشیده باشه. در این مواقع آدم غمگین می‌شه، همین و بس. ولی دلهره چیز وحشتناکی‌یه. می‌ترسی و از وحشت عرق می‌کنی، ولی نمی‌دونی از چی می‌ترسی. فقط می‌دونی که قراره اتفاق وحشتناکی بیفته اما نمی‌دونی چه اتفاقی.

روز تولدم؛ روزی که با بقیهٔ روزها هیچ تفاوتی نداشت

هرکی می‌خوای باش، فقط نامرد، متظاهر، کلاه‌بردار و بدکاره نباش!

اتفاقات خوب برای آدم‌های خوب می‌افته.

شخصیت متعادل به‌سرعت تغییر می‌کند و همان‌طور که هر چند سال خواه‌ناخواه جسم‌مان دستخوش تغییراتی اساسی می‌شود، طبیعی است که شخصیت‌مان هم تغییرکند.

درستکار به معنی واقعی کلمه. هرکی می‌خوای باش، فقط نامرد، متظاهر، کلاه‌بردار و بدکاره نباش! ترجیح می‌دم سرطان بگیرم، ولی دلم ناپاک نباشه.

ـ نمی‌خواهی پول دربیاوری؟ ـ فعلاً برای این کار برنامه‌ای ندارم. ـ برای همینه که داستان‌هایت این‌طوریند. انگار وقتی اونا رو می‌نوشتی نمی‌دونستی آخر داستان چی می‌شه. خب. به تو می‌گم که بهتره پول دربیاری. تو تخیلات گران‌قیمتی داری و آدم‌های زیادی پیدا نمی‌شن که برایت قفس پرنده بخرن.

هیچ‌وقت به یه حیوون وحشی دل نبندین آقای بل. این همون اشتباهیه که دکتر کرد. دوروبرش رو پر از حیوونات وحشی کرده بود... یه شاهین با بال زخمی... یه بار یه گربهٔ وحشی بزرگ آورد خونه که پاش شکسته بود. نباید به حیوون وحشی دل بست. هرچی بیشتر بهش علاقه‌مند بشی قوی‌تر می‌شه و وقتی به اندازهٔ کافی قوی شد، از دستت فرار می‌کنه. برمی‌گرده تو جنگل. می‌ره بالای درخت. بعد می‌ره رو یه درخت بلندتر. بالاخره هم سر از آسمون درمیاره. آخرش همینه آقای بل. اگه به یه حیوون وحشی دل ببندی، آخرش باید توی آسمون دنبالش بگردی.