بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چیزهایی که نمی‌توانیم بگوییم | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چیزهایی که نمی‌توانیم بگوییم

بریده‌هایی از کتاب چیزهایی که نمی‌توانیم بگوییم

نویسنده:کلی ریمر
ویراستار:سارا بحری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۷۱ رأی
۴٫۴
(۷۱)
جنگ تقریباً همه‌چیز را از من گرفته بود، اما هرگز اجازه ندادم اعتمادم به مردی که عاشقش بودم متزلزل شود.
M.Taha
«حالا چی‌کار کنیم؟» همه برگشتند و به من نگاه کردند. مامان زیر لب گفت: «صبر می‌کنیم و دعا می‌کنیم.»
n re
زندگی خیلی باارزش‌تر از آن است که این‌گونه غیرمحترمانه، بی‌هدف و بدون افتخار پایان یابد.
peg
برای پدرم پیشینه و مذهب افراد مسئلهٔ بی‌اهمیتی بود. پدرم به شخصیت و وجدان کاری اهمیت می‌داد،
لافکادیو
اینکه ما از همه بیشتر زجر نمی‌کشیم دلیل نمی‌شه که زجرمون حساب نشه.
zhrrnj
با خودم گفتم اینکه مثل یک ناشنوا چیزی نشنوم، بهتر از شنیدن چیزهایی است که با خود اندوه می‌آورند.
باوجود تمام بلاهایی که سرم آمده بود وقتی با او بودم بازهم حس می‌کردم زندگی داستانی با پایان خوش است.
zeynab
ما انسانیتمون رو درست در زمانی پیدا می‌کنیم که تحت فشار غیرانسانی‌ترین اعمال هستیم.
n re
ما برای هم ساخته شده‌یم. باید باهم باشیم... مهم نیست چه اتفاقی توی این دنیا یا اون دنیا می‌افته. ما همیشه راهی برای رسیدن به همدیگه پیدا می‌کنیم
n re
اگه تنها چیزی که برات مونده ایمانه، با تمام توانت بهش چنگ بزن
n re
باوجود تمام بلاهایی که سرم آمده بود وقتی با او بودم بازهم حس می‌کردم زندگی داستانی با پایان خوش است.
n re
وقتی کسی که در حقتان مادری کرده از شما چیزی می‌خواهد، باید آن را انجام دهید.
n re
چه داستان‌هایی که از آغاز جنگ درمورد افرادی که خانه را ترک کرده و دیگر بازنگشته بودند، شنیده بودم. گاهی خانواده‌هایشان خبر مرگشان را می‌شنیدند اما بیشترشان گم می‌شدند
n re
وقتی دشمنی برای جنگیدن وجود داشته باشه، راحت‌تر می‌شه یک ارتش رو راضی کرد که واسه‌ت بمیرن.
n re
خشمگین بودم که خدا اجازه داده چنین بلایی سر کشورم بیاید و گاهی به خودم قول می‌دادم دیگر عبادتش نکنم. دیگر نمی‌خواستم کاتولیک باشم. دیگر نمی‌خواستم مؤمن باشم. اگر خدا می‌گذاشت چنین اتفاقاتی رخ دهد دیگر نمی‌خواستم کاری با او داشته باشم. اما هر شب پشیمان می‌شدم و حداقل با مریم مقدس اعلام آتش‌بس می‌کردم. لحظه‌ای خشم و سردرگمی را کنار می‌گذاشتم و التماس می‌کردم که شفاعتم را بکند
n re
همان‌طور که موسیقی ادامه پیدا می‌کرد، چشمانم را بستم و مانع جاری شدن اشک‌هایم شدم و تردیدم را کنار گذاشتم تا آنکه توانستم یک‌بار دیگر به این باور برسم که تکه‌های زندگی متلاشی‌شده‌ام دوباره کنار هم قرار خواهند گرفت.
M.Taha
ما شبیه نخودهایی بودیم که در خاک بودند و در مقابل بمب‌هایی که خلبان‌های کینه‌توز بر سرمان می‌ریختند، کاملاً بی‌پناه به‌نظر می‌رسیدیم.
n re
بیشتر مردم نمی‌دانند ترس ممتد چه حسی دارد.
n re
او را همان‌طور که هست دوست دارد.
n re
گفتم: «ولی، مامان. من باید بفهمم.» گفت: «بعضی‌وقت‌ها نفهمیدن یک چیزهایی عاقلانه‌تره.»
pegah

حجم

۳۴۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

حجم

۳۴۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
۴۷,۲۵۰
۳۰%
تومان