بیتفاوت بودن ما، گناهکارمون میکنه،
n re
گفتم: «ولی، مامان. من باید بفهمم.»
گفت: «بعضیوقتها نفهمیدن یک چیزهایی عاقلانهتره.»
n re
زمان روش خودش را برای محو کردن خاطرات دارد،
n re
چرا نباید درموردش حرف بزنیم؟»
لبخندی غمگین به او زدم: «این روشمونه امیلیا.» بعد او را به سمت خودم کشیدم و بغلش کردم. «بعضیوقتها حرف زدن درمورد مسائل اونها رو واقعیتر میکنه. میفهمی؟»
n re
مشکل خشم این است که نیروی زیادی را صرف خود میکند
peg
اینکه ما از همه بیشتر زجر نمیکشیم دلیل نمیشه که زجرمون حساب نشه.
n re
«هر چیزی که توی زندگی خواستم به دست آوردم. تو. این خونه. شغلم. این خونواده... ولی انگار هر روز داری یک قدم از من دور میشی، و تو کلید همهٔ اینهایی. اگه تو رو از دست بدم، آلیس... همهچیزم رو از دست دادهم.»
موفنری
حالا فقدان انسانیت را روی کرهای که در آن زندگی میکردیم با تمام وجودم حس میکردم.
n re
خانه میتوانست معانی زیادی داشته باشد،
n re
ما به یک شروع تازه نیاز داریم.»
n re