بریدههایی از کتاب دخترها باباییاند
۴٫۳
(۵۰)
بابا وقتی بود، برایم لقمه میگرفت. خودم بلدم بخورم؛ ولی بابا لقمه میگرفت. خب دوست داشتم. به قول بابا، دخترها باباییاند.
zei.n0w
روابطش با خواهرش خوب بود. خیلی با هم درددل میکردند. جواد هم هوای کارهایش را داشت. اگر خواهرش دوستانی داشت که مثل خودمان نبودند، به خواهرش نمیگفت با این رفتوآمد نکن، یا دوست نباش. میگفت اگر با اینها دوستی، پس رویشان تأثیر بگذار.
خیزران عبداللهی خزان
حالا گاهی بعضی افراد فکر میکنند شهدا از همان بچگی، نورانیت و صفایی داشتهاند و غیر از بقیه بودهاند. نه، اینطور نبود. یا اینجور نباشد که اگر بچهای را دیدیم که کمی بازیگوش است، فکر کنیم این بچه حتماً شرّ و بدعاقبت است.
خیزران عبداللهی خزان
خدا را برای کارهایم در نظر میگیرم. شما هم اگر اینطور باشید، خیلی خوب است. با هر چیزی که با نظر خدا مخالف است، ما هم مخالفت کنیم.»
s1993
بعد از شهادتش، سردار حاجیزاده، فرمانده هوافضای سپاه، گفت جواد موتور محرک فرماندهان ما بود. هرجا فرماندهان ما کم میآوردند، جواد پیشقراول بود. کارهایی که سخت بود و کسی زیر بارشان نمیرفت، شانه میداد زیرش. میگفت من انجام میدهم.
کاربر ۲۶۱۰۲۷۶
باباحاجی بین شوخیهایشان رو کرد به ما که چرا فکری به حال زنگرفتن این بچه نمیکنید؟ من خندیدم و گفتم باشد بابا، یک فکری میکنم.
صبح روز بعد، جواد گفت ننه، چه فکری کردی؟
حزب اللهی😊☀️
با رفقایش رفته بودند توی باغهای اطراف و آلبالو خورده بودند. یک روز، بعد از مسجد رفته بود سراغ آقاسیدی که صاحب باغ بود. گفته بود حاجآقا، ما بچگی کردهایم و رفتهایم توی باغتان کمی میوه خوردهایم. آقاسید هم کمی تندمزاج بود. گفته بود حالا چهکار کنم؟ جواد گفته بود این پول، اینهم صورت...
حزب اللهی😊☀️
کلاً روابط توی فامیل ما طوری است که همهٔ بزرگترها دربارهٔ جوانهای فامیل احساس مسئولیت میکنند. اینطوری نیست که بگویند به من چه.
خیزران عبداللهی خزان
توی خانه هم مراقب روابطش با خواهر و برادرش بودم. چون بچهٔ اول بود، جلوی همدیگر نصیحتشان نمیکردم. جواد را میکشیدم کنار و آرام باهاش حرف میزدم که حرمتش جلوی خواهر و برادرش از بین نرود.
کاربر ۲۱۲۳۶۲۷
مشهد که بودیم، ظهرها میرفت اتاق اشک. اتاق کوچکی بود توی بست شیخبهایی. فقط مردها میرفتند. بعد از نماز ظهر و عصر، روضه میخواندند. عشقش شنیدن روضه بود. وقتی برمیگشت، هیجانزده برایم تعریف میکرد که توی همان وقت کم، چند نفر روضه خواندهاند و جمعیت آنقدر زار زدهاند که دیگر صدایشان درنمیآمده و فقط میتوانستهاند ناله کنند.
کاربر ۱۵۸۹۰۰۲
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه