حقیقت، پردهی اشک را که مانع از لبخندتان گردیده، خواهد درید.
Pariya
زیبایی آن است که چون بدان نظر کنی، گویی از ژرفای وجودت دستی برآمده تا در آغوشش کشد. زیبایی آن است که جسم، آن را دشوار میپندارد، ولی روح آن را گوارا میبیند.
زیبایی، هماهنگی میان اندوه و شادمانی است. زیبایی همان است که در حال پوشیدگی، آن را میبینی و در سکوت، آن را میشنوی. زیبایی آن است که در مقدس ترین اجزای خویشتنِ آدمی پدید میآید و در ماورای پندار او پایان میپذیرد...
Pariya
همچون شکفتن گل ها، لبخندی زد
Pariya
شکوفه جز با مردن نمیتواند به زندگی بازگردد و محبت، تنها پس از جدایی عظمت مییابد.
Pariya
ثروت را دیدم که نزد انسان ولخرج، منشاء شر و بدی و نزد انسان بخیل، برانگیزاننده حسرت مردمان بود اما نزد انسان فرزانه، مال و ثروتی ندیدم.
Pariya
تهیدستان مسکین را دیدم که میکارند و توانگران ثروتمند را که درو میکنند و میخورند.
Pariya
پرسیدم: ما کجاییم ای جوانی؟ گفت: در دشت سرگردانی! دیده بگشا! گفتم: بیا بازگردیم. تنهایی به هراسم میافکند و دیدن ابرها و درختان بی برگ، جانم را اندوهگین میکند.
گفت: درنگ کن! که سرگشتگی، آغاز معرفت است.
Pariya
چیزی یافتم که با مال خریدنی نیست. چیزی که نه اشکهای پاییز آن را زایل تواند کرد و نه اندوه زمستان آن را تواند کشت. چیزی که نه دریاچههای سوییس میتواند آن را به وجود آورد و نه گردشگاههای ایتالیا. چیزی یافتم که در پی شکیبایی، در بهار زنده میگردد و در تابستان به بار مینشیند... آری، در آن میان معنای محبت را دریافتم.
Pariya
عصرگاهان؛ شکوفه گلبرگهایش را درهم میکشد، اشتیاقش را در برمیگیرد و میآرامد؛ و چون سپیده فرا میرسد، لب میگشاید تا بوسهی خورشید را دریابد. از این رو زندگی گلها، همه اشتیاق وصال است و اشک و لبخند.
Pariya