بریدههایی از کتاب اشک و لبخند
۴٫۴
(۵)
ای اندوهگین!
اندوهی که دل تو را به درد آورد به حکم تقدیر به شادمانی بدل خواهد شد.
و نسلهای آینده برابری را از تهیدستی، و عشق را از اندوه خواهند آموخت.
Pariya
اما در میان تمامی این مصیبتهای هراسانگیز و بلایای رعبآور، ملکوت آدمی را دیدم که چون مبارزی ایستاده، نادانی زمین و خشم عوامل طبیعی را به ریشخند گرفته و همچون ستونی از نور، در میان ویرانههای بابل و نینوا و بمبئی و سانفرانسیسکو ایستاده، سرود جاودانی سرداده و چنین میگوید:
بگذار زمین، آنچه را که از آنِ اوست برگیرد، که مرا پایانی نیست.
Pariya
زندگی به راه افتاد و گفت: همراهم بیا که ایستادنمان طولانی شده است.
پرسیدم: به کجا؟ گفت: به شهر آینده.
گفتم: درنگ کن که راه مرا خسته کرده، صخرهها گامهایم را ناتوان گردانده و گردنهها، نیرویم را به پایان رسانده است.
گفت: حرکت کن که ایستادن بزدلی است و نگریستن به شهر گذشته، نادانی.
Pariya
آه! چه بسیارند بینندگان و تحسینکنندگان و چه اندکاند درنگکنندگان و اندیشمندان!
Pariya
و محبت من نسبت به او امید بود. امیدی به پدیدار شدن پرتو خورشید سرشت او از پسِ تاریکی بدکاریهای ظاهریاش.
Pariya
آیا انسان سراسر همین است: حبابی نازک، شناور بر سطح آب، که نسیم در آن افتد و خاموشش کند، گویی که هیچگاه وجود نداشته است.
نه، سوگند به جانم که چنین نیست. که حقیقت زندگی، زندگی است.
Pariya
به شهر زندگان نظر کردم و با خود گفتم: آن، از آنِ توانگران زورمند است. سپس شهر مردگان را نگریستم و گفتم: این نیز از آنِ مالداران قدرتمند است. خدایا! پس جایگاه تهیدستِ ناتوان کجاست؟! این را گفتم و به ابرهای متراکمی که کنارههای آن با طلای پرتو خورشید زیبا، رنگین شده بود، نگریستم و در ژرفای وجودم، نوایی شنیدم که میگفت: آنجا!
Pariya
دل با سرزنش، از عشق تهیه نگردد و جان به ملامت، از حقیقت دوری نتواند کرد؛ زیرا انسان، همچون شاخهای در پنجهی تندباد، هماره میان دل و جان خویش در تلاطم است.
Pariya
میخواهم، در اشتیاق، بمیرم؛ اما با دلمردگی زنده نباشم.
Pariya
من، اندوه خویش را با شادیهای مردمان عوض نمیکنم و خوش ندارم اشکی که اندوه را از ژرفای وجودم جاری کرده، مبدل به لبخند شود. آرزو دارم زندگیام، اشکی باشد و لبخندی؛ اشکی که دلم را صفا بخشد و اسرار و اسرار و پیچیدگیهای حیات را به من بیاموزد؛ اشکی که با آن، شریک اندوه دل سوختگان گردم؛ و لبخندی که سرآغاز سرور و شادمانیام باشد.
Pariya
انسانیت، به تنهایی گوشهای نشسته و از مردمان یاری میطلبد اما آنان نمیشنوند. اگر هم کسی نالهی او را بشنود، نزدیکش رود، اشکهایش را پاک کند و دلداریاش دهد، مردم او را رها میکنند و ناتوانش میپندارند.
Pariya
عزیزم! اینجا زندگی چه زیباست. همانند قلب شاعری که از روشنایی و لطافت آکنده است.
محبوب من! اینجا زندگی چه بیرحم است، همانند قلب جنایتکاران که از گناه و هراس لبریز است.
Pariya
نگاهی که به جای کلام و بس شیواتر از کلام و رساتر از اشک بود.
Pariya
زندگی، زنجیرهی حلقههایی است که گریبان یکدیگر را گرفتهاند و در این میان، اندوه حلقهای طلایی است که میان تسلیم در برابر دشواریهای حال و سرگرم شدن به شادمانی آینده فاصله میافکند، همچنان که سپیده، میان خواب و بیداری حایل میشود.
دوست من!
Pariya
در پس نیروهای تکوین، حکمتی ازلی نهفته است که از حوادث و بلایای پیدا، پیامدهای خوشایند ناپیدا میآفریند. آتش و زلزه و طوفان در پیکرهی زمین به مثابه کینه و بغض و بدی در دل آدمیاند که گاه طغیان میکنند و سپس آرام میگیرند و خدایان از طغیان، غوغا و آرام گرفتن آنها، معرفتی زیبا میآفرینند زیرا آدمی به اشک و خون و روزی خویش، آن را میخرد.
Pariya
انسان اندوهگین، گلایه کردن را دوست دارد، چنان که عاشق با غزلسرایی، به آرامش میرسد و ستمدیده با یاری خواستن تسلا مییابد...
Pariya
آنان را بگو که خوشبختی از مقدسترین مقدسات جان سرچشمه میگیرد و از بیرون نمیآید!
Pariya
آن کس که در عرصهی روزگار، روزها را دگرگون نکند، بردهی ایام خواهد بود.
Pariya
اکنون تو میدانی که زندگی چون مشتی خاک در برابر باد نیست و زیر پرتو خورشید، هیچ چیز بیهوده نیست.
Pariya
ای مردمان! شعر، روح مقدسی است که همچون تجسم یک لبخند دل را زنده میگرداند یا همانند آهی از دل برمیآید و سرشک دیده را میرباید. شعر جلوهی اشباحی است که در ژرفای جان مسکن گزیدهاند. از دل خوراک میگیرند و از احساس میآشامند و شعری که جز این باشد مسیحای دروغینی بیش نیست و راندن او بهترین کار است.
Pariya
حجم
۱۳۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۳۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان