بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
چیزی بیش از یاد، بیش از عکس، بیش از نامههای عاشقانه، بیش از تمامِ نخستینها عشق را زنده نگه میدارد: جاریکردنِ عشق: سَیَلانِ دائمی آن. در گذشتهها به دنبالِ آن لحظههای نابْگشتن، آشکارا به معنای آن است که آن لحظهها، اینک، وجودندارند.
آتشی که خاکستر شده، عزیز من، آتش نیست __ حتّی اگر داغِ داغ باشد.
fatima4030dgg
یاد، عینِ واقعه نیست، تَخَیُّلِ آن است، یا وَهمِ آن.
یاد، فریبِمان میدهد. حتّی عکسها راست نمیگویند. حتّی عکسها.
fatima4030dgg
برای ساختنِ یک جهانِ جَعلی، که در آن هیچچیز، همان چیزی نباشد که باید، گروهانی از آدمها، سرسختانه تلاشکردهاند
Bookworm
وظیفهٔ من و تو این نیست که همهچیز را تغییربدهیم و درستکنیم.
وظیفهٔ من و تو، اعتقادِ راسخِ ضربهناپذیر به این مهمّ است که همهچیز، بدون تردید، قابلتغییر است و از نو ساختن...
ما باید «انکار» را رَد کنیم، نه رسیدنِ نهایی را تعهّد.
نرسیدن به قُلّه با انکارِ قُلّه یکی نیست؛ و انکارِ قُلّه، هرگز، هیچ قُلّهٔ رفیعی را نمیساید. ناتوانی من و تو در رسیدن به گواراترین چشمهها، دلیل بر این نیست که به گواراترین چشمهها نمیتوان رسید.
م.ظ.دهدزی
دیگر نمیگویم که «ما، تا زندهییم خسته نخواهیمشد»، بَل میگویم: ما هرگز خسته نخواهیمماند. انسان، در این راهِ دراز __ با این کولبار سنگین __ حقّ است که گهگاه، در اعصاب و عضلاتِ خود احساس کوفتگی کند. عیبی نیست. مُهم این است که بتواند جایی برای نشستن، سفره گستردن، سر بر بالشِ محبّت نهادن، به تحلیلِ عللِ درد و خستگی پرداختن انتخاب کند، و بعد، زندهتر از پیش، تازهنفس، سرشار، حرکتکند. عظمت، در یکنواختی حرکت نیست، در تداومِ حرکت است، در باقیماندنِ میل به حرکت، در ایمان به حرکت، و بازگشتِ به حرکت.
م.ظ.دهدزی
روزی گفتی: «بهای هر چیز را باید پرداخت، حتّی بهای خوشبختی را». راست میگفتی؛ و به همین دلیل است که کسی گفتهاست: «خوشبختیِ فردی، به تعبیری، در انتظارِ بدبختی نشستن است». فقط خوشبختی همگانیست که اضطراب را نفی میکند؛ و این، دقیقاً یعنی سیاسی اندیشیدن و سیاسی گامبرداشتن.
م.ظ.دهدزی
کمی بانمک زندگیکردن، بهتر از مختصری طولانیتر زیستن است.
م.ظ.دهدزی
من، چهلوسه سال است که به کوه میآیم __ با تو و پیوسته عاشقِ تو. این، حقّی بزرگ و منحصر برای من ایجاد کردهاست __ آنقدر که اجازهدارم کوه را با خودم به خانه ببرم... دوام... دوام بانوی من! عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق «شدن» مسألهیی نیست؛ عاشق «ماندن» مسألهٔ ماست: بقای عشق، نه بُروزِ عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجاناتِ عاشقانه میشود؛ امّا آیا عاشق هم میمانَد؟ عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است نه شدّتِ ظهورش...
م.ظ.دهدزی
میدانی که «اشتباهْ شنیدن» چقدر غمانگیز است؟ هیچ میدانی که اگر یک روز حرفی را از من نَقلکنی که من گفتنِ آن را انکارکنم و تو شنیدنِ آن را اصرار، چه پیشخواهدآمد؟ تأسّف... تأسّف...
م.ظ.دهدزی
هیچوقت همهچیز درست نمیشود؛ چون تَوَقّعاتِ ما بیشتر میشود، و تغییر میکند. هیچ قلّهیی آخرین قُلّه نیست. رسیدن، غمانگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بیآنکه به رسیدن بیندیشیم؛ امّا، واقعاً، برویم.
کاربر ۶۸۲۰۱۵۱
عادت، رَدِّ تفکّر است و ردِّ تفکّر، آغازِ بلاهت است و ابتدای دَدیزیستن. انسان، هرچه دارد، محصولِ تمامی هستی خویش را به اندیشه سپردناست؛ و من، پیوسته میاندیشم که کدام راه، کدام مکتب، کدام اقدام، در فروریختنِ این بِنا میتواند تأثیرِ بیشتری داشتهباشد.
__ مغزت را با این کار، لِه میکنی، مرد! آوارگیِ اندیشه، دیوانهات میکند. به چیزی ایمان بیاور، وَ مؤمن بمان! دیگر نیندیش تا شککنی. فقط بندهٔ آن ایمان باش؛ بندهٔ آنچه که با قلبت قبولکردهیی. همین.
کاربر ۶۸۲۰۱۵۱
بهار، همهچیزش با تابستان، با زمستان، و با پاییز فرق دارد. حقّ است که بهار را یک آغازِ پُرشکوه بدانیم، نهتنها به دلیل رویشی خیرهکننده: امروز، بوتهٔ سبزِ روشن؛ فردا غرقِ صورتیِ گُلِ مُحمّدی؛ امروز، یاسِ بستهٔ خاموش؛ فردا سیلابِ نوازندهٔ عطر. نهفقط به دلیل این رویشِ خیرهکننده، بل به علّتِ حسّی از خواستن، طلبیدن، عاشقشدن، بالاپریدن، فریادکشیدن، خندیدن __ برادرت شادمانه میخندد و از تَهِ دلْ فریاد میکشد __ شکوفهکردن، بازشدنِ روح...
بهار، بیش از آنکه حادثهیی در طبیعت باشد، حادثهییست در قلبآدمی.
fatemef8
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه
کاربر ۳۹۸۹۷۸۰
نمیشود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم
نمیشود که تو باشی
دُرست همینطور که هستی
و من، هزاربار خوبتر از این باشم
و باز، هزاربار، عاشقِ تو نباشم.
نمیشود، میدانم
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد...
fatemef8
عاشق، تکدّی نمیکند.
عاشق، حقارتِ روح را تَقَبّل نمیکند.
عاشق، تَن به اعتیاد نمیدهد.
عاشق، سرشار است از سلامتِ روح، و ایمان.
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.
Shamini
چرا ناامیدان، دوستدارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغکنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سَرخوردگی را یک اصلِ جهانی ازلی __ ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچگرایان، خود را، برای اثباتِ پوچبودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روحِ دیگران سرایتکند، دلیل بر رذالتِ بیحسابِ ایشان نیست؟
Shamini
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهیی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امیدْ بازگردیم __ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
Shamini
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهیی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امیدْ بازگردیم __ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
Shamini
چرا ناامیدان، دوستدارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغکنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سَرخوردگی را یک اصلِ جهانی ازلی __ ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچگرایان، خود را، برای اثباتِ پوچبودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روحِ دیگران سرایتکند، دلیل بر رذالتِ بیحسابِ ایشان نیست؟
Shamini
مشکل، زندگی را زندگی میکند.
مشکل، به زندگی، معنی میدهد.
شیرینیِ زندگی از آنجا سرچشمه میگیرد که تو، بر مشکلات، غلبهکنی. بدونِ این غلبه، زندگیمان خالیِ خالیست. گُلها، حتّی اگر بیآب بمانند، احساسِ هیچ مشکلی نمیکنند، و به همین دلیل هم گُلِ خوشبخت وجودندارد.
Shamini
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان