بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
گروهی زود میمیرند، گروهی دیر، و گروهی هرگز نمیمیرند.
ما تنها عزادارانِ تاریخ نیستیم.
shariaty
عشق، یک قطارِ مسافربری نیست تا تو اگر کمی دیر رسیدی، قطار رفتهباشد و تو ماندهباشی__ با چمدانهای سنگین، با تأسّف، با قطرههای اشکی در چشمانِ حسرت.
shariaty
اگر عسل، دوُاتاقه میخواهد، بساز! با آشپزخانه و چیزهای دیگر __ آنجا پُشتِ آن درختانِ نارنگی.
__ چَشم... چَشم... «چیزهای دیگر» که معلوم است میسازم پسرجان! گفتن ندارد. بدونِ «چیزهای دیگر» که، فدایت شوم، خانه، خانه نمیشود.
shariaty
چه عطری، خدای من! صدای زنبور میآمد، و تو را دیدم که از دور میآمدی...
shariaty
عاشق، کم است، سخنِ عاشقانه، فراوان.
محبوبی در کار نیست امّا مُطربانِ ولگرد، بهآسانی، از خوبترین محبوبانِ خویش، و غیبتِ ایشان، فریادکشان و مویهکنان سخن میگویند.
عسلبانوی من! روزگاریست __ چه بد! __ که دیگر کلامِ عاشقانه، دلیلِ عشق نیست، و آوازِ عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشقبودن.
ℳℴℎ𝒶𝓂𝒶𝒹𝒾
عاشق، بهانه نمیگیرد.
عاشق، نِق نمیزند.
عاشق، در بابِ زندگی، سخت نمیگیرد.
پارسی :)
اینجا بمان و چند روزی مهمانِ پدرم باش و با من حرفبزن! یازده ماه است با هیچکس بهجُز پدرم سخننگفتهام؛ و من و پدرم فقط آذری حرف میزنیم.
پارسی :)
در سال، مگر چند فیلم از عبّاس کیارستمی، ابراهیم حاتمیکیا، محسن مخملباف، علی حاتمی و یکی دو عاشقِ صادقِ سینما نشان میدهند؟ از استثناها که بگذریم، الباقی، تمامْ گَردهبرداریهای زشت و تهوّعآور از فیلمهای بیگانه است، و یا محصولِ ذهنهای فقیرماندهٔ منحرفِ بیمار. روی سینما، هیچ حسابی نمیتوانیم بازکنیم. اگر ماهی یک فیلمِ قابل دیدن هم روی پرده میآمد، باز قابل برنامهریزی بود.
mohammad sem
پسانداز، یعنی داشتن. داشتن، خوشبختی نمیآورد، درست همانطور که نداشتن. ثروت، آسایش نمیآورد، درست همانطور که فقر. شادی را باید بیرونِ خطّهٔ داشتن و نداشتن جستوجو کرد. با وجود این، شاید بَد نباشد که برای یک مرضِ احتمالی و اسارت در بیمارستان، مبلغی هم پسانداز داشتهباشیم.
mohammad sem
عشق، نَفْسِ نخستین است
پریناز
انسان، اینقدر خشن، اینقدر لطیف؟
اینقدر رحیم، اینقدر بیترحّم؟
این چیست که ساختهیی و پرداختهیی خدای من؟
پریناز
شبها دورِ آتش، حلقه خواهیمزد و سیبزمینیها را در خاکسترِ داغِ داغ، برشته خواهیمکرد. گلپرِ اصل. نمکِ نرم.
پارسی :)
بیا دیگر برنگردیم به جاییکه هر نگاهی، بوی تعفّنِ نگاهِ یک مأمور را دارد.
پارسی :)
عشق، یعنی پویشِ نابِ دائمی. به سراغِ خستگانِ روح نمیآید. خستهدل نباش،
پارسی :)
عشق، یعنی پویشِ نابِ دائمی. به سراغِ خستگانِ روح نمیآید. خستهدل نباش، محبوبِ خوبِ آذری من!
پارسی :)
عشق، یعنی پویشِ نابِ دائمی. به سراغِ خستگانِ روح نمیآید. خستهدل نباش، محبوبِ خوبِ آذری من!
پارسی :)
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.
پارسی :)
تو از دور پیدا شدی و پدرت در آنی گُمشد؛ و من دانستم که او، گرچه بسیار تنومند است و عامیانه سخن میگوید و با دست غذا میخورَد، عشق را امّا میداند.
پریناز
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
پریناز
و من، از بزرگها، بهخاطر آنکه عاشقانه نگاهکردن را میدانم، خجل نخواهمبود. به من چه ربطی دارد که آنها کارشان را نمیدانند؟ در کمالِ کُهنسالی، حتّی یک روز قبل از پایانِ داستان هم میشود با یک دسته نرگسِ شاداب، یک شاخه نرگس، در قلبِ مِهی که وَهمی نباشد، یا زیر آفتابی تند، کنار دریایی خلوت، وسط جنگل، روی پُل، لب جاده، جلوی درِ بزرگِ باغ ملی یا در خیابانی پُرعابر، در انتظار محبوب ایستاد.
پریناز
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان