بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
_ محبوب آذری من! اَخمهایت را باز کُن! تا آن زمان که زندهییم، خوشبختی نیز __ مانندِ آب و مهتاب __ نمیتواند دروغ باشد.
ما، همانگونه که به داشتنِ امید محکومیم، به تصرّفِ خوشبختی نیز.
برای ما، راهی جُز حفظ اعتقاد به خوشبختی و تلاشِ خیرهسرانه به قصد رسیدن به این منزلِ امن باقینماندهاست.
باید ازیادببریم که مُحتمل است سعادتْ چیزی دور از دسترس باشد؛ چراکه تنها اعتقاد به اینکه سعادت، دور از دسترسِ ماست، سعادت را دور از دسترسِ ما نگه میدارد.
هیچچیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمیکند.
و هیچچیز همچون باورِ سادهدلانه و صمیمانهٔ سعادت، سعادت را به محلّهٔ ما، به کوچهٔ ما، و به خانهٔ ما نمیآوَرَد.
سعادت، شاید، چیزی نباشد اِلّا همین اعتقادِ مؤمنانه به سعادت.
اوژنی
خوفناک است عسل! امّا حتّی به قلب هم آموختهاند که به تپیدنهای عاشقانه تظاهر کند. خوفناک است عسل!
همهچیز، بَدَل: نگاه... نگاه... من خجلم که به چشمانت که عاشقِ درماندهٔ آنها هستم، عاشقانه نگاهکنم؛ چراکه چندی پیش، در کوه، پسربچّهیی را دیدم که نگاهی بسیار عاشقتر از نگاه من داشت، و به دختری، با همان نگاه، مینگریست و از عشقِ بیپایان خویش به او، زیبا و بهزمزمه سخن میگفت، چندانکه دخترک، سرانجام، دلسوخته گفت: «علیرغم جمیعِ دشواریها، من، زیستن با تو و تمامی مشقّاتش را میپذیرم. پس چرا بهجای عاشقانه و پنهانْکارانه نگاهکردن، زندگی مشترکِ عاشقانهیی را آغاز نکنیم؟» و پسرک، چنان گریخت که گویی از جهنّمِ مُسلّم میگریزد.
باز میگویم عسل: دیگر سخنگفتنِ عاشقانه، دلیل عشق نیست، آواز عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشقبودن. در روزگاری که خوبترین و لطیفترین آهنگهای عاشقانه را، کسانی، کاملاً حرفهیی و عاشقانه مینوازند و بهتکرار هم مینوازند، امّا قلبهایشان، تهی از هر شکلی از عشق است، من واماندهام که زنبورهایت را چگونه خبر کنم...
melik
عاشق، کم است، سخنِ عاشقانه، فراوان.
محبوبی در کار نیست امّا مُطربانِ ولگرد، بهآسانی، از خوبترین محبوبانِ خویش، و غیبتِ ایشان، فریادکشان و مویهکنان سخن میگویند.
عسلبانوی من! روزگاریست __ چه بد! __ که دیگر کلامِ عاشقانه، دلیلِ عشق نیست، و آوازِ عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشقبودن.
melik
مگذار که عشق، به عادتِ دوستداشتن تبدیلشود!
مگذار که حتّی آبدادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آبْدادنِ گلهای باغچه تبدیلشود!
عشق، عادتْ به دوستداشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنیست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگونشدن.
تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافتِ عشق. چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟
melik
امّا اگر قرار باشد که ما فقط یکبار زندگیکنیم، زندگی، چیزی بسیار زشت و مبتذل خواهدشد __ همانطور که اگر دو بار عاشقشویم، عشقْ چیزی بیاعتبار و بیمعنی میشود.
melik
من تسلیمِ این گِردبادِ کوبندهٔ ضدّ زندگی که اسمش را «زندگی روزمرِّه» گذاشتهاند نمیشوم. «زندگی روزمرِّه»، همهٔ زندگیست. ما اگر تمامی لحظههای زندگیمان را زندگیکنیم، دیگر چندان جایی برای خاطرههای عاشقانهٔ احساسیِ رقّتانگیز باقی نمیماند.
melik
چیزهایی را که از کف میروند و باز نمیگردند، حقّ است که به خاطره تبدیلکنیم و در حافظه نگهداریم
melik
در عشق، حرفهییشدن ممکن نیست __ مگر آنکه به بدکارترین ریاکارِ تَنپرستِ بیاندیشه تبدیل شدهباشیم.
melik
«نان، نیروی شگفتِ عشق را، مبادا مغلوب کند!»
melik
خداوندا!
خوفِ از ظالم را در من بمیران
و تَوانِ آن عطایم کُن که تختِ سینهٔ ناکسان بکوبم
بیترسِ از عواقبِ خوفانگیزش...
melik
مگذار که عشق، به عادتِ دوستداشتن تبدیلشود!
مگذار که حتّی آبدادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آبْدادنِ گلهای باغچه تبدیلشود!
عشق، عادتْ به دوستداشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنیست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگونشدن.
بِنتُ الهُدیٰ
عادت، رَدِّ تفکّر است و ردِّ تفکّر، آغازِ بلاهت است
zoey
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهیی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امیدْ بازگردیم __ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
zoey
عسل! نامههای عاشقانهٔ پُرشورْ نوشتن، از متداولترین بازیهای مبتذلِ عصر ما شدهاست؛ چراکه عشق را محکْ نمیتوان زد، و هیچ معیاری در کار نیست.
عشق، آنگاه که به واژه تبدیل شد، و به نگاه، و به آواز، و به نامه، و به اشک، و به شعر، و در بستهبندیهای کاملاً متشابه به مشتریانِ تشنه، عرضه شد، در هر بازارِ غیرمُسقّفی هم میتوان آن را خرید و به معشوق، هدیه کرد؛ و همین عشق را تحقیر کردهاست.
عزیز من!
Mahtab
اگر قرار باشد که ما فقط یکبار زندگیکنیم، زندگی، چیزی بسیار زشت و مبتذل خواهدشد __ همانطور که اگر دو بار عاشقشویم، عشقْ چیزی بیاعتبار و بیمعنی میشود.
مگذار که عشق، به عادتِ دوستداشتن تبدیلشود!
مگذار که حتّی آبدادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آبْدادنِ گلهای باغچه تبدیلشود!
عشق، عادتْ به دوستداشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنیست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگونشدن.
Mahtab
عسلبانوی من! روزگاریست __ چه بد! __ که دیگر کلامِ عاشقانه، دلیلِ عشق نیست، و آوازِ عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشقبودن.
ali.p
وای بر آن روزی که چیزی __ حتّی عشق __ عادتمان شود. عادت، همهچیز را ویران میکند __ از جمله عظمتِ دوستداشتن را
itshirin
هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوستداشتهباشی که دوستت دارم. این توقّعیست غیرمنصفانه. من باید عاشقِ تو باشم __ در حدِّ ممکنِ عشق، و آرزومندِ آن باشم که مرا بخواهی __ هر قدر که میخواهی.
na.fa.s
تو میپُرسی: راستی انسان کار میکند برای آنکه به آسایش دستیابد، یا قدری میآساید فقط بهخاطر آنکه توانایی کارکردن داشتهباشد؟
sss
با خاطره زیستن، بُریدن از حال است نه غنیکردنِ حال.
sss
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان