بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۳)
در روزمرّگیِ زندگی، هیچچیز شیرینتر از تعطیلاتی که به هم میچسبند نیست. باید که همیشه تقویم را در دسترس داشتهباشیم __ بهخاطر آیندهیی که بهزودی حال میشود.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
مگر چقدر وقت داریم؟ یک قطرهییم که میچکیم __ در تَنِ کویر __ و تمام میشویم.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
چه دشوار است رؤیا را نوشتن. سرما، یخ را نمیشکند. ما سرمازدگانْ آرزویی جُز شکستنِ یخِ وجودِ دیگران نداریم. مگر میشود؟ این است که افسرده میشویم، و باید که از افسردگی درآییم.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
مشکلِ ما این است که همانقدر که ویران میکنیم، نمیسازیم؛ همانقدر که کُهنه میکنیم، تازگی نمیبخشیم؛ همانقدر که دور میشویم، باز نمیگردیم؛ همانقدر که آلوده میکنیم، پاک نمیکنیم؛ همانقدر که تعهّدات و پیمانهای نخستین خود را فراموش میکنیم، آنها را بهیاد نمیآوریم؛ همانقدر که از رونق میاندازیم، رونق نمیبخشیم. مشکل این است که از همهٔ رؤیاهای خوشِ آغازْ دور میشویم و این دورشدن به معنای قبولِ سُلطهٔ بیرحمانهٔ زمان است. بر سر قولوقرارهای نخستین نماندن، باورِ پیرشدگی روح است و خواجگی عاطفه.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
شادمانه دویدنها و کودکانه زیستنها خستهمان کردهاست؛ امّا نه دلخسته.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
بهار، بیش از آنکه حادثهیی در طبیعت باشد، حادثهییست در قلبآدمی.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
هرگز چیزی به اندازهٔ عادت نفرتانگیز نبودهاست
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
__ ما از زندگی مشترک، مثل یک دستْ لباس استفادهکردیم. ما زندگی را، و عشق را، یک دست لباس دانستیم. زمانی که خریدیمش، نو بود و زیبا و مناسب؛ جذّاب و توجّهبرانگیز؛ خیرهکننده در هر محفل و میهمانی. آهستهآهسته، امّا، کهنه شد، ساییدهشد، رنگورویش رفت، از شکل افتاد، مستعمل و بیمصرف شد. چرا؟ چرا فرصتدادیم که زمان، با عشق، با زندگی، همانگونه رفتار کند که با آن پیراهنِ سُرمهیی تو کرد __ که من آنقدر دوستش داشتم....
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
حیرت میکنم؛ حیرت از اینکه چگونه ممکن است حتّی عشق، آن هم عشقی که نظیرْ نمیپذیرد، گرفتارِ روزمرِّگیِ کسلکنندهیی شود که پیوسته میگفتیم اگر عشق با حضورِ همین روزمرّگیها عشق بماند، عشق است...
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
آنها به آنچه بودند، اعتراضی نداشتند، امّا به آنچه میتوانستند باشند میاندیشیدند.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
وقتی خودِ عشق حاکم بود، بحثِ عشق نبود، فلسفهٔ عشق نبود، اینهمه از ماهیت و محتوای عشق گفتنْ نبود. شبها را به یاد میآوری؟ شبها... شبها... پیش از آنکه به خواب برویم، چقدر حرف داشتیم که بزنیم. اِنگار که حرفهایمان تمامی نداشت. چند بار پیشآمد که طلوع را دیدیم و رنگِ خواب را ندیدیم؟ آخِر چه شد که حال، دیگر، میآییم و خسته و بیصدا میخوابیم؟ شبها دیگرگون شده؟ حرفها تمام شده؟ یا ما تمام شدهییم؟ جای عشق، در این شبهای خالی و خلوت کجاست؟
__ این سوآلِ من است؛ جوابِ تو چیست؟
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
عشق، محصولِ ترس از تنهاماندن نیست.
عشق، فرزند اضطراب نیست.
عشق، آویختنِ بارانی به نخستین میخی که دستمان به آن میرسد نیست.
__ برای ما، عشق، هیچیک از اینها نبود
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
استعمارِ پنهان، بدترین نوعِ استعمار است.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
ما اُختِ دویدن بودیم. آهسته راهرفتنْ خستهمان میکرد...
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
فقط بندهٔ آن ایمان باش؛ بندهٔ آنچه که با قلبت قبولکردهیی. همین.
فاطمه بانو
شاعر که نباید قطعاً شعری گفتهباشد. شعرآفریدن، بسیار کم از آن است که شعر را زندگیکنیم. یک پردهٔ نقّاشیِ بسیار زیبا، سوای آن است که زندگی را به یک پردهٔ نقّاشیِ زیبا تبدیلکنیم.
فاطمه بانو
وای بر آن روزی که چیزی __ حتّی عشق __ عادتمان شود. عادت، همهچیز را ویران میکند __ از جمله عظمتِ دوستداشتن را، تفکّرِ خلّاق را، عاطفهٔ جوشان را.
سلمی
شاعر که نباید قطعاً شعری گفتهباشد. شعرآفریدن، بسیار کم از آن است که شعر را زندگیکنیم. یک پردهٔ نقّاشیِ بسیار زیبا، سوای آن است که زندگی را به یک پردهٔ نقّاشیِ زیبا تبدیلکنیم.
سلمی
عشق، یعنی پویشِ نابِ دائمی. به سراغِ خستگانِ روح نمیآید. خستهدل نباش، محبوبِ خوبِ آذری من!
سلمی
آهسته و خجل میگویم: اگر ناهار نخوردهیی، بنشین! برای شما هم لقمهیی هست. تخممرغ پُخته و ماهی تُن هم دارم. نان، به قدر کافی.
دختر نشست.
کندوی عسل از دیوارهٔ خورشید، جدا شد؛ امّا آن آفتاب که آمد، رونقی نداشت.
عسل، بیاَدا، سر سفرهام نشست.
و من، بیهوا، دلبستهاش شدم.
متینه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان