بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
تو در کوچهها انسان خواهیشد نه در لابهلای کتابها.
تو در کوهها، در جادهها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی، رسم زندگی را یاد خواهیگرفت نه با غوطهخوردن در آثاری که در اتاقهای دربسته نوشتهشده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانستهاند
مصطفی ارشد
شیرینیِ زندگی از آنجا سرچشمه میگیرد که تو، بر مشکلات، غلبهکنی. بدونِ این غلبه، زندگیمان خالیِ خالیست.
مصطفی ارشد
اگر عشق را از جریانِ عادی زندگی جداکنیم __ از نانِ برشتهٔ داغ، چای بهارهٔ خوشْعطر، قوطی کبریت، دستگیرههای گُلدار، و ماهی تازه__ عشق، همان تخیّلاتِ باطلِ گذرا خواهدبود
مصطفی ارشد
وَ نباید بگذاریم که عشق، همچون کبوتری سپید، بُلندپرواز، نقطهیی در آسمان باشد
مصطفی ارشد
گفتم که عشقِ حقیقی و نانِ صبح، هرگز از هم تفکیکپذیر نبودهاند__ مگر آنکه شِبهعشقی سودایی و کاملاً ریاکارانه در کار باشد.
مصطفی ارشد
بسیاری از نخستینها، تَوَهُّم است؛ نخستین روز، نخستین ساعت، نخستین نگاه، نخستین کلماتِ عاشقانه...
مصطفی ارشد
در بیزمانیِ عشق، حرکتْ جوهر است و تجزیهناپذیر از نَفْسِ عشق.
مصطفی ارشد
پویشِ عشق، در خودِ عشق است نه در گُلِ عطرآگینی که به سینهٔ عشق میزنی، یا گردنبندِ مرواریدی که به گردنش میاندازی.
مصطفی ارشد
برای عاشق، زمان وجود ندارد تا حضورش باعثشود که دیر یا مختصری دیر به قرارگاه برسد.
مصطفی ارشد
در کهکشانهای بینهایتِ عشق، «فروریزش»، یعنی کوچکشدن و کوچکشدن یعنی فروریزش.
مصطفی ارشد
عشق، یعنی پویشِ نابِ دائمی
مصطفی ارشد
کودک، عاشقِ مادر نیست، محتاجِ مادر است.
مصطفی ارشد
این را باید میدانستند که رسیدن، پلّهٔ اوّلِ منارهییست که بر اوجِ آن، اذانِ عاشقانه میگویند. برنامهیی برای بعد از وصل. برنامهیی برای تداوم بخشیدن به وصل. از وصلِ ممکن و آسانِ تن به وصلِ دشوار و خطیرِ روح. برنامهیی برای سدبندی قاهرانه در برابرِ خاطرهشدن. برنامهیی برای اَبَد. برای آنسوی مرگ. برای بقای مطلق. برای بیزمانی عشق...
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
__ حرفهایمان یکیست، شرایطمان یکی نیست. روزی هست که تو را دلجوییهای من نجات میدهد، روزی هست که مرا دلجوییهای تو خلاص میکند. گاهی من نیازمندِ هدایتم، گاهی تو.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
آنها به آنچه بودند، اعتراضی نداشتند، امّا به آنچه میتوانستند باشند میاندیشیدند.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
__ استعمارِ پنهان، بدترین نوعِ استعمار است.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
__ خُب چرا پاک نمیکنیم؟
__ میکنیم. نمیشود. نوعِ پاککردنمان فرقکرده. کاهلانه. بدون قید. بدون اعتقاد به جَلا. ضرورتِ جَلا. چیزی در حالِ فرورفتن بود. غروب. غرقشدن. عشق، نجاتدادنِ غریقیست که دیگر هیچکس به نجاتش امیدی ندارد. عشق، رَجعت به آغازِ آغاز است؛ به شروع؛ به همان لبخند، همان نگاه، همان طعم؛ امّا نه خاطرهٔ آنها، خودِ آنها.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
عشق، آرامآرام در رَوَندِ تبدیل بود؛ تبدیلشدن به محبّت، صمیمیت، مهربانی، همدردی. عشق در رَوَندِ تبدیلشدن به چیزی بود سرد، جامد، کوتاه، محدود، کهنه.
عشق در جریانِ تبدیل بود، و هر تبدیلی عشق را باطل میکند.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
من تسلیمِ این گِردبادِ کوبندهٔ ضدّ زندگی که اسمش را «زندگی روزمرِّه» گذاشتهاند نمیشوم. «زندگی روزمرِّه»، همهٔ زندگیست. ما اگر تمامی لحظههای زندگیمان را زندگیکنیم، دیگر چندان جایی برای خاطرههای عاشقانهٔ احساسیِ رقّتانگیز باقی نمیماند.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
یکبار، یکبار، و فقط یکبار میتوان عاشق شد: عاشقِ زن، عاشقِ مرد، عاشقِ اندیشه، عاشقِ وطن، عاشقِ خدا، عاشقِ عشق... یکبار، فقط یکبار.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان