بریدههایی از کتاب تولد در لس آنجلس
۴٫۵
(۲۳۷)
«کتابی بدون عیب» و «معلمانی بدون عیب». حالا شما اگر نمیتوانید کتاب را حذف کنید، این آیه را حذف میکنید. اگر بتوانی این معلمان را از این کتاب بگیری، حتماً کار بزرگی کردهای. شما توانستهای معنی دقیق این کتاب قرآن را از مردم بگیری و آن معنی را به آن بدهی که فکر میکنی یا میخواهی آنها داشته باشند. اینطور یعنی عملاً کتاب را از آنها گرفتهای. با اینکه در ظاهر، کتاب را نگرفتهای؛ ولی، در باطن، معنیاش را گرفتهای و آن چیزی را بیان میکنی که مطابق مضامین کتاب نیست.
پیامبر (ص) در روزهای آخر عمرشان و در حدیث ثقلین میفرمایند که من این دو را یعنی کتاب و معلمان کتاب را، برای شما به یادگار میگذارم. اینها با هم هستند وقتی یکی از آنها برود، آن یکی هم میرود؛ یعنی وقتی معلمان کتاب بروند کتاب هم میرود. آن وقت حتی اسرائیل هم میتواند قرآن منتشر کند؛ چون این قرآن دیگر برای آنها خطری ندارد.
امیر حسین
«تا زمانی که شما از عقلتان استفاده میکنید، اجازه بدهید عقلتان شما را بهسمت قرآن بیاورد. وقتی به قرآن میرسید و متوجه شدید که این وحی خداوند است، دیگر اجازه ندهید عقل برایتان تصمیم بگیرد. اجازه بدهید وحی برای شما تصمیم بگیرد» و این را برایشان باز میکردم و میگفتم: «چون آنجا دیگر عقل کارایی ندارد. عقل تا آنجایی کارایی دارد که شما را به این نقطه برساند. اگر این نبود که دیگر احتیاجی به وحی نبود و خود عقل کافی بود.»
امیر حسین
شما باید از نظر فرهنگی مسائلی برایتان مهم باشد؛ مثلا غیرت برایتان مهم باشد یا ناموس و حیا برایتان مهم باشد تا به بود و نبودش توجه کنید. آن وقت اگر توی محیطی، اینها نباشد شما اذیت میشوید؛ اما وقتی مهم نباشد، بود و نبودش برای شما فرقی نمیکند و آن چیزی که به ذهنتان میآید یا آن چیزی که برایتان چشمگیر میشود همان نظم و همان مسائل ظاهری یک جامعه است.
کاربر ۲۱۲۲۸۹۵
میگفتند: «برای اینکه یک جامعه شکل بگیرد پنج ستون اصلی لازم است: دولت، زبان مشترک، پول مشترک، مذهب مشترک و خانواده.»
ددد
خیلی جالب است، زندانها و مدارس در آمریکا خیلی شبیه هم هستند؛ یعنی ساختار هر دویشان یکی است. بعداً من متوجه شدم، آن کسانی که زندانها را میسازند، مدارس را هم میسازند؛ بنابراین ساختارشان با هم یکی است.
ان شاالله شهید ولی گمنام
من حرم اهلبیت (ع) را مانند دریایی از نور میبینم که شما وارد آن میشوید و خارج میشوید. آن نور در تکتک سلولهای بدن شما تأثیر میگذارد و آن تأثیر تا چند صباح با شما هست؛ گناهکار باشید یا نباشید؛
°•. MaryaM .•°
از آن طرف کسانی را میبینیم که بیرون از شهرداری یا هر ادارهای ایستادهاند و بهاصطلاح «کارچاقکن» هستند. اینها خیلیشان بازنشستههای همان ادارهاند که سوراخسنبههای قانون و راهدرروهای ادارهٔ خودشان را میشناسند و از اینها استفاده میکنند برای اینکه کار خودشان را پیش ببرند.
°•. MaryaM .•°
ممکن است خیلیها فکر کنند چون اینجا حجاب اجباری است، افراد تمایل به خودآرایی دارند. درحالی که به نظر من مشکل در هویت و حس خودکمبینی چنین کسانی است که میخواهند با خودنمایی برای خودشان یک هویت جعلی درست کنند.
°•. MaryaM .•°
بدیاش این است که برخی از مردم ما در این سالها همین رفتارها را از غربیها تقلید میکنند و فکر میکنند این یعنی تمدن، یعنی پیشرفت و بهروزبودن. درحالی که نمیدانند آن چیزی که باعث پیشرفت غرب شده کار و تلاش و نظمشان است، نه بیبندوباری و ولنگاری. اگر قرار بود همهٔ زندگیشان دنبال خوشگذرانی باشند پس کی توانستند پیشرفت کنند؟
°•. MaryaM .•°
آن شهر، شهر شیطان است. خود آمریکاییها هم میگویند آنجا «سینسیتی» (شهر گناه) است. تازه آمریکاییهای باکلاس هیچوقت لاسوگاس نمیروند. هیچوقت پایشان را در کازینو نمیگذارند. از خود آمریکاییها خانوادههایی را میشناسم که اگر به آنها بگویی برویم لاسوگاس، انگار به آنها توهین کردهای. میگویند که یعنی چه؟ لاسوگاس یک شهر احمقانه است.
°•. MaryaM .•°
باید قلب یک حیوان را اول با اسم خدا آرام کنی و بعد از ابزار برش برای بریدن رگها استفاده کنی. اینطوری تمام خونی را که میتواند فاسد شود یا توی گوشت بماند و باعث فاسدشدنش شود، به وسیلهٔ قلب بیرون بکشی. چطور میشود این کار را کرد؟ باید سرش را از قسمت عصب قطع کنی. باید رگش را قطع کنی که خون و اکسیژن بهسمت مغز نرود و مغز بتواند با قلب ارتباط داشته باشد و سیگنالی به قلب بفرستد که کمبود اکسیژن دارد، سریعتر پمپاژ کن و بعد قلب فقط پمپاژ میکند و اینطوری تمام مویرگها را از چیزی که میتواند بعد از مرگ فاسد بشود، خالی میکنیم؛ چون خون، اولین جایی است که میکروبها و باکتریها در آن شروع به رشدکردن میکنند؛ چون مواد غذایی زیادی در آنجا هست. این برایم خیلی واضح بود. به غیر از اینکه قرآن هم گفته بود چیزی را که اسم خدا برآن برده نشده است، نخورید و باید نام خدا برده شود
محا-د.ی.د
گاهی برای بقیه طوری جا میافتد که بعضی چیزها مثل سبک زندگی را نمیتوانند تغییر دهند. درصورتی که هویت ما انسانها آن چیزی است که خداوند برای ما در نظر گرفته است. ما تا ندانیم که چه هویتی برای ما در عالم در نظر گرفته شده، نمیتوانیم برای خودمان هویت تعیین کنیم. باید ببینیم هویت و ارزش ما چیست. خودمان، خودمان را بهوجود نیاوردهایم که حالا میخواهیم خودمان سبک زندگیمان را تعیین کنیم. باید برویم سراغ همان کسی که ما را بهوجود آورده تا بگوید هویت ما چیست؟ گاهی در زندگی مردم، هویت و شخصیتشان بهشکلی جا میافتد که به این فکر هم نیفتند که میتوان این هویت را تغییر داد چه رسد به اینکه به فکرشان بیاید «باید» این هویت را تغییر دهند.
سلام
بیشتر آدمهایی که من در آمریکا دیدم همینطور پرکار بودند. باید همینطور باشند؛ یعنی حجم زیاد کار باعث آرامششان میشود و یکجوری اگر این کار را هم نکنند ازنظرِ مالی وضعیت خوبی پیدا نمیکنند؛ چون خیلی سخت است و همینطور دارد بدتر هم میشود. اقتصاد آمریکا دارد دقیقتر میشود. شما وقتی برای از دستدادن پیدا نمیکنید؛ بهخاطر همین هم هست که اکثراً کارهایشان را با نرمافزار و کامپیوتر و... انجام میدهند که وقت تلف نشود؛
کاربر ۲۰۵۸۳۵۷
برای اینکه نکتهای مشترک بین خودم و آنها ایجاد کنم، به جملهای که جایی درباره اعتقادات آنها خوانده بودم، اشاره کردم و گفتم: «در ضمن ما مسلمانها یک نکتهٔ مشترک دیگر با شما داریم آن هم اینکه شما منتظر فردی هستید سوار بر اسب سفید که از شرق بهسمت غرب میآید و بذر عدالت میپاشد.» آنها همه سرشان را تکان دادند و با سر تأیید کردند. هم کسانی که در قسمت ریاست قبیله بودند و هم مردم قبیله که طرف ما نشسته بودند، همه تأیید کردند.
mbvatan
از زیر قرآن که رد شدم دوباره جلوی در ایستادم و گفتم: «فریبا قرآن را بده همراهم باشد.» فریبا با تعجب نگاهم کرد؛ اما با این حال قرآن را داد دستم و من هم گذاشتم توی کولهام. با خودم فکر کردم دخترهٔ خرافاتی خجالت هم نمیکشد. آمده اینجا، در آمریکا، توی مرکز علم و دانش، مثل آمریکاییها میخورد، میگردد و میرقصد؛ اما، هنوز دست از این خرافات برنداشته. انگار یک کتاب هم میتواند آدم را از بلا حفظ کند. بگذار سر فرصت چند صفحهاش را بخوانم و چند مطلب غیرعلمی و خرافاتیاش را پیدا کنم تا وقتی برگشتم، توی صورتش بزنم و بگویم: «دخترهٔ کمعقل! اینجا دیگر دست از این عقاید خرافاتیات بردار. اگر قرار بود با این چیزها زندگی کنیم پس چرا آمدیم اینجا؟ میماندیم همان ایران و مثل بقیه زندگیمان را میکردیم.»
mbvatan
من اولین چیزی را که در غرب از دست دادم «حیا» بود.
mbvatan
انگار این دنیا مثل یک زمین پر از خار است، لباسهایتان را به خودتان بچسبانید، از لای این خارزار طوری رد شوید که بتوانید بروید، وگرنه لباستان گیر میکند و مشکل ایجاد میکند.
محمد هم فکر میکرد میتواند خیال من را راحت کند. میگفت: «ازدواج مثل پریدن چترباز از روی نوک کوه است، شما باید به من اطمینان داشته باشی که این چتر، باز میشود و ما را حفظ میکند.»
philobiblic
سال آخر دبیرستان با اینکه خیلی دلم میخواست؛ اما، مهمانی آخر سال را نرفتم. در فیلمها دیدهام که واقعا آن شب برای یک دختر مثل یک شب رؤیایی است. دختر به آرایشگاه میرود، خودش را درست میکند، لباس شب میپوشد و بعد پسری با ماشین خیلی شیک دنبالش میرود و به تالاری میروند که برنامه دارند
philobiblic
یکی از مهمترین برنامههای بچهها در دورهٔ تحصیلشان برنامهٔ فارغالتحصیلی است. اسمش Prom Night است. تالاری را در یک هتل یا جایی از شهر اجاره و تزیین میکنند و مراسم با موزیک و رقص همراه است. این میشود یکی از مهمترین شبهای زندگی دخترها، یک چیزی شبیه مراسم عقد و عروسی.
philobiblic
حجم
۳۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۳۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان