بریدههایی از کتاب مسئله اسپینوزا
۴٫۲
(۱۷۱)
بنتو گفت: «من به کسی توهین نمیکنم. شما خودتان چنین نتیجهای گرفتید؛ ولی باید بگویم که کلمات و ایدههای کتاب مقدس زادهٔ ذهن بشر است، زادهٔ ذهن کسانی که این متون را نوشتهاند و تصور میکردند ـ نه، بهتر است بگویم آرزو میکردند
mhzm
بنتو پرسید: «چرا از صحبت کردن میترسی؟ تو سؤالات مهمی مطرح کردی، سؤالاتی که قرنها برای دینداران بیجواب مانده است. به نظر من، این مشکل در اشتباهات بزرگ و بنیادین ریشه دارد، این اشتباه که خدا را در حال زندگی کردن و فکر کردن فرض میکنیم، موجودی در تصور ما، موجودی که مانند ما و دربارهٔ ما میاندیشد.
«یونانیان باستان متوجه این خطا شده بودند. ۲ هزار سال پیش، مردی خردمند به نام گزنفون نوشت اگر اسب و گاو و شیر هم میتوانستند تخیلاتشان را حکاکی کنند، خدا را به شکل خودشان تصویر میکردند و بدنی شبیه به بدن خودشان به او میدادند. به نظر من، اگر مثلثها میتوانستند فکر کنند، خدایی با ظواهر و ویژگیهای مثلث جعل میکردند، یا دایرهها همینطور، شبیه دایره ...»
یاکوپ با عصبانیت حرف بنتو را قطع کرد. «
mhzm
ـ «این درست است که تورات گفته آدم اولین انسان بوده است. همینطور هم درست است که گفته قابیل ازدواج کرده است. پس قطعاً ما این حق را داریم بپرسیم: اگر آدم اولین انسان بوده است، کسی که با قابیل ازدواج کرده، از کجا آمده است؟ این مسئله، که "مسئلهٔ پیش از آدم" نامیده شده است، هزاران سال در مطالعات مربوط به کتاب مقدس بررسی شده است. حالا اگر تو از من میپرسی که آیا این یک افسانه است یا نه، من میگویم بله، این یک داستان است، ولی داستانی که حاوی استعاراتی است.»
ـ «تو این حرف را میزنی، چون درک نمیکنی. آیا علم تو از علم خدا بیشتر است؟ مگر تو نمیدانی که دلایلی وجود دارد؛ و چون ما نمیتوانیم آنها را درک کنیم، باید به خاخاممان اعتماد کنیم تا متون مقدس را برای ما تفسیر کند؟»
ـ «چنین نتیجهای کار خاخامها را راحت میکند، گابریل. متخصصان دینی در طی تاریخ در پی این بودهاند تا یگانه مفسران مسائل مرموز باشند.»
mhzm
«نه. همینجا. فردا همینجا در مغازه میبینمت. فردا مغازه باز است.»
یاکوپ گفت: «مغازه؟ باز است؟ روز شنبه؟»
ـ «برادر کوچکترم، گابریل، نمایندهٔ خانوادهٔ ما در کنیسه است.»
فرانکو آستین یاکوپ را کشید و یاکوپ، بیاعتنا به این مسئله، مصرانه گفت: «ولی در تورات مقدس آمده که خدا از ما خواسته است تا در روز شنبه کار نکنیم. ما باید کلاً در این روز مقدس به درگاه خداوند دعا کنیم و حکمش را اجرا کنیم.»
اسپینوزا برگشت و به آرامی، مانند معلمی که با دانشآموز جوانش صحبت میکند، گفت: «یاکوپ، بگو ببینم، آیا تو ایمان داری که خدا قدرتمند است؟»
یاکوپ سرش را تکان داد.
ـ «که خدا کامل است؟»
یاکوپ دوباره به نشانهٔ موافقت سرش را تکان داد.
ـ «بنابراین، تو مطمئناً موافقی که موجودی کامل و بینقص، طبق تعریف، نه نیازی دارد، نه نقصی، نه خواستهای و نه آرزویی. اینطور نیست؟»
یاکوپ لحظهای تأمل کرد و بعد با احتیاط سرش را تکان داد. اسپینوزا متوجه شد که لبخندی بر لبان فرانکو نقش بست.
mhzm
ـ «ببینید، همه در حال حرکتاند. در طول روز با شتاب حرکت میکنند، در کل زندگیشان. به چه قصدی؟ ثروت؟ شهرت؟ لذت؟ قطعاً این هدفها هدفهای واقعی نیستند.»
ـ «چرا؟»
بنتو نمیخواست چیزی بیش از این بگوید، ولی پرسش مشتریاش او را به ادامه دادن حرفهایش تحریک کرد. «چنین اهدافی همیشه در حال تولید کردناند. هر وقت به هدفی برسید، خود آن هدف نیازهای دیگری ایجاد میکند. بنابراین، هرچه بیشتر بدوید، بیشتر هم جستوجو میکنید، و این روند تا بینهایت ادامه دارد. باید جایی مسیری حقیقی به سمت شادی لایزال وجود داشته باشد. این چیزی است که من به آن فکر میکنم و دربارهاش مینویسم.» بنتو به شدت سرخ شد. تا به حال، این افکارش را با کسی در میان نگذاشته بود.
اشتیاق زیادی در چهرهٔ مشتری پدید آمد. او خریدش را کناری گذاشت، به بنتو نزدیک شد و در چهرهاش نگریست.
آن لحظه بود ـ لحظهٔ همهٔ لحظهها. بنتو عاشق آن لحظه بود، آن نگاه شگفتزده، آن اشتیاق جدید و زیاد، و آن توجه به چهرهٔ یک غریبه. و چقدر عجیب بود! فرستادهای از جهان بزرگ خارجی و غیریهودی. او دریافت که آن لحظه لحظهای عادی نبوده است و نمیتوان آن را دوباره تجربه کرد
mhzm
ـ «خرافه و عقل هیچ وقت با هم همراه نمیشوند؛ ولی شاید بتوانم تو را به چند نفر از همفکرانت معرفی کنم. مثلاً اینجا کسی هست که تو باید ملاقاتش کنی.» وان دن انده از کیفش کتابی قدیمی در آورد و به دست اسپینوزا داد. «این مرد ارسطوست؛ و این تأملات او در مورد این دسته سؤالهاست. او هم به ذهن توجه داشت و برنامهٔ منحصر به فرد انسان را پیگیری تکامل قدرت عقلش میدانست. اخلاق نیکوماخوسی ارسطو یکی از درسهای بعدی تو است.»
mhzm
«دموکراسی یونانی پنجاه در صد از مردم را از قلم انداخته بود، مثل زنان و بردگان.» او ادامه داد: «به موقعیت دوگانه و متناقض زنان در تئاتر یونان توجه کنید. از یک سو، بازی در تئاتر برای زنان یونانی ممنوع بود؛ یا بعدها در کشورهای آزادتر زنان میتوانستند به دیدن تئاتر بروند، ولی باید جایی مینشستند که دید خوبی به صحنه نداشت. از سوی دیگر، قهرمانان زن زیادی در نمایشها وجود داشتند ـ زنان قهرمانی که شخصیتهای اول بزرگترین تراژدیهای سوفوکل و اوریپید بودند. اجازه بدهید به سه نفر از این شخصیتهای قدرتمند در ادبیات بسنده کنم: آنتیگونه، فِدرا و مِدِئا.
mhzm
آندره ژید گفته است: «تاریخْ داستانی است که رخ داده است. داستانْ تاریخی است که ممکن است رخ داده باشد.»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
«اسپینوزا در ادامه میگه اگه عزت نفستون مبتنی بر عشق چندین نفره، شما همیشه مضطرب خواهید بود، چون چنین عشقی بیثباته. اون در اینجا از اصطلاح "عزت نفس تهی" استفاده میکنه.»
ـ «ضدّش چیه؟ عزت نفس پُر چیه؟»
ـ «اسپینوزا و گوته اصرار دارن که ما نباید سرنوشت خودمونو به چیزی میرا و بیثبات گره بزنیم. برعکس، اسپینوزا اصرار میکنه باید عاشق موجودی نامیرا و سرمدی بشیم.»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
«بیا ببینیم دربارهٔ رهایی از تأثیر دیگران چی میگه. این اولین چیزیه که گوته از اسپینوزا یاد گرفته. تو بخش چهار، "دربارهٔ بندگی انسان"، یه متن مرتبط با این موضوع هست: "وقتی انسان قربانی عواطفش میشود، دیگر آقای خود نیست، بلکه به مرحمت اقبال تکیه میکند." این عبارت وصف حال توئه. تو قربانی عواطفت هستی و از تشویش، ترس و تحقیر نفست ضربه خوردی. درسته؟»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
حجم
۴۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۶۰ صفحه
حجم
۴۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۶۰ صفحه
قیمت:
۶۲,۵۰۰
۳۱,۲۵۰۵۰%
تومان