بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عاشقی جرم قشنگی است | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب عاشقی جرم قشنگی است اثر بهروز یاسمی

بریده‌هایی از کتاب عاشقی جرم قشنگی است

نویسنده:بهروز یاسمی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۴از ۷ رأی
۴٫۴
(۷)
تصویری از آشفتگی در قاب چشمان خودم ترکیب ناهمگونی از الحاد و ایمان خودم انگیزهٔ آغاز من یک اتفاق ساده بود با سادگی هم می‌رسم روزی به پایان خودم
mobina
سر من گرم خودش بود تو نگذاشتیش تو به این هرولهٔ هرشبه واداشتیش سرم از وسوسه خالی دلم از حوصله پُر اینک اما سرم از درد دلم از گله پُر
یك رهگذر
ظلمتْ تمام پنجره‌ها را گرفته است شب در کدام خانه چراغ تو روشن است؟
یك رهگذر
مانده‌ام مات مانده‌ام حیران مانده‌ام با خودم چه‌کار کنم مثل یک گردباد سرگردان می‌روم از خودم فرار کنم
یك رهگذر
شبی رسیدی و صبحش گذشتی و رفتی ولی خیال تو تا سال‌ها رهام نکرد
یك رهگذر
حتماً تو گذشتی باز از کوچهٔ پایین بی‌خود که نرفته‌ست به بالا ضربانم این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست از چیست که سر می‌رود از خون شریانم؟
یك رهگذر
گرفته‌ایم به گردن گناه عالم را نشسته‌ایم که ما را خدا عذاب دهد صدای خستهٔ ما را کسی نمی‌شنود مگر به کوه بگویی که بازتاب دهد
یك رهگذر
ناخوش شده‌ام درد تو افتاده به جانم باید چه بگویم به پرستار جوانم؟ باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟ وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟ تب کرده‌ام اما نه به تعبیر طبیبان آن تب که گل انداخته بر گونهٔ جانم بیماریِ من عامل بیگانه ندارد عشق تو به‌هم ریخته اعصاب و روانم آخر چه کند با دل من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟ لب بسته‌ام از هر چه سؤال است و جواب است می‌ترسم اگر باز شود قفل دهانم ــ این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج امشب بکشد نام تو از زیر زبانم! می‌پرسد و خاموشم و می‌پرسد و خاموش... چیزی که عیان است چه حاجت به بیانم
یك رهگذر
گرچه از فاصلهٔ ماه به من دورتری ولی انگار همین جا و همین دوروبری ماه می‌تابد و انگار تویی می‌خندی باد می‌آید و انگار تویی می‌گذری شب و روز تو ــ نگفتی ــ که به چه می‌گذرد می‌شود روز و شب این‌جا که به‌سختی سپری
یك رهگذر
گرچه در دورترین شهر جهان محبوسم از همین دور ولی روی تو را می‌بوسم
یك رهگذر

حجم

۴۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

حجم

۴۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان