بریدههایی از کتاب دختری که ماه را نوشید
۴٫۳
(۹۲۴)
«وقتی زمان مناسبش برسه هدفت رو پیدا میکنی. تو روی زمین بزرگ هستی و خواهی بود. اینو هیچوقت فراموش نکن.»
sarina jalali
لونا با خودش فکر کرد: بینهایت. همونطور که جهان بینهایته. روشنی و تاریکی و حرکات بیپایان؛ مکان و زمان، مکان در مکان و زمان در زمان؛ و او میدانست: هیچ محدودیتی واسه احساساتی که قلب میتونه توُ خودش نگه داره وجود نداره.
Raha.Sh
راه حقیقت در قلب رؤیاپرداز است.»
- mira .
یاد گرفته بود که قطبنما با سوزن کوچکش که درون ظرف آب است، همیشه خودش را با میدان مغناطیسی زمین همسو میکند. ولی حالا احساس میکرد میدان مغناطیسی دیگر و قطبنمای دیگری هم وجود دارد که مادربزرگش از آنها چیزی نگفته است.
قلب لونا سمت قلب مادربزرگش کشیده میشد. آیا عشق هم قطبنما بود؟
زهره
هیولا عاشق مرداب بود و مرداب عاشق هیولا. درست مثل آدمی که تصویر خودش رو توُ آب آروم برکهای میبینه و با مهربونی بهش خیره میشه. سینهٔ هیولا پر از گرما و احساسات زندگیبخش بود. خودش پرتوهای عشق رو میدید که بیرون میاومد. هیولا دلش کلمه میخواست تا اون عشق رو توضیح بده.
پس کلمهها اومدن، و هیولا از اون کلمات استفاده کرد تا معنی بسازه. دهانش رو باز کرد و شعر گفت.
«گرد و زرد، زرد و گرد.» خورشید بالای سرش متولد شد.
«آبی و سفید و سیاه و خاکستری، ترکیب نورهای غروب» و آسمون متولد شد.
«جیرجیر چوب و نرمی خزه و حرکت و زمزمههای سبزی و سبز و سبز.» هیولا آواز میخوند و جنگل شکل میگرفت.
هر چیزی که میبینی و هر چیزی که میدونی همهش از مردابه.
کاربر ۳۵۱۷۲۵۷
جادوگر و در واقع باور به جادوگر، برای ترساندن مردمِ ساده ساختهشده بود؛
zari.s
بههرحال با محدود کردن خواستههای مردم میتونیم بهشون بگیم سرنوشتشون همین بوده. این واسه مردم یه هدیهس. یاد میگیرن هر حرکتی بیفایدهس. هیچ هدیهای بالاتر از این نیست.
shbi
دردِ همیشگیِ چیزی ازدسترفته.
سلام
هیچ محدودیتی واسه احساساتی که قلب میتونه توُ خودش نگه داره وجود نداره.
Abigail
احمق وقتی از زمین بیرون میرود
میپرد،
از قلهٔ کوه تا ستارهها تا ناکجایِ ناکجا.
ولی دانشمند
وقتی از نوشتههایش، از قلمش
و از کتابهای قطورش ناامید میشود، سقوط میکند.
و دیگر پیدا نمیشود.»
Abigail
رنجشِ دوری و از دست دادن در تاریکی ریسمانی ناگسستنی است که بینهایت را به بینهایت وصل میکند.
قلب من برای قلبت آرزو میکند و آن آرزو حتمی است.
وقتی دنیا میچرخد
وقتی جهان بزرگ میشود
و وقتی راز عشق، دوباره و دوباره
در رازِ تو برملا میشود من رفتهام.
ولی برخواهم گشت.
زهرا م . و
«امید. غنچههایی که آخر زمستون درمیآن چقدر بیجونن! انگار مردن! وقتی تو دستمون میگیریمشون چقدر سردن! ولی خیلی طول نمیکشه که اونا بزرگ میشن، میشکفن و بعد همهٔ دنیا سبز میشه.»
زهرا م . و
«من جادوگر رو دیدم.» او بعد از مدتها نگه داشتن رازش، از آن پرده برداشت.
گرلاند فریاد زد: «غیرممکنه!» اعضای انجمن با دهان باز به او خیره شدند، مثل دستهای مار.
«اینطور نیست. من دیدمش. من دنبالتون اومدم. میدونم اجازهش رو نداشتم و بابتش متأسفم. ولی اینکارو کردم. دنبالتون اومدم و پیش بچهٔ قربانی موندم تا جادوگر برسه. دیدمش.»
گرلاند از جایش بلند شد و فریاد زد: «امکان نداره همچین چیزی دیده باشی.» جادوگری وجود نداشت. تمام بزرگان این را میدانستند.
Davood Rajabi
بعضی وقتا حتی خاطرهها ذهن خودشون رو دارن.
mahsa ziya
شجاعت نه چیزی میسازه، نه از کسی مراقبت میکنه و نه به نتیجهای میرسه. فقط آدم رو به کشتن میده.
Davood Rajabi
عیبی نداره. چیزی که مال منه، مال منه
mahsa ziya
واسه همینه که شجاعت فایده نداره. شجاعت نه چیزی میسازه، نه از کسی مراقبت میکنه و نه به نتیجهای میرسه. فقط آدم رو به کشتن میده.
mahsa ziya
یه جادوگر توُ جنگله. همیشه یه جادوگر بوده.
میشه یهبار هم که شده دست
hasti
گلویش درد گرفت. قفسهٔ سینهاش درد گرفت. عشق درد دارد. پس چرا خوشحال بود؟
hedgehog
قلب از نور ستاره درست شده و زمان.
رنجشِ دوری و از دست دادن در تاریکی ریسمانی ناگسستنی است که بینهایت را به بینهایت وصل میکند.
قلب من برای قلبت آرزو میکند و آن آرزو حتمی است.
وقتی دنیا میچرخد
وقتی جهان بزرگ میشود
و وقتی راز عشق، دوباره و دوباره
در رازِ تو برملا میشود من رفتهام.
ولی برخواهم گشت.
hedgehog
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۱۰۳,۰۰۰
۵۱,۵۰۰۵۰%
تومان