بریدههایی از کتاب پاستیلهای بنفش
نویسنده:کاترین اپلگیت
مترجم:آناهیتا حضرتی کیاوندانی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۲۲۶ رأی
۴٫۳
(۱۲۲۶)
بابا داستان را خواند: «فیش، فاش، فلاش، فلوووش...»
رابین گفت: «نه بابا، فلووش نیست.»
«فیش؟ فاش؟ فیلوووشش؟»
با انگشت به سینهٔ بابا زد و گفت: «بابا ادا درنیار؛ فوووشه، فوووش. من باید بهت بگم؟!»
من گفتم که فکر نمیکنم سوسمار حمامکردن را دوست داشته باشد. تازگیها یک کتاب دربارهٔ خزندگان، توی کتابخانه خوانده بودم.
💕Adrien💕
بعد از ماجرای بانی خرگوشهٔ عیدِ پاک، خانوادهٔ من کمکم نگران شدند.
غیر از آن دو روزی که فکر میکردم شهردار دنیا هستم، دیگر نشانهای از خیالاتیبودن در من دیده نشده بود. همه فکر میکردند شاید بیشتر از سنم میفهمم یا زیادی جدی هستم.
بابام با خودش فکر میکرد که شاید بهتر بود بیشتر برایم قصههای پریان بخواند.
مامانم فکر میکرد که شاید نباید اجازه میداد آنهمه فیلمهای مُستند نگاه کنم؛ فیلمهایی که تویش حیوانات همدیگر را میخوردند.
از مامانبزرگم مشورت گرفتند؛ میخواستند بدانند که من بیشتر از سنم رفتار میکنم یا نه.
مامانبزرگ گفت نگران نباشند.
💕Adrien💕
من و دوستم، ماریسول، تا مدتها دلمان میخواست باستانشناس شویم و دنبال فسیل دایناسورها بگردیم. دوستم همیشه استخوانهای باقیمانده از غذایش را توی آکواریومِ شنی میکاشت تا برای تمرین عملیات حفاری، از آن استفاده کنیم.
من و ماریسول، این تابستان، یکجور گروه خدمترسانی به حیوانات خانگی راه انداختیم. اسمش «گردشگریِ حیوانات» است.
بعضی وقتها که حیوانات را میبریم گردش، دربارهٔ حقیقتهای طبیعی حرف میزنیم. ماریسول دیروز میگفت خفاش میتواند ۱۲۰۰ پشه را در یک دقیقه بخورد.
💕Adrien💕
تو نمیتونی امواج صوتی رو ببینی، ولی میتونی از موسیقی لذت ببری.
S.M
لبخند نزد، چون گربهها لبخند نمیزنند.
Amir Sabeti
درِ حمام را که میبستم، دوباره نیمنگاهی به کِرِنشا انداختم. روی سرش ایستاده بود و دُمش با حباب پوشیده شده بود.
چشمهایم را محکم بستم و آرامآرام تا ده شمردم.
مطمئن بودم که توی ده ثانیه از آنجا نمیرود.
وقتی چشمهایم را باز کردم، کِرِنشا هنوز آنجا بود.
Amir Sabeti
«زندگی برات غافلگیریای زیادی داره و این یه حقیقته.»
mohan
مامان تازه از سر کار آمده بود. گفت دو نفر مریض شدند و مرخصی گرفتهاند؛ این یعنی اینکه مامان تنها صندوقدار آنجا بود. میگفت آدمها به خاطر صف، عصبانی شده بودند. چرا به جای عصبانیشدن، مجله نمیخواندند و منتظر نمیشدند تا نوبتشان برسد؟
کاربر ۵۸۲۳۸۹۰
در آن دوران که توی خیابانها زندگی میکردیم، من و کِرِنشا زیاد نمیتوانستیم با هم اختلاط کنیم، چون همیشه کسی بود که حرفمان را قطع کند، اما عیبی نداشت. میدانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود.
بعضی وقتها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.
Comet_2003
من از فروشگاه جنس بلند کرده بودم، چیزی را برداشتم که مال من نبود و مجرم به حساب میآمدم.
اما به خودم گفتم: «توی طبیعت به این میگن هر کی زورش بیشتره، زنده میمونه. نخوری، میخورَنِت. نکُشی، میکُشَنِت.»
°•Mobina•°
گفتم: «جادو اصلاً وجود نداره.»
مامانم گفت: «موسیقی جادوئه.»
بابام گفت: «عشق جادوئه.»
رابین گفت: «خرگوشِ توی کلاه یه جادوئه.»
بابام گفت: «من دوناتهای برشتهٔ کِرِمدار رو هم جزوِ جادوها میدونم.»
مامانم گفت: «بوی بچهٔ تازه به دنیا اومده چطور؟»
زهره
یه حقیقت جالب جکسون؛ تو نمیتونی امواج صوتی رو ببینی، ولی میتونی از موسیقی لذت ببری.»
Negin
تو نمیتونی امواج صوتی رو ببینی، ولی میتونی از موسیقی لذت ببری.»
Fa
آب استخر همیشه گرم بود. مامان میگفت از آفتاب است، اما من احتمال میدادم به خاطر این باشد که مردم یواشکی توی آب دستشویی میکردند!
..
من میتونم دوست خیالیم رو ببینم.
صداش رو میشنوم.
میتونم باهاش حرف بزنم.
کتاب بخوان
میدانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود.
بعضی وقتها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.
غزل
شاید خفاشها از ما آدمها، آدمتر هستند!
♡عاشق کتاب♡
«فقط باید یهکم تلاش کنیم.»
FatemehShahdadi
مثل این حقیقت که یوزپلنگها میتوانند هفتاد مایل در ساعت بِدَوند.
یا اینکه سوسک، بدون سرش میتواند تا دو هفته زندگی کند.
یا اینکه وقتی وزغ شاخدار عصبانی میشود، از چشمهایش خون میریزد.
من دوست دارم حیوانشناس بشوم. مطمئن نیستم چهجور حیوانی. الآن که واقعاً از خفاشها خوشم میآید. البته یوزپلنگها، گربهها، سگها، مارها، موشها و کرگدنها را هم دوست دارم. شاید بعداً بتوانم یکی از آنها را انتخاب کنم.
دایناسورها را هم دوست دارم، ولی سالها پیش منقرض شدهاند.
💕Adrien💕
وقتی سعی میکنم کل زندگیام را به یاد بیاورم، بیشتر شبیه بازی لِگویی است که بعضی از تکههای اصلیاش گم شدهاند؛ مثل رباتِ کوتوله یا ماشینِ چرخگُنده. زور میزنید کاملش کنید، اما خودتان میدانید که دقیقاً شبیه عکس روی جعبه نمیشود.
نفس اخباری
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰۵۰%
تومان