بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاستیل‌های بنفش | صفحه ۳۰ | طاقچه
۴٫۳
(۱۲۳۱)
آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
HAMED KHAGHANI
وسایل زیادی برای جمع‌کردن نداشتم. بالشتم و کیسهٔ یادگاری‌هایم را برداشتم، بعد هم چندتا لباس و مسواک. با خودم گفتم قبل از اینکه بابا و مامان از خواب بیدار شوند، می‌روم
SweetLemon💕
حالا که خوب بهش فکر می‌کنم، می‌فهمم که آن شب از دیدن کِرِنشا توی حمام، باید حدس می‌زدم که دوباره همه‌چیز، آن دیوانه‌بازی‌ها، اسباب‌کشی و حتی بی‌خانمانی، قرار است تکرار شود.
SweetLemon💕
تو نمی‌تونی امواج صوتی رو ببینی، ولی می‌تونی از موسیقی لذت ببری.
Anna
نمی‌دونم چرا باید همه‌چی رو بفهمی جکسون؟ من دوست دارم همه‌چی رو ندونم. زندگی این‌طوری جالب‌تر می‌شه.
Anna
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم!
Anna
وضعیتمان درست مثل آدم سرماخورده بود. گاهی فکر می‌کنی هیچ‌وقت قرار نیست سرفه‌هایت خوب شود و گاهی فکر می‌کنی فردا دیگر آخرین روز مریضی است.
Anna
من خانواده‌ام را دوست دارم، اما همیشه از دست خانواده‌ام خسته می‌شوم.
Anna
وقتی سعی می‌کنم کل زندگی‌ام را به یاد بیاورم، بیشتر شبیه بازی لِگویی است که بعضی از تکه‌های اصلی‌اش گم شده‌اند
Anna
آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
Anna
روی تشکم دراز کشیده بودم و به چیزهایی که قرار بود از دست بدهم، فکر می‌کردم؛ هر لحظه تعدادشان زیادتر می‌شد! به مغزم گفتم به خودش استراحت بدهد. گاهی این ترفند جواب می‌دهد؛ البته این بار زیاد تأثیر نداشت
smiling
«بهتره فقط حقیقتا رو در نظر بگیرم و از اونا بهترین استفاده رو ببرم. اولین باری نیست که قراره سختی بکشیم.»
smiling
«زندگی برات غافلگیریای زیادی داره و این یه حقیقته.»
lmtyl
«خوبه، اما خیلی اطمینانی بهش نیست. ببین جکسون، زندگی بالا پایین زیاد داره، خیلی پیچیده‌ست. اگه همیشه زندگی این‌شکلی بمونه، خیلی خوبه!» و با دستش یک خط مستقیم رو به بالا را نشان داد؛ «اما توی واقعیت، زندگی این‌شکلیه!» بعد خط زیگزاگی با دستش کشید که مثل کوه، بالا و پایین می‌رفت؛ «برای همین باید خیلی تلاش کرد و ناامید نشد.»
lmtyl
من نمی‌خوام دوباره به اون زمان برگردم. ازتون متنفرم که باعث شدین این اتفاقا بیُفته.
lmtyl
از اینکه نمی‌دانم چه اتفاقی خواهد افتاد، خسته شده‌ام. به اندازهٔ کافی بزرگ شده‌ام که مسائل را درک کنم. از این وضع زندگی‌کردن متنفرم. برای مدتی از اینجا می‌روم. هر وقت فهمیدید که چه‌کار باید کرد، شاید من هم دوباره برگشتم.
lmtyl
«به کسی که بیشتر از همه برات اهمیت داره، واقعیت رو بگو. به خودت.»
lmtyl
«آره خُب! این خودش خیلیه. دوستای خیالی مثل کتابن. ما رو می‌نویسن، اَزَمون لذت می‌بَرَن، گوشه‌های ورقامون تا می‌خوره، کاغذامون مچاله می‌شه، بعدش هم بسته‌بندی می‌شیم و می‌ذارنمون یه گوشه تا زمانی که دوباره بهمون احتیاج پیدا کنن.»
lmtyl
«یه حقیقت جالب جکسون؛ تو نمی‌تونی امواج صوتی رو ببینی، ولی می‌تونی از موسیقی لذت ببری.»
lmtyl
گاهی خیلی سخت است که بخواهی واقعیتی را با کسی در میان بگذاری.
lmtyl

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰
۵۰%
تومان