وقتی انسان در شرایط سخت ازخودبیخود شود کاری میکند که بخشودنی نیست. احتمالاً تلاشش را میکند تا کار بد را تکرار نکند، اما کارِ بدِ گذشته هرگز پاک نمیشود.
n re
«گر به میدان میروی، مردانه رو».
n re
نمیدانم در من چه دیده بود. چطور؟ چطور میتوانستم در برابر عشق باشکوهش بیتفاوت باشم؟
n re
تمام زندگیام ازآنِ همسر زیبا، نجیب و دوستداشتنیام است.
n re
چیزی به ذهنم نمیرسد. گاه آدم مسئلهای را میداند، اما نمیتواند به خاطر بیاورد. احتمالاً این تجربه را بارها داشتهاید،
n re
«توی جامعۀ ما بیداد میکنه.»
- «چی؟»
مورت با خشم دستانش را بالا برد؛ «بیزاری از پولدارا. همیشه این جمله رُ میشنوی؛ یارو خیلی پولداره، ازش بدم میآد. بیزاری از پولدارا به پیشداوری کینهتوزانه تبدیل شده. قبلاً اگه میگفتم از بیپولا بیزارم، خفهم میکردن. اما حالا این رُ واسه پولدارا میگیم؟
n re
کسانی که برای تشخیص هویت آمده بودند، بیقراری میکردند و رفتارهای خاصی داشتند؛ شاید نوعی دلگرمی یا امیدواری بود. بههرروی، در اینجا امید، شتابان رنگ میبازد. اگر جسد همان باشد که در پیاش بودید، چارهای جز پذیرش نیست، در اینجا، در لحظهٔ آخر معجزه نمیشود، بههیچروی.
n re
به باور بعضی، مرگ سنگدلانهترین اتفاق است، اما به باور من، انتظارِ بازگشتِ آنکه دوستش داری هولناک است.
n re
تجربه نشان داده هیچچیز غیرممکن نیست،
n re
در این سالهای خیلی سخت، آموختم که بین زندگی و مرگ، بین پاکترین جاها و سنگدلترین حمامهای خون، بین زیباییِ بسیار و زشتیِ تهوعآور، دیوار نازکی هست که در آنی فرومیریزد و زندگی را به پوچی میکشاند.
n re