بریدههایی از کتاب قرنطینه
نویسنده:جنیفر ای.نیلسن
مترجم:فرزانه مختاریبلاسی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۶۹ رأی
۴٫۶
(۲۶۹)
این آواز از بین لبهای مادرم شبیه شبنمی روی سبزهها بود. آواز من بیشتر به افتادن پشکل گاو نزدیک بود.
کاربر ۴۴۴۷۶۶۵
ما میدونیم که اگه روی هموطنهامون اسلحه بکشیم چه اتفاقی برای کلدن میافته. ما عاشق کشورمون هستیم؛ درست مثل شما. دوران سختی بوده و داره سختتر هم میشه. تنها راه نجات کشورمون اینه که مردم شهر و مردم رودخونه باهم متحد بشن. نه اینکه باهم بجنگن. لطفاً اجازه بدین الآن بمونیم.»
لافکادیو
با خودم فکر کردم بهترین راه برای فرار از یک شب دیگر در قفس این است که تا حد امکان صادق باشم. همیشه موقعی که با پدرومادرم مشکل داشتم، این راه جواب میداد.
لافکادیو
«اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی، به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه. این رو پدرم بهم یاد داده
لافکادیو
یک لحظه به ذهنم رسید بر سر تفاوت نامحسوسی که رفتارهای ما باهم داشت، بحث کنم، اما بعد یادم آمد که شاید برای فرار کردن به کمک این دختر نیاز داشته باشم. تازه، یادم آمد که داشتم سعی میکردم دوستش باشم. درست مثل این بود که یک زاغ را بغل کنی.
به همین دلیل بیخیال شدم. «من بهت کمک نمیکنم، تو هم به من کمک نمیکنی. ما داریم کار رو باهم تقسیم میکنیم. تازه، مهم نیست ما قبلاً چطور باهم رفتار کردیم. من آدم وحشتناکی نیستم و فکر نمیکنم تو هم باشی.»
او گفت: «من قبلاً نبودم و دیگه هم نمیخوام باشم.»
لافکادیو
یک جایی توی دنیا، حتماً حداقل یک نفر دیگر بود که از او بدتر باشد.
لافکادیو
بعضیوقتها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش میخواد.
لافکادیو
متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه
لافکادیو
«تو خیلیوقته من رو گمراه کردی.»
لافکادیو
«اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی، به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه. این رو پدرم بهم یاد داده.»
زهرا سادات
زیر لب گفتم: «چرا اونها اینقدر از ما متنفرن؟»
گفت: «چون ما رو نمیشناسن و ما اونها رو نمیشناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه.»
زهرا سادات
آنها جهانی را میشناختند که از کتابها بیرون میآمد و ما جهانی را میشناختیم که در آن زندگی میکردیم.
زهرا سادات
اسکورج بیماریای نبود که پایانش مرگ باشد. اسکورج بردگی بود؛ پایانش حبس ابد بود.
☆...○●arty🎓☆
آنها ما را به سمت درمانگاه هل دادند.
جایی که مردم واردش میشدند و هیچکس از آن خارج نشده بود.
☆...○●arty🎓☆
«هر دفعه که کلدن ما رو تحت فشار گذاشته، این حرف بوده که ما هم همین عکسالعمل رو داشتیم. اما ما نمیجنگیم. ما میدونیم که اگه روی هموطنهامون اسلحه بکشیم چه اتفاقی برای کلدن میافته. ما عاشق کشورمون هستیم؛ درست مثل شما. دوران سختی بوده و داره سختتر هم میشه. تنها راه نجات کشورمون اینه که مردم شهر و مردم رودخونه باهم متحد بشن. نه اینکه باهم بجنگن. لطفاً اجازه بدین الآن بمونیم.»
☆...○●arty🎓☆
ویول، یه مشکل جدی هست! هر چیزی که میبینم سؤالهای بیشتری برام پیش میاره که جوابی ندارن. فکر میکنی اگه ما هم با بقیه یکدست بشیم و وانمود کنیم مشکلات رو نمیبینیم، همهچیز درست میشه؟»
☆...○●arty🎓☆
گاهی از طرز کارکردن مغزم متنفر بودم؛ مثل آهنربا، فکرها و کارهای ممنوع را جذب میکرد. مادرم میگفت من برعکس به دنیا آمدم و احتمالاً به همین دلیل بود که اینجوری شده بودم. شاید راست میگفت، نمیدانم.
☆...○●arty🎓☆
«چون ما رو نمیشناسن و ما اونها رو نمیشناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمیشناسیش آسونه.»
☆...○●arty🎓☆
بعضیوقتها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش میخواد.»
☆...○●arty🎓☆
«میتونی امتحان کنی، ولی موفق نمیشی. هیچ چیزی نمیتونه یه دوستیِ واقعی رو از بین ببره.»
☆...○●arty🎓☆
حجم
۲۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
۵۰,۵۰۰۵۰%
تومان