بریدههایی از کتاب قرنطینه
نویسنده:جنیفر ای.نیلسن
مترجم:فرزانه مختاریبلاسی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۶۹ رأی
۴٫۶
(۲۶۹)
حتی اگر میتوانست، ارادهاش را داشت که امتحان کند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
هربار که نگاهم میکرد، خیلی چیزها را میفهمید که دوست نداشتم بداند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
به او خیلی بدهکار بودم. اما کاملاً میدانستم هر کاری هم که بکنم، هیچ وقت کاری را که او برای من کرد، جبران نمیکند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
شاید فقط داشت این چیزها را به من میگفت چون عاشقم بود.
چند وقتی طول کشید تا آن را بفهمم و چند سال دیگر هم زمان برد تا بفهمم من هم همین حس را دارم. وقتی آماده بودم که از من درخواست ازدواج بکند، خبرش میکردم.
جوناس هم باید از دلا درخواست ازدواج کرده باشد. یک روز نامهٔ اعلام ازدواج و درخواستشان از ما برای دیدن آنها در خانهٔ جدیدشان در جزیرهٔ اتیک به دستمان رسید.
آنقدر تعجب کردم که نامه داشت از دستم میافتاد، اما ویول به یادداشتی که توی نامه بود اشاره کرد.
N
شاید فقط داشت این چیزها را به من میگفت چون عاشقم بود.
چند وقتی طول کشید تا آن را بفهمم و چند سال دیگر هم زمان برد تا بفهمم من هم همین حس را دارم. وقتی آماده بودم که از من درخواست ازدواج بکند، خبرش میکردم.
جوناس هم باید از دلا درخواست ازدواج کرده باشد. یک روز نامهٔ اعلام ازدواج و درخواستشان از ما برای دیدن آنها در خانهٔ جدیدشان در جزیرهٔ اتیک به دستمان رسید.
آنقدر تعجب کردم که نامه داشت از دستم میافتاد، اما ویول به یادداشتی که توی نامه بود اشاره کرد.
N
گفت: «و نه فقط کسانی که آزمایش اسکورج دادهن. حتی اگه یه نفر با کسی که به بیماری مبتلاست، مثل من، تماس پیدا کنه، اون هم باید به کلونی بره درسته؟»
فرمانروا به تتهپته افتاده بود، گفت: «ب...ب...بله، نمیتونیم بیش از حد مراقب باشیم.»
گفتم: «ما میخوایم به خاطر نجاتمون ازتون تشکر کنیم.» و دستانم را دور مچ دست فرمانروا گره زدم. دلا و ویول هم پشت سرم آمدند و از هر دو طرف او را بغل کردند. دلا حتی روی نوک پنجهاش رفت تا او را ببوسد. چندش!
AMIR.H.H
گاهی از طرز کارکردن مغزم متنفر بودم؛ مثل آهنربا، فکرها و کارهای ممنوع را جذب میکرد.
ارغوان
اشکهایش روی گونههایش سر میخوردند و دوباره به یادم آوردند که با همهٔ بیادبی و حس برتریای که داشت، باز هم ترسیده بود.
دانشآموز گم شدهی هاگوارتز
اولش میخواستم همهاش را به خانه و برای پدر و مادرم هم ببرم، ولی توی دستهایم له شده بود و دیگر نمیتوانستم نگهش دارم. آب غلیظ و قرمزش بالای دستم شره کرد. بهتر بود میوه را خودم تنهایی بخورم تا اینکه بگذارم حیف شود.
کلاشینکف
غذا نداده بود، او به من امید و دوستی داده بود
هرگز
ویول روی سکو آمد و گفت: «و نه فقط کسانی که آزمایش اسکورج دادهن. حتی اگه یه نفر با کسی که به بیماری مبتلاست، مثل من، تماس پیدا کنه، اون هم باید به کلونی بره درسته؟»
فرمانروا به تتهپته افتاده بود، گفت: «ب...ب...بله، نمیتونیم بیش از حد مراقب باشیم.»
گفتم: «ما میخوایم به خاطر نجاتمون ازتون تشکر کنیم.» و دستانم را دور مچ دست فرمانروا گره زدم. دلا و ویول هم پشت سرم آمدند و از هر دو طرف او را بغل کردند. دلا حتی روی نوک پنجهاش رفت تا او را ببوسد. چندش!
فرمانروا فلینگ مثل یک طوطی عصبانی جیغ زد و سعی میکرد ما را از خودش جدا کند. درهمینحین که داشت سعی میکرد دستهای ما را از خودش جدا کند، ناخنش روی زخم قدیمیِ روی ساعدم کشیده شد؛ همانی که وقتی برای اولینبار داشتند به من اسکورج میدادند، دکتر کرش بریده بودش.
یکی از زنان ردیف جلو فریاد زد: «اون خونی شده، فرمانروا الآن اسکورج میگیره.»
S*J
تا جایی که من میدانستم دیوانگی و خطر همیشه کنار هم بودند.
S*J
ویول به من فقط غذا نداده بود، او به من امید و دوستی داده بود و این احساس که شاید در نهایت همهچیز رو به راه شود.
خنیاگر
آهنگ پرشور بود که مردم من وقت کار، در مزرعهها میخواندند. اکنون نهایت استعدادم را برای خواندنش میگذاشتم. از اولین نت، به نظر میآمد سر گاسل میخواهد از وسط دو نیم شود.
گفت: «همین الآن بس کن!»
گفتم: «نمیتونم، فقط اینجوری بلدم کوهنوردی کنم.»
به نظر میآمد مردان دو طرفم در ابتدا از خواندن من ناراحت شده بودند؛ همانطور که همه ناراحت میشدند؛ ولی وقتی دیدند این آواز چقدر نگهبان را آزار میدهد، آنها هم شروع به همخوانی کردند.
معلوم بود که این مردان کاملاً ساختگی بد میخواندند. هیچکدام به اندازهٔ من استعداد تولید صداهایی از دنیای مردگان را نداشتند.
yeganeh
هر چه بیشتر به او خیره میشدم، بیشتر متأسف میشدم. شاید او بدجنس و بیادب بود، اما شاید من هم، کمی، بودم. و همانطور که ویول گفت، او بدون شک ترسیده بود. من هم همینطور. و شاید او افادهای و خودخواه و خیلی چیزهای دیگر هم بود که مطمئناً من، بیشتر اوقات نبودم. اما هر چیزی که بود، یک جایی توی دنیا، حتماً حداقل یک نفر دیگر بود که از او بدتر باشد.
shina.khosravi
‘احمق’ و ‘شجاع’ یه معنی میدن. یکیشون وقتی یه نفر میبازه استفاده میشه و اون یکی بعد از اینکه برنده میشه.»
=o
بعضیوقتها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش میخواد.
Mary gholami
اما هیچوقت قولمون رو نمیشکنیم.»
Ali Daghighi
هیچ چیزی نمیتونه یه دوستیِ واقعی رو از بین ببره.»
Ali Daghighi
گفتم: «دوستی، احمقانه نیست.»
Ali Daghighi
حجم
۲۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
۵۰,۵۰۰۵۰%
تومان