بریده‌هایی از کتاب قرنطینه

«چون ما رو نمی‌شناسن و ما اون‌ها رو نمی‌شناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.»

متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.

«بیشتر مردم دلا رو اون‌جوری که من می‌شناسم، نمی‌شناسن. هر وقت می‌ترسه، به اون چیزهایی برمی‌گرده که براش آشنا باشن، به پولش و قدرت پدرش. ولی این خود واقعی‌ش نیست؛ آدم خوبیه.»

به او تکیه دادم، اما بیشتر از اینکه احساس خستگی کنم، خیالم راحت شده که دوستم برگشته بود. نه، برنگشته بود؛ او هیچ‌وقت من را رها نکرده بود. من بودم که او را رها کردم. از او پرسیدم: «چرا با من به کلونی اومدی؟ تو آزاد بودی.» ویول کمی فکر کرد و بعدش گفت: «وقتی ما خیلی از هم دوریم، همه‌چیز کج‌وکوله به نظر میاد؛ انگار که دنیا عوض شده. البته که دنیا عوض نشده. بعدش می‌فهمم که من دارم کج راه می‌رم. تو من رو متعادل می‌کنی آنی.» پهلویم تیر کشید؛ همان‌طور که تمام شب تیر می‌کشید، اما بدون توجه به آن لبخند زدم.

«چون ما رو نمی‌شناسن و ما اون‌ها رو نمی‌شناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.»

«وقتی ما خیلی از هم دوریم، همه‌چیز کج‌وکوله به نظر میاد؛ انگار که دنیا عوض شده. البته که دنیا عوض نشده. بعدش می‌فهمم که من دارم کج راه می‌رم. تو من رو متعادل می‌کنی آنی.»

«می‌تونی امتحان کنی، ولی موفق نمی‌شی. هیچ چیزی نمی‌تونه یه دوستیِ واقعی رو از بین ببره.»

«من خدمتگزار نیستم. من یه انسان آزادم که مریض شده. ذره‌ذرهٔ قدرت درونی‌م صرف این می‌شه که حالم بهتر بشه، نه اینکه به کشوری خدمت کنم که مردم من رو هر سال عقب‌تر می‌رونه.»

پایان این بیماری همیشه مرگ بود، اما حداقل مرگِ بی‌روحی نمی‌شد، مرگی بدون عشق.

او یکی از معدود افرادی بود که ظاهراً می‌توانست من را همان‌طور که واقعاً هستم، بفهمد.

متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.

‘احمق’ و ‘شجاع’ یه معنی می‌دن. یکی‌شون وقتی یه نفر می‌بازه استفاده می‌شه و اون یکی بعد از اینکه برنده می‌شه.»

«وقتی ما خیلی از هم دوریم، همه‌چیز کج‌وکوله به نظر میاد؛ انگار که دنیا عوض شده. البته که دنیا عوض نشده. بعدش می‌فهمم که من دارم کج راه می‌رم. تو من رو متعادل می‌کنی آنی.»

هیچ چیزی نمی‌تونه یه دوستیِ واقعی رو از بین ببره.

«اسکورج مریضی نیست. از الآن اسکورج پیروزیه. ما اسکورجیم و به خونه برمی‌گردیم.»

اسکورج بیماری‌ای نبود که پایانش مرگ باشد. اسکورج بردگی بود؛ پایانش حبس ابد بود.

شاید این ذات انسان است که آدم‌ها را به بهتر و بدتر تقسیم‌بندی می‌کنند.

افسانه‌های قدیمی می‌گویند که اهالی رودخانه حاصل ازدواج یک پری دریایی با یک کشاورز جوان و خوش‌چهره هستند؛ کشاورز جوان، پری دریایی را که خیلی شنا کرده و زیادی به ساحل نزدیک شده بود، نجات داد.

بعضی‌وقت‌ها دوستی اینه که کاری رو بکنی که به نفع دوستت باشه، حتی اگه چیزی نباشه که خودش می‌خواد.»

‘احمق’ و ‘شجاع’ یه معنی می‌دن. یکی‌شون وقتی یه نفر می‌بازه استفاده می‌شه و اون یکی بعد از اینکه برنده می‌شه.