بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرنطینه | صفحه ۳ | طاقچه
۴٫۶
(۲۶۹)
شاید این ذات انسان است که آدم‌ها را به بهتر و بدتر تقسیم‌بندی می‌کنند.
boshra
آن‌ها جهانی را می‌شناختند که از کتاب‌ها بیرون می‌آمد و ما جهانی را می‌شناختیم که در آن زندگی می‌کردیم.
boshra
خون به سرم هجوم آورد و همه‌چیز در اطرافم سر و ته شد. دامنم هم نزدیک بود هر لحظه روی سرم بیفتد تا اینکه بین پاهایم جمعش کردم. حداقل هنوز میوه را داشتم. اولش می‌خواستم همه‌اش را به خانه و برای پدر و مادرم هم ببرم، ولی توی دست‌هایم له شده بود و دیگر نمی‌توانستم نگهش دارم. آب غلیظ و قرمزش بالای دستم شره کرد. بهتر بود میوه را خودم تنهایی بخورم تا اینکه بگذارم حیف شود. این چیزی بود که به خودم می‌گفتم تا وانمود کنم خودخواه نیستم. می‌دانستم پدر و مادرم درست به اندازهٔ من گرسنه هستند. ولی برای اینکه پایم را از بین شاخه‌ها آزاد می‌کردم، اول باید میوه را روی زمین می‌انداختم و میوه این‌طور از بین می‌رفت. هرچه شاخه بیشتر به بدنم فشار می‌آورد، قرمزی پوستم بیشتر می‌شد، ولی برایم مهم نبود.
شهرزاد بانو😇
«اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی،‌ به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه. این رو پدرم بهم یاد داده.»
booklover
‘احمق’ و ‘شجاع’ یه معنی می‌دن. یکی‌شون وقتی یه نفر می‌بازه استفاده می‌شه و اون یکی بعد از اینکه برنده می‌شه.
عـلـے و فاطمه
اول من توی رفتم سلول.
هرگز
توی دوستی ما، من چاقو بودم. خودم را به همه‌چیز می‌زدم و گاه و بی‌گاه کار خودم را می‌کردم؛ اما ویول متفاوت بود. او سوزن بود. اون خاص‌ترین جاها را برای تحت فشار قرار دادن، شناسایی می‌کرد و کاری به‌جز کارهای خیلی ضروری انجام نمی‌داد. همان‌طور که این مدت توی کلونی به ما ثابت کرد، او هم من را متعادل می‌کرد.
خنیاگر
«بدبختی یا تنهایی، کدوم رو ترجیح می‌دی؟»
=o
حتی یک مار که توی تله افتاده باشد هم از گاسل شوخ‌طبع‌تر است.
boshra
«از نظر اهالی رودخونه ‘احمق’ و ‘شجاع’ یه معنی می‌دن. یکی‌شون وقتی یه نفر می‌بازه استفاده می‌شه و اون یکی بعد از اینکه برنده می‌شه.»
boshra
این ذات انسان است که آدم‌ها را به بهتر و بدتر تقسیم‌بندی می‌کنند.
merry
«چرا اون‌ها این‌قدر از ما متنفرن؟» گفت: «چون ما رو نمی‌شناسن و ما اون‌ها رو نمی‌شناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.»
tasnim
نمی‌دانستم فردا چه کاری را به من خواهند داد؛ ولی اگر قرار بود سخت‌تر باشد، باید تا می‌توانستم از امروزم لذت می‌بردم.
AλI
«اینکه نتونی به یه آدم نیازمند کمک کنی،‌ به همون اندازه بده که باعث شده باشی اون آدم، نیازمند بشه.
AλI
اغلب از ویول می‌پرسیدند چطور می‌تواند با من دوست باشد، انگار او فقط با من از روی لطف، خوب بود، یا شاید چون مادرم در عوضش بهش پول می‌داد. هیچ‌کس نمی‌پرسید چرا من با ویول دوست هستم. انگار او فقط قرار بود به من مهربانی بکند.
فاطمه زهرا.ز.
مطمئناً اینجا نبود. او اینجا نبود، کنار من، تا با من شوخی کند، بهم بگوید همه چیز روبه‌راه می‌شود، بهم اطمینان بدهد که می‌توانم با این بیماری مبارزه کنم، درست مثل همهٔ چیزهای دیگری که با آن‌ها مبارزه کرده بودم.
غَزال_ک
چیزی به من می‌گفت مهم نیست که امروز چقدر افتضاح بوده، فردا هم قرار نیست بهتر بشود. الآن به خواب احتیاج داشتم.
bahareh
زیر لب گفتم: «چرا اون‌ها این‌قدر از ما متنفرن؟» گفت: «چون ما رو نمی‌شناسن و ما اون‌ها رو نمی‌شناسیم. متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.»
Samaneh.moon
متنفر بودن از چیزی که نمی‌شناسیش آسونه.»
شیلا در جستجوی خوشبختی
آن‌ها جهانی را می‌شناختند که از کتاب‌ها بیرون می‌آمد و ما جهانی را می‌شناختیم که در آن زندگی می‌کردیم.
Zeina🌸💕

حجم

۲۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۴۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
۵۰,۵۰۰
۵۰%
تومان