بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب طلسم آرزو | صفحه ۴ | طاقچه
۴٫۷
(۲۳۳)
چشم‌هایش آن‌قدر زیبا بود که انگار به تمام اتاق نور می‌پاشید. بچه‌ها از دیدن ظاهر جدیدش جا خوردند. پادشاه چنس گفت: «چارلی؟ تویی؟» برادران چارمینگ به‌طرف او خم شدند. طوری به او خیره شده بودند که انگار روح می‌دیدند. فراگی گفت: «سلام، برادر. خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم.» بعد از چند دقیقه، شوکِ پیدا کردن چارلی از بین رفت و جای خود را به جشن و پایکوبی داد. برادران چارمینگ به‌سوی برادر گمشدهٔ خود دویدند و او را محکم در آغوش گرفتند. فضای تالار لبریز از شور و شادی بود. در میانهٔ این شلوغی‌ها کسی متوجه گونه‌های گل‌انداختهٔ شنل‌قرمزی نشد. او با حالت خاصی به شاهزاده چارلی چشم دوخته بود. فراگی برایش دیگر آن قورباغهٔ مهربانی نبود که جانش را نجات داده بود؛ حالا دیگر می‌توانست به او به‌عنوان یک همسر نگاه کند.
Setayes writer
چشم‌هایش را کمی باز کرد و خواهرش را دید که در کنارش خوابیده است. احتمالاً او هم مرده بود، ولی چهره‌اش آن‌قدر آرام بود که کانر نگرانش نشد. حتی اگر تلاش می‌کرد هم نمی‌توانست نگران چیزی شود.
Mahsa
پسر یکی دیگر از آن خروپف‌های جانانه کرد. بعضی از بچه‌ها تعجب کرده بودند که چطور صدای به این بلندی از او درمی‌آید.
hasti
سفیدبرفی ناباورانه سر تکان داد: «چهار بار سعی کردین من رو بُکُشین. سه بارش رو خودتون شخصاً تلاش کردید. وقتی در لباس یه پیرزن به کلبهٔ کوتوله‌ها اومدید، فهمیدم شمایین. می‌دونستم آدم خطرناکی هستین، ولی اجازه دادم بیاین تو. هنوز امیدوار بودم تغییر کرده باشین. اجازه دادم به من صدمه بزنین.» تابه‌حال این را به هیچ‌کس اعتراف نکرده بود. بعد از گفتن این حرف صورتش را میان دستانش پنهان کرد و به گریه افتاد. ملکهٔ بدذات با چنان تُندی‌ای فریاد کشید که سفیدبرفی را از جا پراند: «تو چی از قلب شکسته می‌دونی؟ هیچی از درد نمی‌فهمی. هرگز از من محبت ندیدی، اما از لحظه‌ای که به دنیا اومدی همهٔ مردم این سرزمین عاشقت بودن. اما دیگران به‌اندازهٔ تو خوش‌شانس نیستن. این دیگران تنها عشق زندگیشون رو از دست داده‌ن.»
Arefeh
وقتی پای قضاوت کردن و حکم صادر کردن برای دیگران در میون باشه، مردم حسابی ذوق و سلیقه به‌خرج می‌دن.»
mahtab saneei
«کاش فرشتهٔ مهربون یه خط تلفن اضطراری داشت.»
mahtab saneei
«ترجیح می‌دهم تلاشم را بکنم و در این راه کشته شوم، ولی یک عمر با فکر و حسرت آن زندگی نکنم.»
mahtab saneei
گاهی وقتا ما اون‌قدر به چیزایی که نداریم فکر می‌کنیم که چیزای خوبی که داریم از یادمون می‌ره. اگه تو مجبوری برای چیزی که واسه بقیه آسونه بیشتر تلاش کنی، معنیش این نیست که استعدادهای خاص خودت رو نداری.»
mahtab saneei
«روزی روزگاری... اینا جادویی‌ترین کلمات دنیا هستن، دروازهٔ ورود به بهترین قصه‌هایی که تابه‌حال گفته شده. وقتی این کلمات رو می‌شنویم، بی‌اختیار به دنبالشون کشیده می‌شیم. اونا ما رو به دنیایی می‌برن که همه رو در خودش می‌پذیره و توش هیچ غیرممکنی وجود نداره. موش‌ها به آدم تبدیل می‌شن و خدمتکارها شاهزاده از آب درمیان. از خوندن داستان‌ها درس‌های ارزشمندی می‌گیریم.»
N.Zahra.M
عشق ما مثل آتش و برفه. اگه با هم باشیم، همدیگه رو از بین می‌بریم.»
yeganeh®
گاهی وقتا کسل‌کننده‌ترین آدما کارهایی می‌کنن و حرف‌هایی می‌زنن که غافلگیر می‌شید. این رو همیشه یادتون باشه.»
اِملی کتابدار کوچک
من برای همیشه همون ملکهٔ بدذات باقی می‌مونم که سعی کرد شاهزاده سفیدبرفی بی‌گناه و بی‌پناه رو بکشه؛ اما کسی نمی‌پرسه کی حاضر شده تموم زندگیش برای پیوستن به عشقی که عزیزتر از جونشه، تموم دنیا رو زیر پا بذاره؟ کی حاضر شده برای درد نکشیدن، قلبش رو از سینه بیرون بکشه؟»
daisy
آقای بیلی گفت: «به نظرم نکتهٔ داستان رو نگرفتی. گاهی وقتا ما اون‌قدر به چیزایی که نداریم فکر می‌کنیم که چیزای خوبی که داریم از یادمون می‌ره. اگه تو مجبوری برای چیزی که واسه بقیه آسونه بیشتر تلاش کنی، معنیش این نیست که استعدادهای خاص خودت رو نداری.»
daisy
چی می‌شد اگه قصه‌ها حقیقت داشتن! یه نفر چوب جادوییش رو تکون می‌داد و همه‌چیز به حالت اولش برمی‌گشت.
daisy
خانه! قشنگ‌ترین کلمهٔ دنیا!
N.Zahra.M
زیبای خفته گفت: «بااینکه همهٔ دنیا ازش متنفر بودن باز هم از تلاش برای نجات عشقش دست برنداشت.» اِسکایلین گفت: «هیچ‌وقت امیدش رو از دست نداد.» ناگهان سیندرلا در صندلی‌اش نیم‌خیز شد و گفت: «فهمیدم! هوپ!» به دخترش نگاه کرد و گفت: «این اسم رو برای دخترم انتخاب می‌کنم. شاهزاده‌خانم هوپ چارمینگ، ملکهٔ آیندهٔ این سرزمین!»
N.Zahra.M
«گوش کن، خانم نارنجی! هفتهٔ پیش نزدیک بود یه جادوگر من و خواهرم رو بخوره. بعدش با خوش‌شانسی تمام از چنگ یه گله گرگ فرار کردیم. بعدش نزدیک بود یه دیو خسیسِ پل‌نگه‌دار ما رو بکشه. بعدش از آتش‌سوزیِ یه قلعه جون سالم به‌در بردیم. آخرسر هم نزدیک بود دیوها و جن‌ها ما رو بگیرن و یه عمر بردگی کنیم. اگه از من بپرسی، شما باید مشکلات بزرگ‌تری رو حل کنین. لازم نیست وقتتون رو واسه تبدیل بال‌های یه پری به دوتا برگ ناقابل تلف کنین! به نظر من شما فقط به چیزای کم‌اهمیت گیر می‌دین تا ثابت کنین دارین یه کارهایی می‌کنین، ولی در واقعیت هیچ کاری از دستتون برنمیاد.
N.Zahra.M
الکس دستانش را روی قلبش فشار داد و گفت: «باورت می‌شه! سیندرلا کفشش رو درست روی این نقطه جا گذاشته بوده!» کانر گفت: «چرا باورم نشه؟ منم اگه کفشم روی این پله جا می‌موند حال نداشتم دوباره این‌همه پله رو بیام بالا و برش دارم.»
N.Zahra.M
گاهی وقتا ما اون‌قدر به چیزایی که نداریم فکر می‌کنیم که چیزای خوبی که داریم از یادمون می‌ره. اگه تو مجبوری برای چیزی که واسه بقیه آسونه بیشتر تلاش کنی، معنیش این نیست که استعدادهای خاص خودت رو نداری.»
N.Zahra.M
«کاش فرشتهٔ مهربون یه خط تلفن اضطراری داشت.»
پشیز | pashiz

حجم

۸۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۸۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
۶۶,۰۰۰
۵۰%
تومان