بریدههایی از کتاب از ترس تنهایی
۳٫۵
(۷۳۷)
حسی شبیه شبهای سال نو را دارم، وقتی شمارش معکوس آغاز میشود و من نمیدانم بهتر است آن موقع دوربین را بردارم و عکس بگیرم یا در لحظه زندگی کنم. معمولاً دوربین میگیرم و بعداً موقعیکه میبینم عکس خوب از آب در نیامده، پشیمان میشوم. بعد بهشدت احساس ناامیدی میکنم و فکر میکنم آن شب میتوانست خیلی بیشتر خوش بگذرد، اگر من آنقدر زیاد سخت نمیگرفتم و خودم را مجبور نمیکردم کارهایی را که انجام داده یا باید انجام بدهم، تجزیه و تحلیل کنم.
محبوبه غلامی
میخواستم در دههٔ دوم زندگیام ازدواج کرده باشم. اما یاد گرفتهام که تو نمیتوانی به تنهایی زمان چیزها را مشخص کنی و حتماً درست از آب دربیاید.
sarvenaz
هیچ چیز زندگی من نشان از خوششانسی ندارد، همهاش نتیجهٔ سختکوشی است، نتیجهٔ تقلا کردن برای بالا رفتن از قلهها.
کاربر ۱۵۵۱۲۰۱
چهقدر درمان خوبی است که نقل مکان کنی، دور شوی و شروعی تازه و سالم داشته باشی.
کلوچه کتابخوان
نمیشود کلید شادی را در یک مرد پیدا کرد. که این یکجور وابستگی است، زنِ قوی باید احساس بینیازی داشته باشد و روی پای خودش بایستد.
ندا هستم
عشق چیزیه که نمیتونی کنترلش کنی.»
sepidkhat
بخش بزرگتری از من هربار که به اینطور مهمانیها میآیم، احساس معذب بودن میکند.
پویا پانا
«چهطور شما دو تا شدین دوقلو و منو بیرون انداختین؟ کیف من تنهاست.»
☽ოყ♡ოσσŋ☾
مقابل عشق، نفرت نیست، بیتفاوتی است.
کاربر ۷۶۵۹۶۹۳
غذایمان از راه میرسد. بیشتر میخندیم تا سکوت کنیم. من حتی به اندازهای با او احساس راحتی میکنم که تکهای از گوشت گوسالهاش را وقتی به من تعارف میکند، میخورم.
بیتا
«راشل.»
«چیه؟»
«ما یه مشکلی داریم.»
«ما؟»
«یه مشکل خیلی بزرگ.»
به سمت جلو خم میشود و دست چپش را روی پشتی مبل میاندازد. میگوید: «نمیتونم دست از فکر کردن به تو بردارم.»
من هم نمیتوانم.
اما من میتوانم کاری را که میکنم کنترل کنم. احساسات در میان است، ولی بعد ممکن است پشیمانی به بار بیاورد.
نآزنین
داریم دنبال دلمان میرویم.
داریم شانسی را به دست میآوریم.
ما دیوانهایم.
ما آدمهای خودویرانگری هستیم.
آدمهای هوسبازی هستیم.
گیج شدهایم.
طغیانگر هستیم.
او از ازدواج کردن میترسد.
من از تنها بودن میترسم.
ما داریم عاشق هم میشویم.
ما عاشق همدیگر شدهایم.
مهرنوش آیرم
دارم یاد میگیرم که کامل بودن مسألهٔ مهمی نیست. در واقع، اگر وسواس به خرج بدهی، نه تنها چیزی کامل نمیشود، که ممکن است خراب بشود.
کتاب ناب
با خودم فکر میکنم وقتی عاشق هستی باید یک وقتهایی غرورت را بشکنی و بعضیوقتها هم باید بجنگی تا غرورت را حفظ کنی. این یکجور تعادل برقرار کردن است. اما وقتی رابطهای درست باشد، میتوانی این تعادل را پیدا کنی
zizi
چهطور توانسته بودم همه چیز را اینقدر برای خودم سخت کنم؟
A PERSON
شاید من آدم بدی هستم. شاید تنها دلیلی که سعی میکنم خوب باشم، این است که از گیر افتادن میترسم،
A PERSON
آهنگها و بوها بیشتر از هر چیزی میتوانند تو را به لحظهای خاص در گذشته ببرند
Tina
«دوستهای واقعی از درِ پشتی میآن»
فاطمه
یک روز دکس به خاطرهای دور تبدیل خواهد شد. این واقعیت مرا اندوهگین میکند. مثل وقتی است که کسی میمیرد. به نظر میرسد اولین قدمهای غم، بدترین آنها باشد. اما یکطورهایی، زمانهایی که به این فکر میکنی، چه چیزهایی را در زندگی از دست دادهای، غمگینتر میشود.
zhrabdll
زمان همهٔ زخمها را درمان خواهد کرد، اگر فقط بتوانی در آن زمان خودت را جمعوجور کنی.
samira
حجم
۲۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰۵۰%
تومان