هر کجا نگاه میکنم
ردپای اوست
پس چرا
هر چه میروم
نمیرسم به دوست؟!
helya.B
صدای آمدنت را
دوباره میشنوم
همیشه
سرزده میآیی!
و باز پشتِ دری
پس چرا نمیآیی؟!
سیما
بانو، هزار مرتبه گفتم
گفتم تمام میشود
این ابرهای سرد
گفتم تمام میشود
این روزهای تلخ
گفتم، حصارها...
بانو، حصار این شب سنگین
شکستنیست
بانو، بهار میرسد از راه
بانو، بخند
تا که بخندد گلوگیاه
بانو بخند
تا که بتابد نگاه ماه
sama
ما از پس شاعران برنمیآییم!
آنان
با همین کلمات پیشپاافتاده
همهچیز را عوض میکنند!
بیآنکه گلولهای
شلیک شده باشد!
helya.B
هر کجا نگاه میکنم
ردپای اوست
پس چرا
هر چه میروم
نمیرسم به دوست؟!
fatemeh
خاطرهها
گاهوبیگاه
میآیند
کنارم مینشینند
میخندند
گریه میکنند
اما، پیر نمیشوند
mina
اتفاقی که نیفتاد و
فراموش نشد
شعلهٔ آن شب خاموش
که خاموش نشد
helya.B
این حصارها
حصارهای بستهٔ بلند
یادگارِ شوکت و
شکوه و
افتخار نیست
در پناه سایهسارِ این حصارها
ردپای امن و
راحت و
قرار نیست
این حصارهای بستهٔ بلند
یادگاری از تبار دوردستِ ماست
یادگار اضطرابها
این حصارها
که باز هم بهجاست
helya.B
و مگر فراموش میشود
اطلسها
شمعدانیها
و غمهای مادرم
که آنها را
پشت حوصلهٔ همین گلدانها
پنهان میکرد!
sajan
چشمدرراه تواَم
با همهٔ حالوهوایش
تا کجا میکشدم
چشم تو و
حادثههایش؟!
sama