گل سرخی در راهمان
رویید
به آن تسلیم شدیم
تسلیمی باشوق بود
blueneda
به خورشید و گل یاس سوگند
ما وارث هزاران اندوه
و سبدی از گل سرخ هستیم
mariaa
ما زادهٔ آسودگی
نبودیم
فقر ما از عمر ما فزونتر
بود
چگونه بود که بهار را
از دست داده بودیم
خاطرات اندکی از بهار
داشتیم
fuzzy
در باغ چراغی روشن کردم
عمر به لحظات ناب رسیده بود
اما من دلمُرده بودم.
fuzzy
از شاعران جهان میخواهم
پرنده را به من بازگردانند
پرنده رؤیا و تخیل ما را
با خود برد
شب در غیبت پرنده
لبریز از تنهایی و گریستن
است
پرنده از پشت پنجرهٔ ما
رفته است.
fuzzy
شما
که از زندگی خرسند هستید
و در باغها پناه گرفتهاید
به کمک شاعر بیایید
ای همهٔ شما
خرسند از روز و شب و باغها
شاعر نه باغها را دیده است
نه وسعت باغها را میداند.
fuzzy
ما از عاقبتِ
اینهمه گریستن در بیداری
هراس داریم
سرانجام از اتاق بیرون
آمدیم
قدم به سپیده گذاشتیم
با کسی عهدی نداشتیم
پس تنها سوار قایق
شدیم
چشمان ما در قایق
با ابر تلاقی پیدا کرد.
fuzzy
ما در میان این پنجرههای محزون
تختبند شدهایم
امید رهایی هم نیست.
fuzzy
من بر تنْ لباس تابستانی
داشتم
که دوازده ماه سال
افسردگی مرا میپوشاند
fuzzy
میخواهم با سری عریان
پا به آستانهٔ بهار بگذارم
فقط نمیدانم باید از کدام خیابان
عبور کنم
تا صورتم و سر عریانم را
با باران بشورم
fuzzy