بریدههایی از کتاب برادر من تویی
۴٫۶
(۱۷۹)
امام حسین (ع) به قرص درشت خورشید که در پس مغرب در حال پنهان شدن بود، خیره شد و گفت:
- ای ابن سعد، میخواهی با من بجنگی؟
عمربنسعد دستانش را پشت کمر گره زد و گفت:
- چارهای ندارم.
- آیا از خداوندی که بازگشت همه به سوی اوست حیا نمیکنی و نمیترسی؟ تو میدانی من فرزند چه کسی هستم؟
- شما نوهٔ رسول خدا و فرزند علیبنابیطالب هستید. اما خودتان ...
- خوب گوش کن عمر، من طالب جنگ نیستم.
seyed
گروهی که رضایت آفریده را به عذاب آفریننده بخرند، هیچگاه رستگار نخواهند شد.
seyed
حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس...
سپس سرعباس را به سمت چپ سینهاش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت:
- عباس هم قلب امیرالمؤمنین است.
عباس همچنان به صدای قلب پدر گوش میداد.
Mahdizadeh
- حسن و حسین فرزندان رسولالله (ص) هستند و تو پسر منی عباس.
جـ🌱ـوانه
- گفته بودم در کوفه بمانی و به میدان نبرد نیایی. نگفته بودم؟
مالک اشتر به آنان نزدیک شد. وقتی خجالت عباس را دید، به فکر افتاد کاری کند که حال عباس عوض شود. عباس سر بلند کرد و گفت:
- از خدا حیا کردم که شما و برادرانم را تنها بگذارم. فکر کردم اگر اجازهٔ نبرد ندهید، لااقل میتوانم برایتان سقایی کنم و آب بیاورم تا تشنه نمانید.
reyhane.110
امام حسین (ع) با مهربانی گفت:
- من هیچکس را مجبور نکرده و نمیکنم که در کنارم بماند. هرکس که عذری دارد و تمایلی ندارد، میتواند برود. من یاور میخواهم نه همراه.
مجهول
مگر نشنیدهای روز جنگ بدر، مسلمانان سیصدوسیزده نفر بودند و مشرکان حدود هزار نفر؟ نشنیدهای که مشرکان همگی شمشیر و نیزه داشتند و بین مسلمانان تنها چند نفر شمشیر داشتند؟ نشنیدهای که مشرکان اسبان بسیاری داشتند و مسمانان فقط دو اسب داشتند؟ و حالا به من بگو پیروزی میدان نبرد از آن کدام گروه بود؟
- مسلمانان، یاران پیامبر!
مجهول
امام حسین (ع) نامه را بر زمین انداخت و گفت:
- گروهی که رضایت آفریده را به عذاب آفریننده بخرند، هیچگاه رستگار نخواهند شد
مجهول
برادر به فریادم برس!
Mobina
- کمرم شکست عباسجان، بیپشت و پناه شدم برادرم.
Mobina
- عمویم عباس کجاست؟ به ما قول داده بود برایمان آب بیاورد.
امام حسین (ع) بار دیگر به گریه افتاد.
- عمویت شهید شد، عباس من شهید شد.
بانو زینب (س) ناله کرد:
- ای وای برادرم، ای وای عباسم، بعد از تو تنها و بییاور شدیم.
امام حسین (ع) همراه بانو زینب (س) گریهکنان گفت:
- ای اباالفضل، بعد از تو بی یار و یاور شدم.
سپس رو به آسمان فریاد کشید:
- کیست مرا یاری کند؟
Mobina
مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت:
- حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس...
سپس سرعباس را به سمت چپ سینهاش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت:
- عباس هم قلب امیرالمؤمنین است.
hana
سرانجام آخرین یار غیر هاشمی امام حسین (ع) هم بر زمین افتاد. او سوید بن عمرو بود. همگان فکر میکردند او شهید شده است، اما تقدیر چیز دیگری بود. چند ساعت پس از شهادت امام حسین (ع)، سوید زخمی و بدحال چشم باز کرد. خود را در میان کشتگان دید. وقتی به سختی توانست از جا برخیزد، در عین بهت و ناباوری فهمید که حتی امام حسین (ع) هم به شهادت رسیده است. نعرهای از درد و سوز سر داد که کوفیان به سویش برگشتند. خنجرش را از کمر بیرون کشید و به آنان حملهور شد. چند نفر را کشت تا اینکه دهها نفر محاصرهاش کردند. آنقدر به او شمشیر زدند که پیکرش پارهپاره شد. وقت شهادت لبخند غریبی به صورت داشت.
((: noor
عباس وارد خانهٔ خلیفه شد. زنان و کودکان خوشحال و باعجله جلو آمدند. عباس با دست خود برایشان آب خنک و زلالی که از چاه پدر آورده بود، میریخت و آنان مینوشیدند. خلیفه، عباس را در آغوش گرفت و گفت:
- الحق که به پدرت ابوتراب رفتهای. او در جنگها و جهادها هم پرچمدار ما بود و هم برایمان آب میآورد و سقا میشد. سقایی در خاندان شما موروثی است. همانگونه که جدت عبدالمطلب سقای زوار خانهٔ خدا بود.
🌿sepidar🌿
امام حسین (ع) همراه بانو زینب (س) گریهکنان گفت:
- ای اباالفضل، بعد از تو بی یار و یاور شدم.
سپس رو به آسمان فریاد کشید:
- کیست مرا یاری کند؟
محمد
در پایان جنگ صفین من پشت سر جناب مالک اشتر و در کنار مولایم حسن و حسین و برادرم محمدحنفیه با سپاه شام میجنگیدیم. به چادر معاویه نزدیک شده بودیم که عمروبنعاص حیله کرد و دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند.
اگر همین گروه ابله و نادان آن روز عرصه را بر شما تنگ نکرده و مجبورتان نمیکردند که پایان جنگ را اعلام کنید، فتنهٔ معاویه و عمروبنعاص تمام شده بود. اما بعد که به اشتباه و حماقت خود پی بردند، به جای پوزشخواهی، دست به عصیان و شورش زدند و شما را مقصر دانستند. آیا نامردتر و بیشرمتر از خوارج پیدا میشود؟
- غصه نخور پسرم. باب توبه همیشه باز است. ما بندهٔ خداییم و نمیتوانیم در جایگاه خداوندی برای سرنوشت دیگران تصمیم بگیریم. خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
((: noor
عباس میخواست حرکت کند که شمر با شعف و غرور گفت:
- احسنت خواهرزاده، دلاوریت را دیدم. الحق که پسر پدرت هستی.
عباس با سردی به شمر نگاه کرد و گفت:
- مرا با تو نسبتی نیست.
و اسبش را به تاخت درآورد.
محمد
امام حسن (ع) دستش را بر سر عباس گذاشت و گفت:
- برادرجان، من راضیام جانم را فدا کنم تا مسلمانان در صلح و صفا زندگی کنند، اما دریغ که اطراف مرا عدهای دنیاطلب گرفته است. اگر من ده تن از یاران معاویه را داشتم، هرگز دست از نبرد با او نمیکشیدم تا حق را پیروز کنم.
M A H I M A
امیرالمؤمنین همیشه میفرمودند: «من چنان کتابها و آثار پیشینیان را مطالعه کرده و خواندهام که انگار با آنان زندگی کردهام.»
M A H I M A
امام حسین (ع) لبخند زد و گفت:
- خدا میداند که قصد و نیت اصلی من بر پا کردن امر به معروف و نهی از منکر است. میخواهم دین و سنت جدم رسولالله را از تحریف و صدمه نجات دهم، حتی اگر به قیمت جان خودم تمام شود.
R.Khabazian
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰۷۰%
تومان