کتاب برادر من تویی
۴٫۶
(۱۳۷)
امیرالمؤمنین با مهر و محبت عباس را در آغوش گرفت. عباس گوشش را سمت چپ سینهٔ پدر گذاشت. حالا صدای قلب پدر را به خوبی میشنید. مولا علی (ع) پرسید:
- چرا برادرانت را مولا صدا میزنی؟ آنها برادرانت هستند.
عباس هنوز به صدای قلب پدر گوش میداد. با صدای نجواگونه گفت:
- آن دو نوههای رسولالله (ص) هستند. بارها شنیدهام که از پیامبر (ص) نقل کردهاند که «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند»، پس من چگونه خودم را با آن دو یکی بدانم؟ آن دو فرزندان فاطمه زهرا (س) هستند و من نیستم.
صدای عباس بغضآلود شد. پدر با کف دو دست صورت عباس را گرفت. دید که چشمان عباس خیس اشک شده است. پیشانی عباس را بوسید و گفت:
- حسن و حسین فرزندان رسولالله (ص) هستند و تو پسر منی عباس.
_.kowsar._
عباس به هقهق افتاد. پیشانی بر شانهٔ امام حسین (ع) گذاشت و گفت:
- هروقت توانستم جانم را فدای شما کنم، به خودم جرأت میدهم که شما را برادر خطاب کنم. فقط هنگام شهادت.
_.kowsar._
مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت:
- حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس...
سپس سرعباس را به سمت چپ سینهاش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت:
- عباس هم قلب امیرالمؤمنین است.
feri
صورت به طرف آسمان گرفت و از ته دل فریاد کشید:
- برادر به فریادم برس!
_.kowsar._
بلند شد. زانوانش لرزید. برای آخرینبار به پیکر برادر نگاه کرد و بعد به راه افتاد. هنوز چند قدم نرفته بود که پاهایش لرزید و با زانو بر زمین افتاد. به سختی و بازحمت بار دیگر به کمک بازوانش از جا برخاست. با قلبی پر از درد به سوی خیمهها رفت. شمر لبخندزنان به سربازانش گفت:
- دیدید؟ کمر حسین را شکستیم. حالا زمان آن رسیده که کارش را یکسره کنیم.
F.m
امام حسین (ع) همراه بانو زینب (س) گریهکنان گفت:
- ای اباالفضل، بعد از تو بی یار و یاور شدم.
سپس رو به آسمان فریاد کشید:
- کیست مرا یاری کند؟
_.kowsar._
در پایان فتح رود فرات، مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت:
- حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس...
سپس سرعباس را به سمت چپ سینهاش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت:
- عباس هم قلب امیرالمؤمنین است.
عباس همچنان به صدای قلب پدر گوش میداد.
فاطمه
مادرجان، سلام. این حسین توست که برای وداع آمده. این آخرین زیارت من است. دارم به سویت میآیم.
ناگهان از قبر خانم فاطمه (س) نوری بلند شد و صدایی ناپیدا گفت:
- سلام فرزندم.
_.kowsar._
خلیفه، عباس را در آغوش گرفت و گفت:
- الحق که به پدرت ابوتراب رفتهای. او در جنگها و جهادها هم پرچمدار ما بود و هم برایمان آب میآورد و سقا میشد. سقایی در خاندان شما موروثی است. همانگونه که جدت عبدالمطلب سقای زوار خانهٔ خدا بود.
feri
- دست عباس را رد نکن. نوشیدن آب از دست عباس لذت دیگری دارد.
_.kowsar._
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان