بریدههایی از کتاب برادر من تویی
۴٫۶
(۱۷۹)
- از چه ماتم گرفتهای؟ این را بدان که نور دیدهات نزد خدای تبارک و تعالی منزلتی عظیم دارد. خداوند در عوض دو دستش، دو بال شکوهمند و زیبا به او عنایت میکند تا همانند ملائک در بهشت پرواز کند. همانگونه که اینک برادرم جعفر طیار در بهشت پرواز میکند.
_.kowsar._
- این مولود شأن عظیمی نزد خدا دارد. در روز و ساعت نیکویی پا به هستی گذاشته.
_.kowsar._
- عمویم عباس کجاست؟ به ما قول داده بود برایمان آب بیاورد.
امام حسین (ع) بار دیگر به گریه افتاد.
- عمویت شهید شد، عباس من شهید شد.
بانو زینب (س) ناله کرد:
- ای وای برادرم، ای وای عباسم، بعد از تو تنها و بییاور شدیم.
امام حسین (ع) همراه بانو زینب (س) گریهکنان گفت:
- ای اباالفضل، بعد از تو بی یار و یاور شدم.
سپس رو به آسمان فریاد کشید:
- کیست مرا یاری کند؟
ستاره
- عزیز دل برادر، خدا تو را با خوبان و بهشتیان محشور کند. مگر من برادر تو نیستم؟
عباس لرزید. سر پایین انداخت و با صدایی آهسته گفت:
- هستید.
- پس چرا مرا مولا و سید خطاب میکنی؟ چرا برادر صدایم نمیکنی؟
مُنتَظِر
حسینبنعلی را گردن بزنم؟ آن هم با وجود بودن عباس؟ یزید دیوانه شده! چه کسی جرأت میکند به حسین نزدیک شود، وقتی شیری مثل عباس از او محفاظت میکند؟
فانوس
ابوشعشاء با هیبت و قدوقامت بلند، شمشیر سنگین را در دست تکان داد و فریاد کشید:
- آهای علی! جنگجویانت همینها هستند؟ اینان که مثل برگ خزانزده جلوی پای من بر زمین میریزند. شنیدهام مرد میدان و جنگی. دوست داری مزهٔ شمشیر مرا بچشی قبل از اینکه به دیار باقی بشتابی؟
معاویه با خشم و غضب مشت روی زانو کوبید و غرید:
- این مردک احمق، مست است یا مجنون که برای علی رجزخوانی میکند؟ نمیداند اگر علی پا به میدان نبرد بگذارد، خود و دودمانش به خاک ذلت و مرگ پیچیده میشوند؟
فانوس
حضرت بار دیگر دستان نوزاد را بوسید. چشمانش خیس شد و گفت:
- اسمش را میگذارم عباس، یعنی شیر بیشه و کنیهاش میشود اباالفضل.
zeynab
عباس میخواست حرکت کند که شمر با شعف و غرور گفت:
- احسنت خواهرزاده، دلاوریت را دیدم. الحق که پسر پدرت هستی.
عباس با سردی به شمر نگاه کرد و گفت:
- مرا با تو نسبتی نیست.
و اسبش را به تاخت درآورد.
zeynab
گروهی که رضایت آفریده را به عذاب آفریننده بخرند، هیچگاه رستگار نخواهند شد
فاطمه
آب را به لبان خشکیده و ترکخوردهاش نزدیک کرد. برای لحظهای چهرهٔ کودکان تشنه و بیمار در میان آب به نظرش آمد. امام حسین (ع) را دید که تشنه است و میجنگد. علیاکبر را دید که از پدر طلب آب میکند. علیاصغر را که از تشنگی ضجه میزد. سکینه میگفت مگر شما سقا نیستید، پس چرا آب نمیآورید؟ قاسمبنحسن جان داد و تشنه شهید شد. آب از میان انگشتان دست عباس شره کرد و ریخت. عباس به آسمان نگاه کرد. چشمانش خیس اشک شد و گفت:
- خدایا مرا ببخش. برادرم و فرزندانش تشنه باشند و من آب بنوشم؟ هرگز، هرگز ...
ZOZAV
عمار یاسر پیالهٔ سفالی پر از آب را از دست عباس گرفت و لبخندزنان گفت:
- دست عباس را رد نکن. نوشیدن آب از دست عباس لذت دیگری دارد.
:)
بریر با صورت خندان گفت:
- همه میدانند که من نه در جوانی و نه در پیری اهل خنده و شوخی نبودهام، اما به خدا سوگند، وقتی اباعبداللهالحسین (ع) جایگاهم را در بهشت نشانم داد و بشارت داد با شهادت به چه فرجام خیری دست پیدا میکنم، دیگر نتوانستم جلوی خنده و شادمانیام را بگیرم. و چه جایی بهتر از این مکان برای جشن و سرور؟ دشمنان خدا با شمشیرهایشان به سراغ ما خواهند آمد و ما به سوی بهشت خواهیم رفت.
feri
اسمش را میگذارم عباس، یعنی شیر بیشه و کنیهاش میشود اباالفضل.
ب. قاسمی
مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت:
- حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس...
سپس سرعباس را به سمت چپ سینهاش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت:
- عباس هم قلب امیرالمؤمنین است.
زهرا🌱
من کسی نیستم که به زندگی دنیوی دل بسته و از مرگ هراسی داشته باشم. برای من بهشت خداوندی به مراتب بهتر از لذتهای این عالم فانی ارزش دارد.
R.Khabazian
برادرجان، شاید تعداد ما در برابر انبوه سپاه آنان بسیار کم باشد، اما آنان نخواهند توانست ایمان ما به خدا و عشق و وفاداریمان به خاندان رسولالله را نابود کنند. من مطمئنم همانگونه که اباعبدالله میفرمایند، پیروزی نهایی با ما خواهد بود، حتی اگر همگی کشته شویم.
R.Khabazian
- گروهی که رضایت آفریده را به عذاب آفریننده بخرند، هیچگاه رستگار نخواهند شد.
R.Khabazian
امام حسین (ع) گفت:
- مادرجان، به خدا من میدانم که شهید میشوم. روزی که شهید میشوم و حتی اسم قاتل خود را هم میدانم، اما من برای اصلاح فسادهای امت جدم به این سفر بیبازگشت میروم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم. خروج من از مدینه برای گردنکشی یا به دست آوردن قدرت نیست. میخواهم به سیرهٔ جدم رسولالله و پدرم، مرتضی علی (ع)، عمل کنم.
R.Khabazian
امام حسین (ع) مزار پیامبر (ص) را زیارت کرد. سر بر خاک گذاشت و گریست. عباس دورتر ایستاده بود و نگاه میکرد. ناگهان نوری از مزار پیامبر (ص) بلند شد و امام حسین (ع) را در برگرفت. امام حسین (ع) گریهکنان گفت:
- من فرزند دخترت فاطمه (س) هستم. یا رسولالله، من پسرت هستم که مرا در میان امتت گذاشتی. حالا شاهد باش که امتت مرا تنها گذاشته و یاریام نمیکنند. این است شکایت من تا آن زمان که تو را ملاقات کنم.
R.Khabazian
به خدا سوگند کسی که دست خود را به خون حسین آلوده کند، هرگز با حرمت خداوند مواجه نمیشود.
R.Khabazian
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۱۱۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰۷۰%
تومان