بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب صد سال تنهایی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب صد سال تنهایی

بریده‌هایی از کتاب صد سال تنهایی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۲۶۴ رأی
۳٫۶
(۲۶۴)
و از خودش می‌پرسید آیا بهتر نیست در قبر دراز بکشد و خاک رویش بریزند و، بی‌هراس، از خداوند می‌پرسید آیا راستی راستی خیال می‌کند آدم‌ها از آهن‌اند که این همه غصه و آزار را تاب بیاورند
Sahar B
رابطه مذهب کاتولیک را با زندگانی نمی‌فهمد و فقط ارتباطش را با مرگ درک می‌کند، که گویی مذهب نباشد بلکه یک مشت آداب و رسوم باشد برای تدفین و عزاداری.
آرش مکینیان
"هنوز هیچکس‌مان اینجا نمرده. آدم تا وقتی یک مُرده زیر خاک نداشته باشد متعلق به جایی نیست".
la lumière
"هنوز هیچکس‌مان اینجا نمرده. آدم تا وقتی یک مُرده زیر خاک نداشته باشد متعلق به جایی نیست".
محمد بانیانی
"مُرده‌ها برنمی‌گردند. مشکل این است که نمی‌توانیم با چیزی که بر وجدانمان سنگینی می‌کند کنار بیاییم"
عیسی مولا
خویشاوندانش را بدون سوز و گداز و احساساتی‌بازی‌های آبکی به یاد می‌آورد، در تسویه‌حسابی سختگیرانه با زندگی، و تازه می‌فهمید چقدر واقعاً آدم‌هایی را که یک عمر ازشان بیزار بود دوست دارد.
mrm77
چیزها زندگی خاص خودشان را دارند. قضیه این است که چطور جان‌شان را بیدار کنیم
Fatemah Moshref
وقتی پرسید کجاست زیباترین زنی که پا بر زمین گذاشته، همه مادران دخترانشان را نزدش آوردند.
𝙛𝙯𝙞𝙖𝙖𝙙𝙙𝙞𝙣𝙞
و، بر این اساس، تصمیم گرفتند دیگر به سینما نروند چون به نظرشان رسید خودشان آن قدر غم و غصه دارند که لازم نباشد برای بدبختی‌های تصنعی مخلوقاتی خیالی گریه کنند.
usofzadeh.ir
پترا کوتس، بی‌آنکه حتی یک لحظه خویشتنداریِ شکوهمندِ جانورِ درندهِ درحال استراحت را از دست بدهد، آوای موسیقی و طنین آتش‌بازی‌های جشن عروسی، و هیاهوی دیوانه‌وارِ پایکوبی و دست‌افشانی مردم را شنید و خم به ابرو نیاورد، پنداری همه این‌ها را به حساب شیطنت جدید آئورلیانو سگوندو می‌گذاشت. به تمام کسانی که به حالش دل سوزاندند لبخند زد تا خیالشان آسوده شود. گفت: "خاطرتان جمع باشد. ملکه‌ها توی خانه من پادویی می‌کنند".
زهرا
چشمانی درشت و لبریز آرامش و دست‌هایی جادویی که پنداری طرح گلدوزی را با نخ‌های نامرئی رقم می‌زد.
:)
در واقع، بخشی از نقشه او بودند: مریدانش را واداشت تا رأی بدهند برای آنکه بهشان ثابت کند انتخابات جز مضحکه و دغلبازی نیست.
Marziyeh
به این ترتیب در واقعیتی به زندگی ادامه می‌دادند که از بین انگشت‌ها لیز می‌خورد و موقتاً گرفتارِ واژه‌ها بود، اما همین که معنای حروف نوشته را فراموش می‌کردند، چاره‌ناپذیر و ناگزیر، می‌گریخت.
Ghorbani
آن قدر مزاحمش شدند و بهش پیله کردند که خرمن گیسوانش را که تا مچ پاهایش می‌رسید کوتاه کند، و با سنجاق‌های سر به شکل گوجه فرنگی دربیاورد و یا ببافد و با روبان‌های الوان بیاراید که دست آخر سرش را از ته تراشید و با موهایش برای قدیسان کلاه‌گیس درست کرد. جنبه شگفت‌انگیز غریزه‌اش برای ساده کردن امور این بود که هرچه بیشتر از مد دوری می‌جست تا آسوده‌تر باشد، و هرچه بیشتر، با تبعیت از امیال خودانگیخته‌اش، عادت‌ها و اصول را نادیده می‌گرفت، زیبایی باورنکردنی‌اش پریشان‌کننده‌تر می‌شد
آسمان دار
ناگزیر شده بود سی و دو جنگ برپا کند، و ناگزیر شده بود تمام عهد و پیمان‌هایش را با مرگ زیر پا بگذارد و مثل خوک میانِ لجن‌زارِ افتخار غلت بزند تا با تقریباً چهل سال تأخیر به ارزش سادگی پی ببرد.
آسمان دار
که گذشته جز دروغ نیست، که حافظه راه برگشت ندارد، که بهارهای کهن بازیافتنی نیستند، و شورانگیزترین و پایدارترین و سرسخت‌ترین عشق هم به هر حال حقیقتی است گذرا.
آرش مکینیان
مردی بود افسرده، فرورفته در هاله‌ای از اندوه، با نگاهی شرقی که به نظر می‌آمد آن سوی چیزها را می‌شناسد.
Nilch
دنیا آن قدر جدید بود که خیلی چیزها هنوز اسم نداشتند، و برای اشاره به آن‌ها باید با انگشت نشانشان می‌دادند
maziar
زیر لب گفت: "کاری‌اش نمی‌شود کرد. زمان می‌گذرد". اورسولا گفت: "همین طور است، اما نه این همه".
مورچه‌ی کتاب خوان :)
جانِ دلیر و شهامتِ دلِ شکست‌ناپذیرش میان ظلمت هدایتش می‌کردند.
جو مارچ

حجم

۴۶۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

حجم

۴۶۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰
۵۰%
تومان