بریدههایی از کتاب بلندترین پنجشنبهی دنیا
۳٫۴
(۵۵)
«قطعا خدا عادل است. اما نه آن خدایی که تو میخواهی. که فقط تو را نگاه کند و مال تو باشد و به حرف تو گوش کند. که فقط به فکر تو باشد. خدا وقتی عادل است که مصلحت همۀ بندگانش را در نظر بگیرد. اتفاقاتی که دور و بر ما میافتد شاید در مجموع به نفع همۀ آدمهاست و این از درک من و تو خارج است. وقتی تبدیل به انسان کاملی شدی، قادر خواهی بود از پس این ابرهای تیرهی ابهام بیرون بیایی و به روشنی برسی. آن وقت از پوچی رها میشوی و عشق ورزیدن به خودت و دیگران را یاد میگیری و زندگی برایت زیبا میشود.»
SOGAND
کاغذ و قلمم را برمیدارم و مشغول نوشتن میشوم. تنها راهی که این روزها برای رسیدن به آرامش پیدا کردهام.
_SOMEONE_
دلم میخواهد برای همیشه بخوابم. خوابی عمیق و طولانی، خوابی برای نبودن.
SOGAND
یاد گلهای زرد و سفید یاس، که از مکیدن شهدش لذت میبردیم و میخندیدیم و شاد میشدیم. یاد گوشوارههای قرمز گیلاس و گردنبندی که از گلهای باغچه میساختیم. یاد سنگ مرمر سفید با رگههای طلایی که در بین خطوط گچی وسط حیاط و زیر نور خورشید میدرخشید و لی لی کنان از روی آن میپریدیم.
؟
من هنوز معتقدم که این دنیای لعنتی با وجود همهی زشتیهایش زیباست...
SOGAND
دنیا ارزش به دنیا آمدن را دارد.
_SOMEONE_
خدایا کجایی چرا خودت را نشانم نمیدهی. خوب یادم هست روزهایی را که میدیدمت و لمست میکردم. روزهایی که نزدیک بودی. از حرف زدن با تو سیر نمیشدم. روزهایی که حس میکردم دوستم داری.
_SOMEONE_
فهمیدم که زمان معیار مشخصی ندارد. میشود هر ثانیهاش هزاران دقیقه باشد و هر دقیقهاش هزاران ساعت
zahra.k6
ساعتها، گاهی تا نیمههای شب کتاب میخوانم و در تمام این مدت همه چیز را فراموش میکنم و چنان با قهرمان کتابم همذات پنداری میکنم و همراهش میشوم، که اغلب اوقات به آسانی برایش اشک میریزم و گاهی به او لبخند میزنم. بعد، صبح که از خواب بیدار میشوم توی آینه و زیر نور چراغ،به چشمهای سرخ و متورمم نگاه میکنم و به دیوانگیام میخندم...
_SOMEONE_
توی رویاهای کودکیم، همیشه فکر میکردم خدا روی یکی از این ستارهها نشسته و ما را تماشا میکند.
_SOMEONE_
حجم
۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۷ صفحه
حجم
۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۷ صفحه
قیمت:
رایگان