بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پدر سرگی | طاقچه
تصویر جلد کتاب پدر سرگی

بریده‌هایی از کتاب پدر سرگی

نویسنده:لئو تولستوی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۵۵ رأی
۳٫۹
(۵۵)
هر قدر به عقیدهٔ مردم کمتر اهمیت می‌داد وجود خدا را در خود نیرومندتر احساس می‌کرد.
Mohammad
این‌جور زندگی برای من فقط مایهٔ ملال است. من چیزی می خواهم که زندگی را زیرو رو کند.
Mohammad
«من از یمن دوستی... تو خود را شناختم و دانستم که بهتر از آنم که گمان می‌کردم.»
Mohammad
پاشنکا برای خدا زندگی می کند، به این خیال که برای مردم زنده است. بله، یک کار نیک، یک پیاله آب که بی‌طمع پاداش به تشنه‌ای داده شود ارجمندتر از همهٔ کارهای خوبی است که من در راه مردم کرده‌ام. از خود پرسید: «آیا به‌راستی ذره‌ای نیت صدق نسبت به خدا در دل من بود؟» و جوابش این بود:«بله، بود، اما هر چه بود با علف هرز شهرت‌خواهی و شهوت نام در چشم مردم پوشیده و آلوده شده بود. بله، برای کسی که مثل من برای کسب نام در نظر مردم زندگی کرده خدا وجود ندارد. من از این پس به جست‌وجوی خدا خواهم رفت.»
moko
چرا این دنیا را با این همه زیبایی آفریده‌ای و بهره‌گیری از آن‌ها را گناه قرار داده‌ای و بندگانت را به پرهیز از آن‌ها سفارش کرده‌ای؟ چرا وسوسه را برای ما آفریده‌ای؟ وسوسه! ولی آیا همین وسوسه نیست که من می‌خواهم از شادی‌ها و لذت‌های زندگی بگریزم و برای آخرت توشه‌ای به جایی بفرستم که شاید موهوم باشد؟
mahsa
بله، یک کار نیک، یک پیاله آب که بی‌طمع پاداش به تشنه‌ای داده شود ارجمندتر از همهٔ کارهای خوبی است که من در راه مردم کرده‌ام. از خود پرسید: «آیا به‌راستی ذره‌ای نیت صدق نسبت به خدا در دل من بود؟» و جوابش این بود:«بله، بود، اما هر چه بود با علف هرز شهرت‌خواهی و شهوت نام در چشم مردم پوشیده و آلوده شده بود. بله، برای کسی که مثل من برای کسب نام در نظر مردم زندگی کرده خدا وجود ندارد. من از این پس به جست‌وجوی خدا خواهم رفت.»
amini
انگشتی به جانبش تکان داده، و از او دورشوان گفته بود: «می‌دانید که من از همه‌چیز خبر دارم، منتها بعضی چیزها هست که نمی‌خواهم بدانم.» و به قلبش آشاره‌کنان افزوده بود: «ولی همه‌چیز این جا ثبت می‌شود.»
Standing MAN
«من از یمن دوستی... تو خود را شناختم و دانستم که بهتر از آنم که گمان می‌کردم.»
نیلوفر معتبر
زندگی‌اش همه محنت بود، اما نه به سبب روزه داشتن و دعا خواندن. این‌ها زحمتی نداشت. مشقت اصلی مبارزهٔ باطنی بود، مبارزه با خود، به‌طوری که هیچ انتظار نداشت که کار تا به این اندازه دشوار باشد. رنج او از دو منبع بود. یکی شک و دیگری شهوت، و این دو دشمن همیشه باهم بر او می‌تاختند. او گمان می‌کرد که این دو باهم رابطه‌ای ندارند و دو دشمن مجزایند. حال آن‌که یکی بودند. همین که بر شک چیره می‌شد آتش شهوت نیز خاموش می‌گردید. اما او خیال می‌کرد که این دو بلا از دو شیطان جداست و جداجدابا آن‌ها می‌جنگید.
amini
اگر می‌توانست به مردم خدمتی بکند یا مشکلی را با راهنمایی برای‌شان آسان سازد یا ستیزه‌جویانی را آشتی دهد هرگز سپاسی نمی‌دید زیرا جایی ماندنی نمی‌شد و به‌تدریج خدا در او تجلی می‌کرد.
amini
هر قدر به عقیدهٔ مردم کمتر اهمیت می‌داد وجود خدا را در خود نیرومندتر احساس می‌کرد.
Standing MAN
«خدایا من به تو ایمان دارم. کمکم کن تا با سستی ایمان بجنگم.
شاهراه
چشمان عاشق البته نابیناست
محمدرضا زاهدی
می‌فهمید که برادرش راهب شده است که برتر از کسانی باشد که خود را از او برتر می‌شمردند و درست می‌فهمید.
saeed_vadi
سر تکان داد و در دل گفت: «نه، این درست نیست. این‌ها همه فریب است. مردم را می‌توان فریب داد اما خود و خدا را ممکن نیست. من کجا و روحانیت آسمانی کجا! من یک آدمک مضحک درخور ترحم بیش نیستم!»
محمد یغمائی
به‌نظرش می‌رسید هنگامی نیز که به سبب تسلیم به گناه از خود نفرت می‌داشت پاک و از منی آزاد بود، وزمانی که سرباز پیرمستی را که از او صدقه می خواست پذیرفت، یا وقتی بستر خود را به زنی داد که به قصد فریفتن او آمده بود دلش از عشق سرشار بوده است. اما حالا؟ آیا حالا کسی را دوست داشت؟ آیا سوفیا ایوانونا را دوست داشت؟ پدر سراپیون را دوست داشت؟ آیا نسبت به همهٔ این کسانی که امروز به دیدنش آمده بودند، نسبت به این جوان دانشمند، که او چنین فاضلانه با او بحث کرده بود تا درجهٔ فضل خود را به او نشان دهد که تا او بداند که تلاش روحانی او را از فرزانگی بازنداشته است، نسبت به این‌ها همه به‌راستی عشق در دل داشت؟ عشق آن‌ها به او برایش خوشایند بود، به آن احتیاج داشت، اما خود نسبت به آن‌ها چنین احساسی در دل نداشت. دلش از عشق خالی بود. از افتادگی و آزادگی و پاکی نیز دور بود.
پورنجفی
هر قدر به عقیدهٔ مردم کمتر اهمیت می‌داد وجود خدا را در خود نیرومندتر احساس می‌کرد.
شاهراه
از خود پرسید: «آیا به‌راستی ذره‌ای نیت صدق نسبت به خدا در دل من بود؟» و جوابش این بود:«بله، بود، اما هر چه بود با علف هرز شهرت‌خواهی و شهوت نام در چشم مردم پوشیده و آلوده شده بود. بله، برای کسی که مثل من برای کسب نام در نظر مردم زندگی کرده خدا وجود ندارد.
شاهراه
یک کار نیک، یک پیاله آب که بی‌طمع پاداش به تشنه‌ای داده شود ارجمندتر از همهٔ کارهای خوبی است که من در راه مردم کرده‌ام
شاهراه
منی که گمان می‌کردم همه‌چیز می‌دانم و راه زندگی را به دیگران می‌آموختم فهمیده‌ام که هیچ نمی‌دانم و از تو تمنا دارم که به من بیاموزی!»
شاهراه

حجم

۸۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

حجم

۸۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد