ما به خانه ایمان داشتیم
به درختان
و هر چیزی که تو را یادمان میآورد
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
دوستم که داری
زنی میشوم که برایت شعر میگوید
دوستم که نداری
زنی میشوم که برایت شعر میگوید
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
تنها سرم را کمی چرخاندم
تا درختی باشم
روبهروی پنجرهات.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
به خانه رفتم و خودم را در آغوش گرفتم
باید رفتن پروانهها را باور میکردم.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
نگرانِ حال من باش
زنی که جواهراتش را فراموش میکند
درختها را نمیبیند
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
مرا زیر همین آفتاب داغ ببوس
sogand
ماه، نیمی از گلدان را روشن کرده
من در نیمهٔ تاریکم
و به حرفهایی فکر میکنم
که حتا به خودم
نمیتوانم بگویم!
lily