بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اگر تو بودی امروز شنبه بود | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اگر تو بودی امروز شنبه بود

بریده‌هایی از کتاب اگر تو بودی امروز شنبه بود

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۹ رأی
۳٫۳
(۹)
دنیا چیزی نیست جز نمایشی شیرها از حلقه‌های آتش عبور می‌کنند بعضی سرها از حلقهٔ طناب و انگشت من از حلقه‌ای که تو برایم آوردی در روزی که ساده بودم
sonsky7
آن‌قدر که به تو فکر می‌کنم کودکی متولد خواهد شد بی‌آن‌که مرا در آغوش گرفته باشی کودکی با چشمان تو و لب‌های من
sonsky7
به خیابان می‌روم با کیف چرمی‌ام باد تنهایی را به صورتم می‌کوبد و هر کس عبور می‌کند چیزی می‌گوید انگار تمام مردها در همین خیابان‌اند به‌جز تو می‌ایستم پلک‌هایم را می‌بندم گوشم را به باد می‌چسبانم تا صدای قلبت را بشنوم
sonsky7
درست وقتی انتظارش را نداری به سراغت می‌آید در پارک در کتاب‌فروشی یا همین جا که حالا من ایستاده‌ام عشق به همین راحتی از پیراهنت بالا می‌آید و همچون شال‌گردنی زمستان را کوتاه می‌کند.
sonsky7
من نبودم که همه‌چیز را ریختم کف اتاق من فقط داشتم فکر می‌کردم و عکسی که یادم نمی‌آمد لای کدام کتاب است اتاق را شلوغ کرده بود
یك رهگذر
باد اصرار دارد نبودنت را به صورتم بکوبد دستم را کدام سمت قلبم بگذارم که تو را به یادم نیاورد؟
یك رهگذر
اگر تو بودی امروز شنبه بود تا ما عصر را بنفشه بخوانیم حالا سنگین‌تر از زنان باردار به خانه بازمی‌گردم تا چای بنوشم و ترانه‌های غمگین گوش کنم
sogand
زنی بودم شاد در کوبا و معشوقهٔ یک دلقک در رمانی محبوب عطرِ شالیِ شمال بودم آفتابِ اندوهگین جنوب تنها سرم را کمی چرخاندم تا درختی باشم روبه‌روی پنجره‌ات.
lily
تو را به یادم می‌آورد دهکده‌ای که آفتاب را غمگین می‌کند و پُلی در مه که صدای زنگوله‌ها را از خود عبور می‌دهد زنی تنها رمه را بازمی‌گرداند و سگ‌ها پارس می‌کنند بی‌آن‌که غریبه‌ای را دیده باشند.
lily
داشتم برمی‌گشتم و شهرها از کنارم رد می‌شدند مثل سربازانی که از جنگ برمی‌گردند از یک جنگ طولانی آن‌قدر که دوست داشتند اولین زنی را که می‌بینند در آغوش بگیرند!
AmirHossein
باران که ببارد کسی فکر من به سرش می‌زند سراسیمه به گورستان می‌رود و چون پروانه‌ای گوشهٔ سنگ‌قبر می‌نشیند
AmirHossein
در من اندوه دخترانی‌ست که یأس بلند خویش را در لبخندهای کوتاه پنهان می‌کنند
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
دست‌های تو که چون تکه‌ابری در دست‌هایم محو شد
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
اگر کسی نمی‌گفت مُرده‌ام به زندگی ادامه می‌دادم.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
آه، آزادی! مرا زیر همین آفتاب داغ ببوس
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
در من همه‌چیز تهدید می‌شود و قلبم پرنده‌ای‌ست که مرگ را دیده!
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
دستم را کدام سمت قلبم بگذارم که تو را به یادم نیاورد؟
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
جیب‌هایم پُر از گلوله بود آرام از کنارشان می‌گذشتم کسی به یک زن شک نمی‌کرد اما پرنده‌ها همان روز شانه‌هایم را ترک کردند.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
شب فرصتی نمی‌دهد بگذار انگشتانم را بر فقراتِ این شعر نگه دارم برگرد و طوری نگاهم کن که باید خبر مهمی را گفته باشی من بگویم باور نمی‌کنم تو قلبت را از یقه‌ات بیرون بیاوری و نشانم دهی غم‌ها بیرون بریزند و قطره‌های آب صورت شعر را مرطوب کنند.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
آن‌قدر که به تو فکر می‌کنم کودکی متولد خواهد شد بی‌آن‌که مرا در آغوش گرفته باشی کودکی با چشمان تو و لب‌های من
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴

حجم

۵۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۵۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰
۵۰%
تومان