سی سال پیش برادر بزرگترم، که آنوقتها ده سالش بود، در تلاش بود که مطلبی دربارهٔ پرندهها بنویسد و برای این کار سه ماه هم وقت داشت. سه ماه گذشته بود و حالا دیگر موعد تحویل کار، که فردای آن روز بود، فرارسیده بود. ما برای گذراندن تعطیلات در کلبهٔ خانوادگیمان در بولیناس بودیم، و برادرم پشت میز آشپزخانه نشسته بود. دورتادورش پُر بود از کاغذ کلاسور، مدادها و کتابهایی دربارهٔ پرندگان که لایشان هم باز نشده بود. در چنین وضعی، درحالیکه بزرگیِ وظیفهٔ پیش رو باعث شده بود خشکش بزند، میدیدی که هر لحظه ممکن است اشکش سرازیر شود. بعد پدرم آمد و کنارش نشست، دستش را دور شانهٔ برادرم انداخت و گفت، «رفیق، پرنده به پرندهـــ دانه به دانه، یک به یک. هر بار فقط دربارهٔ یک پرنده بنویس و تمام.»
imalializade
تقریباً تکتک چیزهایی که امیدوارید انتشار کتابتان برایتان به ارمغان بیاورد خوابوخیال است
imalializade
همهٔ آنچه میدانم آن است که اگر به اندازهٔ کافی پشت میز بنشینم، چیزی اتفاق خواهد افتاد.
imalializade
هرچه را که قسم خوردهاید آن را هرگز به دیّار البشری نخواهید گفت بنویسید.
imalializade
من توانستهام که تقریباً در همهٔ روزهای زندگیام در بزرگسالی کاری انجام بدهم و چیزی بنویسم، آن هم بدون آنکه موفقیت مالی چشمگیری داشته باشم. بااینحال، حاضرم این کار را در هر موقعیت دشوار، در زمانهایی که بهلحاظ وقت و شرایط روحی و روابط انسانی در تنگنا قرار گرفتهام، دوباره و دوباره انجام دهم.
imalializade
در جریان کار خواهید فهمید که عمل نوشتن برای گرفتن پاداشی نیست؛ نوشتنْ خود پاداش خویش است.
imalializade