بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انسان در جست‌وجوی معنا | صفحه ۱۲۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب انسان در جست‌وجوی معنا

بریده‌هایی از کتاب انسان در جست‌وجوی معنا

امتیاز:
۴.۰از ۱۰۱۶ رأی
۴٫۰
(۱۰۱۶)
این زندگی‌نامهٔ کوتاه آموزه‌های بسیاری برای خواننده به همراه دارد. او می‌آموزد هنگامی که بشر ناگهان متوجه می‌شود هیچ‌چیز «جز تن عریان و تسخیرشده برایش باقی نمانده» چه واکنشی از خود نشان می‌دهد. توصیفی که فرانکل از ترکیب احساسات و بی‌تفاوتی به ما ارائه می‌دهد بسیار جالب است.
mahi
فرانکل اختلالات روانی را بر چند نوع می‌داند، و بعضی از آنها را (اختلالات روانی نئوژنیک) نتیجهٔ ضعف و ناتوانی شخصِ بیمار در پیداکردن معنا و مفهوم برای زندگی می‌داند.
mahi
می‌دهد. در مدت زمان طولانی‌ای که دکتر فرانکل در اردوگاه کار اجباری زندانی بود هیچ چیز جز تن برهنه برایش باقی نمانده بود. پدر و مادر و برادرش و حتی همسرش هم در اردوگاه و کوره‌های آدم‌سوزی جان باخته بودند، فقط خواهرش بود که از این فلاکت جان سالم به در برده بود.
mahi
تلاش برای ایجاد حس شوخ‌طبعی و خنده، حقه‌ای جالب برای تحمل شرایط دشوار بود که در این راه می‌آموختیم.
علیزاده
درک کردم چگونه انسانی که دیگر هیچ چیزی در دنیا برایش باقی نمانده هنوز هم می‌تواند به خوشی بیندیشد و حتی برای یک لحظه هم که شده در اندیشهٔ معشوقش باشد. وقتی یک انسان در شرایط کامل نابودی قرار دارد و نمی‌تواند خودش را در مسیر بهتری جای دهد، وقتی تنها دستاوردش رنج‌بردنِ بهتر و شرافتمندانه‌تر از عذاب‌هایش است، در چنین شرایطی می‌تواند با اندیشیدن به معشوق و خاطرات عاشقانه‌اش به خشنودی کامل دست یابد.
علیزاده
مسئلهٔ بسیار عجیب این است که تحت یک شرایط خاص ضربه‌ای که نشانی از خودش به جا نمی‌گذارد خیلی بیشتر از ضربه‌ای که از خودش نشانی به جای می‌گذارد درد و اثرگذاری دارد. یک‌بار در یک طوفانِ برف روی خط راه‌آهن ایستاده بودم، و با وجود شرایط بدِ آب‌وهوا گروه ما مجبور بود به کارش ادامه دهد. من هم برای اینکه بتوانم خودم را گرم نگه دارم با تمام توان مشغول ترمیم ریل با شن و ماسه بودم، زیرا در آن سرمای طاقت‌فرسا، کارکردن تنها راه گرم‌شدن بود. برای یک لحظه فقط به بیلم تکیه دادم تا کمی نفس تازه کنم، و از شانس من درست در همان لحظه نگهبان چشمش به من افتاد و تصور کرد که دارم از کار شانه خالی می‌کنم. دردی که نگهبان به من وارد کرد به‌خاطر کتک‌ها یا اهانت‌هایش نبود. او حتی به خودش زحمت این را نداد که به منِ ژنده‌پوشِ نحیف، که شاید برای او تنها یادآور مبهمی از یک انسان بودم، حرفی بزند یا دشنام بدهد. در عوض با خوشحالی یک سنگ برداشت و با لذت به سمت من پرتاب کرد.
Mohammad Ali Zareian
در محل کارمان نان جیره‌بندی شده بود و ما مجبور بودیم برای گرفتن آن در صف بایستیم. یک روز یکی از زندانیان که پشت سر من بود مقداری از بدنش از صف خارج شده بود و این نامتقارنیِ صف به مزاج افسر اس‌اس اصلاً خوش نیامد. نه می‌دانستم که در صف پشت سر من چه خبر است و نه اینکه در سر افسر اس‌اس چه می‌گذرد، اما ناگهان دو ضربهٔ محکم شلاق را روی سرم احساس کردم و آنجا بود که دیدم نگهبان با چوب به جان من افتاده است. در آن لحظه درد جسمانی نیست که به انسان ضربه می‌زند، بلکه آن ناعدالتی و بی‌منطقی است که بسیار آزاردهنده است (و این موضوع به همان اندازه که در تنبیه کودکان صادق است، در بزرگسالان هم صدق می‌کند).
Mohammad Ali Zareian
شگفت‌انگیزترین تجربه برای یک زندانیِ آزادشده بعد از تحمل آن همه سختی و بازگشت به خانه این حس باشکوه است که دیگر هیچ چیز برای ترسیدن وجود ندارد، مگر خدا.
آسمان شب
بی‌تفاوتی، سستی در عواطف و احساساتی که دیگر فرد نمی‌تواند آنها را بروز دهد علائمی هستند که در مرحلهٔ دوم واکنش‌های روانی زندانیان رخ می‌دهند و در نهایت آنها را نسبت به شکنجه‌هایی که هر ساعت و هر روز متحمل می‌شوند بی‌تفاوت می‌کند، که به وسیلهٔ همین بی‌تفاوتی به سرعت پیلهٔ محافظ اطراف خودشان می‌بافند.
Mohammad Ali Zareian
«گاهی چیزهایی هستند که باعث می‌شوند شما منطقتان را از دست بدهید، وگرنه دلیلی برای ازدست‌دادن آن ندارید.» یک واکنش غیرطبیعی به یک موقعیت غیرطبیعی کاملاً طبیعی است. حتی ما روانپزشکان هم انتظار داریم واکنش یک فرد به یک موقعیت غیرطبیعی، مانند بستری‌شدن در یک تیمارستان، به میزان درجهٔ هنجاربودن خودِ شخص غیرطبیعی باشد.
Mohammad Ali Zareian
«بله. انسان به هر شرایطی عادت می‌کند، اما نپرسید چگونه.»
Mohammad Ali Zareian
زمانی یک ارباب ثروتمندِ ایرانی به همراه خدمتکارش در حال قدم‌زدن در باغ بودند. خدمتکار گریه می‌کرد و می‌گفت عزرائیل را دیده که او را به مرگ تهدید کرده است. از اربابش خواهش کرد که سریع‌ترین اسبش را به او بدهد تا هرچه زودتر به تهران برود و بتواند تا شب به آنجا برسد. ارباب پذیرفت و خدمتکار به سمت تهران تاخت. ارباب در راه برگشت به خانه عزرائیل را دید. از او پرسید: «چرا خدمتکار مرا ترساندی و او را تهدید به مرگ کردی؟» عزرائیل پاسخ داد: «من او را تهدید نکردم. فقط از اینکه هنوز او را اینجا می‌دیدم متعجب شده بودم، درحالی‌که قرار بود امشب در تهران به سراغش بروم.»
Mahsa Bi
عشق تنها راه رسیدن به اعماق وجودی انسان است. هیچ‌کس نمی‌تواند بدون عشق از گوهر وجودی دیگران آگاهی یابد. انسان با عاشق‌بودن می‌تواند خصایص و ویژگی‌های منحصربه‌فرد معشوق را ببیند؛ و حتی بیشتر. انسانِ عاشق، ظرفیت وجودی خود و چیزهایی که هنوز در وجودش نهفته‌اند و منتظر محقق‌شدن هستند را درمی‌یابد و به‌وسیلهٔ این عشق، معشوق قادر است به عاشق توانایی شناخت کامل خودش را بدهد و به او بفهماند که چگونه انسانی می‌تواند باشد.
Mamadovsky
راه اول یعنی انجام کار و فعالیت داشتن که واضح و آشکار است، اما راه‌های دوم و سوم نیازمند توضیح بیشتر هستند. دومین راه یافتن معنا در زندگی تجربه‌کردن است. تجربه‌کردن چیزهایی مانند خوبی، صداقت، و زیبایی که به‌وسیلهٔ برخورد با طبیعت یا لمس فرهنگ و شاید مواجهه با فردی به روشی خاص مانند عشق‌ورزیدن است.
Mamadovsky
معنای زندگی مدام درحال تغییر است، اما هرگز از وجودداشتن کناره‌گیری نمی‌کند. طبق لوگوتراپی معنای زندگی را به سه روش می‌توان کشف کرد: 1.      با انجام کاری سودمند. 2.      با تجربه‌کردن چیزی یا مواجه‌شدن با شخصی دیگر. 3.      با رفتاری که در مقابل درد و رنج‌های اجتناب‌ناپذیر اتخاذ می‌کنیم.
Mamadovsky
انسان باید معنای حقیقی زندگی را در دنیای پیرامون خود بیابد، نه در دنیای درونی و ذهنی که یک سیستم بسته است. من این مشخصه را «خودشکوفایی وجود بشر» می‌نامم و بیان‌گر این حقیقت است که انسان‌بودن یعنی هدف‌داشتن و هدایت‌شدن. انسان هرچه بیشتر از خود فراموش کند و خودش را علتی برای خدمت و عشق‌ورزیدن به دیگران بداند، بیشتر به انسانیت نزدیک می‌شود و خود واقعی‌اش را درمی‌یابد. خودِ واقعی ساختن به‌هیچ‌وجه هدفی به‌دست‌آوردنی نیست، زیرا هرچه انسان بیشتر برای به‌دست‌آوردنش تلاش کند بیشتر از آن دور خواهد شد. به عبارت دیگر ساختن خودِ واقعی را می‌توان پیامد خودشکوفایی دانست.
Mamadovsky
هر انسان در زندگی وظیفه و مأموریت ویژه‌ای دارد تا به هدفی که منتظر محقق‌شدن به دست اوست رسیدگی کند. نه خود فرد و نه زندگی‌اش قابل جایگزینی نیستند. در نتیجه وظیفهٔ هر فرد در زندگی همانند فرصت‌هایش خاص و منحصربه‌فرد هستند. از آنجایی که هر موقعیتی در زندگی چالشی جدید پیش پای انسان قرار می‌دهد، پس باید سؤال دربارهٔ معنای زندگی را به خود او برگردانیم. یعنی انسان نباید بپرسد که معنای زندگی او چیست، بلکه باید متوجه شود این خود اوست که باید پاسخ این سؤال را بدهد. اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم، هر انسانی مورد پرسشِ زندگی قرار می‌گیرد و او با پاسخ به آن پرسش می‌تواند پاسخگوی زندگی خود باشد و تنها از راه مسئولیت‌پذیری است که می‌تواند به آن برسد. بدین‌ترتیب، اساس و گوهر وجود انسان را در مسئولیت‌پذیری می‌داند.
Mamadovsky
تردید دارم که پزشکی بتواند به‌طورکلی به این سؤال پاسخ دهد. زیرا معنای زندگی از شخص به شخص، از روز به روز، و ساعت به ساعت تغییر می‌کند. چیزی که حائز اهمیت است معنای زندگی به‌طورکلی نیست، بلکه معنای زندگی هر فرد در هر لحظه از زندگی است. برای بیان کلی‌تر این مبحث بهتر است آن را با این سؤال که از یک قهرمان شطرنج پرسیده شده روشن‌تر کنم. «بهترین حرکت مهره در بازی چیست؟» کاملاً مشخص است که حرکت خوب یا بهترین حرکت بدون درنظرگرفتن شرایط بازی و شخصیت حریف معنایی ندارد. همین شرایط برای زندگی انسان هم صدق می‌کند. هیچ‌کس نباید به دنبال معنای مطلق در زندگی باشد.
Mamadovsky
چیزی که حائز اهمیت است معنای زندگی به‌طورکلی نیست، بلکه معنای زندگی هر فرد در هر لحظه از زندگی است. برای بیان کلی‌تر این مبحث بهتر است آن را با این سؤال که از یک قهرمان شطرنج پرسیده شده روشن‌تر کنم. «بهترین حرکت مهره در بازی چیست؟» کاملاً مشخص است که حرکت خوب یا بهترین حرکت بدون درنظرگرفتن شرایط بازی و شخصیت حریف معنایی ندارد. همین شرایط برای زندگی انسان هم صدق می‌کند.
Mamadovsky
وقتی کاسهٔ گرم سوپ را در میان دستانم گرفته بودم و با لذت آن را می‌چشیدم به‌طور اتفاقی چشمم به منظرهٔ بیرون پنجره افتاد. جسدی که داشت بر روی زمین کشیده می‌شد با چشمان خیره‌اش به من نگاه می‌کرد. همین دو ساعت پیش داشتم با آن آدم حرف می‌زدم و حالا درحالی‌که سوپم را مزه‌مزه می‌کنم نظاره‌گر جسدش هستم.
Mamadovsky

حجم

۱۴۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

حجم

۱۴۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان