بریده‌هایی از کتاب ستاره‌بخش

هیچ چیز خطرناک‌تر از زنی نیست که به سلاح علم مسلح باشد، حتی اگر یک دختربچه دوازده ساله باشد.

«تس، تو گفتی که ستارگان هریک دنیایی هستند؟» «بله.» «همه مثل دنیاهای ما هستند؟» «نمی‌دانم، اما این‌طور فکر می‌کنم. گاهی به نظرم مثل سیب‌های درخت سیب خودمان هستند. بیشتر آن‌ها سالم و زیبا و براق، چندتایی را هم کرم خورده.» «ما روی کدام یک از آن‌ها زندگی می‌کنیم، سیب براق یا کرم‌خورده؟» «کرم خورده.» توماس هاردی، تس دوربرویلز

همیشه راهی برای بیرون رفتن از شرایط بد وجود دارد. شاید این راه زشت به نظر برسد. شاید احساس کنی که انگار زمین زیر پایت را خالی کرده و از بین رفته، اما هرگز فکر نکن که گرفتار شده‌ای. می‌شنوی. همیشه راهی پیدا می‌شود.

«زندگی پیچیده است، به همین دلیل هرجایی می‌توانی از زندگی لذت ببری از فرصت استفاده کن، این خیلی مهم است.»

میدانی وقتی از یک مرد کتک می‌خوری چه چیزی بدتر از کتک خوردن است؟ آسیبی که می‌بینی چندان مهم نیست. بدترین چیز این است که تو در یک لحظه می‌فهمی که زن بودن چه معنایی دارد. مهم نیست چقدر باهوش باشی یا بتوانی بهتر از آن‌ها بحث کنی. مهم این است که می‌فهمی هر وقت بخواهند می‌توانند با زدن یک مشت صدایت را خفه کنند

از اولین روزی که نگاهم به تو افتاد تا حالا دوستت دارم. وقتی تو این‌جا نیستی احساس می‌کنم دارم وقتم را بیهوده تلف می‌کنم. و وقتی این‌جایی انگار تمام دنیا رنگین‌تر و روشن‌تر شده است. دوست دارم تو را در کنار خودم ببینم. می‌خواهم لبخندت را ببینم و صدای خنده‌ات را، وقتی خود را فراموش می‌کنی، بشنوم. دوست دارم با صدای بلند بخندی. دوست دارم کاری کنم که خوشحال باشی... دوست دارم هر روز صبح در کنار تو از خواب بیدار شوم و ...»

. ممکن است آدم چیزی را بداند اما وقتی آن را به چشم خود می‌بیند احساس دیگری دارد.

مارجری در حالی که نگاهی به کتاب‌های روی زمین و اطراف خود می‌انداخت گفت: «حدس می‌زنم قربانی موفقیت خود شده‌ایم.»

«همیشه راهی برای نجات از شرایط بد وجود دارد، شاید زشت باشد، شاید احساس کنی که زمین زیر پایت را خالی کرده است، اما همیشه راهی پیدا می‌شود.»

«از تو نمی‌خواهم که مرا همیشه همین‌طور دوست داشته باشی. اما از تو می‌خواهم فراموش نکنی که همیشه، جایی در درونم همان انسانی است که امشب هستم.» اف اسکات فیتز جرالد ـ شب آرام است.