بیصدا برای آیندهٔ بینویدش گریه میکند و برای مردمی که هرگز آن را نخواهند دید.
ننه قمر
یقهٔ کتها، لباسها، لبهٔ جیبها، کلاهها و روسریهایشان همه به گلدوزی آراسته است؛ احیای مجددی از هویت و زنانگیشان، هرچند مختصر. آنها با این کار میخواهند اعلام کنند که چیزی غیراز یک موجودیت تنانه هستند که هر روز از آنها کار بکشند.
ننه قمر
روزی فکر میکرد شایستهٔ زندگی بهتری است، اما حالا میداند که همیشه باید بهای سنگینی بپردازد.
ننه قمر
چرا او بااینکه میکوشد در سایه باشد همیشه جلبتوجه میکند.
ننه قمر
و کسی چه میداند وقتی یکشبه از همهچیزت محروم شوی، چه واکنشی نشان خواهی داد.
نباید به گذشته فکر کند. فردا... فردا تکراری از امروز خواهد بود و از روزها و هفتههای دیگر
ننه قمر
آخرین یادداشتش یعنی «نبض کُند و نامنظم»
njme
وجود اردوگاههای کار اجباری هیتلر و گولاگهای شوروی فقط به یک دلیل مشترک بود و آن هم زدودن جامعه از دشمنان و استفاده از تمام توان کاری آنها قبلاز مرگشان.
دریا
بعدها حتماً برای جوزی شرح خواهد داد که شاید او بتواند جسم تو را از آنِ خویش کند، اما روح و ذهن و قلبت را هرگز نخواهد داشت.
njme
لکساندر سولژنیتسین که در سرآغاز اثر کلاسیک خود به نام، مجمعالجزایر گولاگ، آورده است:
تقدیم به آنان که چندان زنده نماندند که این حکایتها را بازگویند، و باشد که از سر تقصیر من بگذرند که همهچیز را ندیدم، همهچیز را به یاد نسپردم، و همهچیز را به فراست درنیافتم.
Negin
شاید وحشتناکترین دیدگاه روانشناسانهای که خاطرات ایوان سعی در به تصویر کشیدنش دارد، سازگار شدن انسانی مهربان و خیرخواه با سیستمی غیرانسانی است. «کمکم حس میکنم مُهر حماقت بر پیشانی دارم و احساس خفقان میکنم. قلبم به مخروبهای مبدل شده و این موضوع به من هشدار میدهد.»
Negin