بریدههایی از کتاب سفر سیلکا
۴٫۴
(۱۱۶)
تاریخ هرگز اسرارش را بهسهولت نمایان نمیکند.
Asal.H
«این قبیلهٔ گرگها چگونه ازمیانِ مردم خودمان برخاستند؟ آیا واقعاً از خودمان ریشه گرفتهاند؟ از خون ما هستند؟ بله، از ما هستند.»
Asal.H
«برای بدی کردن لازم است شخص باور کند که کارش خوب است، درغیراینصورت رفتاری طرحریزیشده منطبق با قانون طبیعت است.»
Asal.H
پدرش مرد خوبی بود. حتماً مردهای دیگری چون او وجود دارند، مثل لالیِ گیتا. عشق باوجود بدترین ناملایمات امکانپذیر است.
sogol
مردم از خودشان سلسلهمراتبی از خیر و شر درست میکنند و بعد تصمیم میگیرند که جایگاه تو کجاست.
sogol
هر بار که آنها را از هم جدا میکنند، ممکن است آخرین دیدارشان باشد.
sogol
بعدها حتماً برای جوزی شرح خواهد داد که شاید او بتواند جسم تو را از آنِ خویش کند، اما روح و ذهن و قلبت را هرگز نخواهد داشت.
sogol
«اصل داستان یکیه، فقط جزئیاتش فرق میکنه. چه کاری کرده باشیم چه نه، همهمون دشمن مملکت به حساب میآییم. آوردنمون اینجا تا با کار اجباری درستمون کنن.»
سمر
بعدها حتماً برای جوزی شرح خواهد داد که شاید او بتواند جسم تو را از آنِ خویش کند، اما روح و ذهن و قلبت را هرگز نخواهد داشت.
سمر
سیلکا در چشمان او میخواند که فکر میکند هر چه بخواهد برآورده میشود. سیلکا میداند چقدر سریع این حس میتواند از او گرفته شود.
yasinds
فراموش نکنید عشق، امید و شجاعتی را که نجاتیافتگان و آنها که نرَستند برای ما به یادگار گذاشتند.
yasinds
«مهم نیست، النا. آدم هروقت درمانده شه، احساس خشم میکنه.»
فریبا
برای اولینبار طی سالهای متمادی به خود اجازه داده تا از هولناکی آنچه تا حال دیده، شنیده، خود انجام داده یا نداده از پا دربیاید و بیندیشد به آنچه دیگر ندارد و نمیتواند هرگز سودایش را داشته باشد.
فریبا
تقدیم به آنان که چندان زنده نماندند که این حکایتها را بازگویند، و باشد که از سر تقصیر من بگذرند که همهچیز را ندیدم، همهچیز را به یاد نسپردم، و همهچیز را به فراست درنیافتم.
sogand
چه حس عجیبی دارد کاستن درد، نه چون گذشته افزودن به آن.
sogand
سیلکا به اندازهٔ برفها احساس بیجانی میکند. چشمانشْ بدنهای استخوانی و خمیده را تار میبیند. از احساس تهی شده است. از وقتیکه شوارتزهیوبر او را در آن اتاق کوچک، جلوی بلوک بیستوپنج جای داد و مرتب به او سر زد، دریافت که چیزی نیست غیراز استخوان، ماهیچه و پوست. این انتخاب او نبود. خودش اتفاق افتاد.
میرالماسی
همه یکرأی میگویند که ناشا زیباترین بچهای است که در عمر خود دیدهاند. او مثل خورشیدی است که ازمیانِ ابرهای تیره بیرون زده است. از آیندهٔ نامعلوم آن دو و محیط بیرحمی که ناشا در آن چشم به این دنیا گشوده است حرفی زده نمیشود. هیچکس نمیخواهد آغازگر این مکالمه باشد.
مریم
سیلکا و النا هم تاجاییکه میتوانند به او دلداری میدهند و قول میدهند که همیشه کنار او و فرزندش باشند. هرچند هر دو میدانند وفای به این عهد کار راحتی نیست و اینها فقط کلماتی تسکیندهنده هستند که به او کمک میکنند قوی باشد و این دوران را بگذراند.
مریم
داستانهایی ازقبیلِ داستان سیلکا شایستهٔ روایتاند، و من افتخار میکنم که یکی از آنها را برای شما به ارمغان آوردم. او تنها دخترکی بود که بزرگ شد، شجاعترین انسانی که لالی سوکولوف در زندگی میشناخت.
mary
مردم از خودشان سلسلهمراتبی از خیر و شر درست میکنند و بعد تصمیم میگیرند که جایگاه تو کجاست.
mary
حجم
۳۰۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۰۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۶۷,۵۰۰
۴۷,۲۵۰۳۰%
تومان