بریدههایی از کتاب به پیوست: دوستت دارم
نویسنده:سسلیا آهرن
مترجم:هدیه منصورکیایی
انتشارات:موسسه فرهنگی هنری نوروز هنر
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۰از ۶۳ رأی
۴٫۰
(۶۳)
حوصلهی خانه رفتن نداشت. از اینکه مدام به دیوار خیره شود و با خودش حرف بزند کلافه بود. تازه ساعت ده بود و هوا آفتابی و مطبوع. کافهی محلهشان به نام لقمهی چرب درست آن طرف خیابان بود و پیشخدمتش داشت صندلیها را در هوای آزاد میچید. شکمش صدایی کرد؛
من زنده ام و غزل فکر میکنم
دوباره به نزدش میرفت با دلهره و اضطراب کنارش مینشست و به حرکت آرام سینهاش خیره شد تا مطمئن شود هنوز نفس میکشد.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
خوشبختی یعنی وقتی که کسی رو دوست داری و میدونی که اون هم تو رو دوست داره، اما زمانی خوشبختترینی که نیمهی گمشدهات رو پیدا کنی. نیمهی گمشدهی آدم کسیه که بهتر از هر کس دیگهای تو این دنیا درکش میکنه، بیشتر از هر کس دیگهای دوستش داره و همیشه و در هر شرایطی کنارشه.
یك رهگذر
او زنی بود که گاهی اشتباه میکرد. گاهی شبها در تختش میگریست و گاهی از زندگی خسته میشد و توان شروع دوبارهی روز را نداشت. او زنی بود که گاهی در آینه خیره میشد و از خودش میپرسید که آیا بهتر نیست گاهگداری ورزش کند؟ گاهی هم از شغلش متنفر میشد و در دلش فریاد میزد که اصلاً برای چه به دنیا آمده؟ او زنی بود که گاهی راهش را اشتباه میرفت.
از طرفی او زنی بود که میلیونها خاطرهی شیرین به همراه داشت و خوشبخت بود چون یکی از معدود انسانهایی بود که عشق واقعی را تجربه کردهاند. او زنی سرشار از زندگی بود
حسنا
این حق توئه که دوباره طعم شادی و خوشبختی رو بچشی؛ توی این دنیا گناههای بزرگتر از شاد بودن هم وجود داره.»
n re
مدتها بود که دست از قهرمان بازی برداشته بود و ادای آدمهای قوی را درنمیآورد. او فرد عزیزی را از دست داده بود و کسی درک نمیکرد که آرایش کردن، هوای تازه و خرید رفتن نمیتواند حفرهی خالی قلبش را پر کند.
n re
هیچچیز دیگری برایش مهم نبود حتی اگر هر روز دعوا میکردند، حتی اگر ورشکسته میشدند، حتی اگر چیزی برای خوردن نداشتند. فقط کاش جری دوباره برمیگشت.
|قافیه باران|
هالی هم خندید. پدرش عاشق درست کردن کباب بود. همیشه با جدیت جلوی منقل میایستاد و به مخلوقات بینظیری که داشتند کباب میشدند خیره میشد. جری هم عاشق این کار بود. هالی نمیدانست چه رازی بین مردها و کباب وجود داشت. شاید چون تنها خوراکی بود که از پس درست کردنش برمیآمدند بدون اینکه خانه را به آتش بکشند!
|نستوه|
«آخه خیلی وقته که ازت خبر ندارم و راستشو بخوای نگرانت شده بودم.»
هالی خندید. «هلن من هنوز همون جا زندگی میکنم و شماره تلفنم هم عوض نشده؛ همین طور شمارهی موبایلم. اگه واقعاً اینقدر نگرانم بودی فکر نمیکنم دسترسی به من اینقدر برات سخت بوده باشه!»
من زنده ام و غزل فکر میکنم
کریس به جلو خم و به چشمهای هالی خیره شد. «خیلی از مردم تمام عمر سرگردونند تا نیمهی گمشدهشون رو پیدا کنند ولی خداوند این فرصت رو بهشون نمیده. من و تو آدمهای خوشبختی هستیم که تونستیم عاشق بشیم، هر چند برای مدت کوتاهی اونا رو کنار خودمون داشتیم. غمانگیزه ولی زندگی همینه دیگه! پس تو باید به این جشن بری و بپذیری که آدمی هستی که زمانی عاشق کسی بودی؛ کسی که براش از همه چیز باارزشتر بودی.»
من زنده ام و غزل فکر میکنم
حجم
۳۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۳۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان